شناسه خبر : 102854
چهارشنبه 25 مرداد 1402 , 11:16
اشتراک گذاری در :
عکس روز

صدام مادر و بچه شیرخوار را با هم اعدام کرد

از جنگ برای صدام تا سربازی برای ابومهدی المهندس/ صدام مادر و بچه شیرخوار را با هم اعدام کرد

فاش نیوز - «عبدالامیر عبد علی مرهون الچعباوی» از اهالی نجف است که با شروع جنگ این ظلم آشکار را بر نتابید و با پناهندگی به ایران و پس از آن قرار گرفتن در زمره رزمندگان احرار دین خود را به اسلام ادا کرد. او خاطراتی تکان دهنده اما شنیدنی از جنایت های صدام در عراق، چگونگی پناهندگیش به ایران و نهایتا نحوه قرار گرفتنش در صف مبارزان علیه رژیم بعث عراق دارد.

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات؛ جنگ رژیم بعث عراق علیه نظام نوپای اسلامی در ایران را باید جنگی برای تصاحب سرزمین و زیادی خواهی صدام دانست نه رویارویی دو ملت. اخوت و برادری ایرانیان و عراقی ها که ریشه در تاریخ تمدنی منطقه دارد، باعث گردید تا همزمان با آغاز جنگ تعداد زیادی از مردم عراق به آن واکنش نشان داده و در شرایطی که جو خفقان بر این کشور حاکم بود دل از دیار مادری بکنند و به ایران پناه بیاورند. نمونه این موضوع «عبدالامیر عبد علی مرهون الچعباوی» از اهالی نجف است که با شروع جنگ این ظلم آشکار را بر نتابید و با پناهندگی به ایران و پس از آن قرار گرفتن در زمره رزمندگان احرار دین خود را به اسلام ادا کرد. او خاطراتی تکان دهنده اما شنیدنی از جنایت های صدام در عراق، چگونگی پناهندگی‌اش به ایران و نهایتا نحوه قرارگرفتنش در صف مبارزان علیه رژیم بعث عراق دارد که در گفتگو با حیات به بیان آنها پرداخته است.

حیات: خودتان را معرفی کنید و بفرمایید زمانی که به جبهه جنگی اعزام شدید در چه سمتی بودید؟

الچعباوی: من عبدالامیر عبد علی مرهون الچعباوی از اهالی نجف عراق و خیابان شارع الرسول هستم. در سال 1980 زمانی که به منطقه جنگی بر علیه جمهوری اسلامی ایران اعزام شدم در رژیم بعث سرباز وظیفه بودم.

در حقیقت در سال 1978 میلادی خدمت وظیفه من شروع شده بود که بعد از آن به شهرستان کوت فرستاده شدم. بعد از اینکه وارد جنگ شدم از ارتش عراق به خاطر اینکه علیه جمهوری اسلامی ایران می جنگید، به خانه برگشته و 6 ماه فراری بودم اما پس از این مدت مجددا به ارتش عراق برگشتم.

حیات: در زمانی که در خدمت سربازی بودید چگونه گذشت؟

الچعباوی: در پادگان عراق خبر دادند که امام خمینی (ره) فوت کرده است. من ناراحت شدم و از رادیو فرانسوی مونت کارلو شنیدم که گفت این خبر دروغ است. رفیقم پرسید چرا ناراحت نشدی؟ گفتم خبر عراق دروغ است و من شنیدم که او زنده است. رفیقم گزارش این کار من را به استخبارات داد.

بعد از گزارشی که بر علیه من توسط دوستم داده شد، به استخبارات پادگان رفتم و تقریبا 7 روز مورد تادیب و تحقیق قرار گرفتم. بعد از آن به مدت 3 ماه من را از کوت به بغداد فرستادند. در این سه ماه، دست و چشممانم بسته بود و حتی نمیدانستم الان شب است یا روز.

حیات: در مدتی که در عراق بودید گوشه ای از جنایات صدام را برایمان بگویید.

الچعباوی: در طول این سه ماه در اتاقی به وسعت 9 متر زندانی بودم. یک ماه از ورودم به کوت گذشت بود که یک خانم با سه بچه 6 ماهه، 2 ساله و 8 ساله را به آنجا آوردند.

استخبارات صدام از او پرسید شوهرت کجاست؟ زن اظهار بی اطلاعی کرد. بچه را از زن گرفتند و به دیوار کوبیدند به طوری که مغز بچه روی دیوار ریخت. زن همچنان چیزی نمی‌گفت. من همه اینها را از زیر چشم بندم می‌دیدم. دوباره همان افسر بعد یک ساعت دیگر آمد و از زن پرسید شوهرت کجاست؟ و بازهم زن گفت نمیدانم درآخر بچه دیگر را گرفت و مانند همان طفل 6 ماهه به دیوار کوبید. بعد دختر 7 ساله را از بالا آویزان کرد تا خونریزی کرد و مرد.

یا اینکه حکم اعدامی علیه خانمی صادر شد که او طفلی شیرخوار داشت؛ آنها مادر را به همراه بچه شیرخوار اعدام کردند.

برای مثال یک مدرسه ابتدایی در کاظمین، کودکی روی تخته نوشته بود که «الموت لصدام» و پرسیدند چه کسی آن را نوشت. همه گفتند نمی‌دانیم در نتیجه همه آن بچه های ابتدایی را اعدام کردند. صدام حتی به ملت خودش رحم و مروت نداشت.

حیات: پس از اینکه از دست استخبارات رها شدید چه کردید؟

الچعباوی: در برج 11 سال 1982 بعد از آنکه از استخبارات آزاد شدم، به جبهه رفتم و از مرز عین خوش وارد ایران و پس از آن شهر دزفول شدم و به این طریق به ایران پناهنده شدم. من یکی از ماشینهای ارتش عراق را پر از سلاح و مهمات کرده و به همراه راننده و دو افسر دیگر به سمت ایران حرکت کردم چراکه نمی‌خواستم علیه ایران بجنگنم. من در نجف امام خمینی را می شناختم چون ایشان همسایه ما بود. در واقع از آمدن به ایران خیلی خوشحال بودم چون از رژیم بعثی خلاص شدم و میدانستم که جنگ خیلی طول خواهد کشید. بعد از آن چند نفری که نمی‌دانم از ارتش یا سپاه بودند پرسیدند که این ماشین حامل چیست و من جواب دادم این ماشین را با مهمات و توپخانه ضد هواپیما برای ایران آورده ام.

حیات: وقتی به ایران آمدید آیا از سمت نیروهای بعثی به خانواده تان فشار آوردند؟

وقتی اسیر (پناهنده) شدم خانواده ام از ماجرا مطلع شدند. چند افسر از ارتش عراق به سمت خانواده ام رفتند و گفتند پسرت خائن است و باید بگویی با چه کسانی در ارتباط است؟ آنها هر ماه به سراغ خانواده ام می رفتند و از آنها تحقیق می کردند. حقوقم را قطع کردند. مادرم به خاطر اذیت‌های آنان مریض شد. همیشه خانواده ام در رعب و وحشت بودند. بعد از سرنگونی صدام سر خاک مادرم رفتم.

حیات: زمانی که به خاک ایران پا گذاشتید چه احساسی داشتید؟

الچعباوی: میدانستم که دیگر در امنیت هستم. در خاک ایران نفس کشیدم. من در عراق و نظام جنایتکار صدام نمی‌توانستم نفس بکشم. چون نتیجه زندگی درعراق یا زندان بود یا اعدام.

حیات: وقتی که شمار را به پادگان منتقل کردند چه رفتاری با شما شد؟

الچعباوی: پس از اینکه تسلیم نیروهای ایرانی شدم از دزفول با قطار به پادگان تختی منتقل شدم، در پادگان تختی تقریبا سه سال اسیر بودم. در آنجا با اسرای قدیمی و ارتشی های ایرانی صحبت می کردیم. درمانگاه، غذا و برخورد ارتشیان با ما خیلی بود.

ببینید زمانی که من به اردوگاه آمدم، بی سواد بودم؛ اما در اردوگاه قرآن حفظ کردم و در حال حاضر قاری قرآن هستم. در اردوگاه ها از اول ابتدایی تا دانشگاه به ما قرآن آموزش می دادند. من اهل بصیرت شدم. قبلا در گمراهی بودم. نماز خواندم، روزه گرفتم، درس قرآن و دروس فرهنگی یاد گرفتم. میتوانم بگویم 100 درصد تغییر کردم و به سمت اسلام، دین و مذهب رفتم.

حیات: آیا اجباری در کار بود؟

الچعباوی: نه اصلا. کسی در پادگانها من را مجبور نمی‌کرد. من مسلمانم و اهل نجف هستم. قرآن و دین را دوست دارم؛ چراکه این خط امیرالمومنین (ع) و پیامبر(ع) است.  

حیات: چه شد که به احرار پیوستید؟

الچعباوی: من مذهبی هستم و جمهوری اسلامی ایران را دوست دارم، تصمیم گرفتم که به احرار بپیوندم و علیه صدام مبارزه کنم؛ بنابراین به احرار پیوستم. باید ضد نظام بعثی می جنگیدم. نظام بعثی، عراقی ها را خیلی اذیت می کرد. بعثی ها را دوست نداشتم چراکه زندگی در عراق وجود نداشت.

نصف مردم عراق ضد صدام بودند. اگر کسی در مسجد نماز می خواند از صدام می ترسید. حتی اگر فردی با ایران دوستی داشت هم فرد کشته می شد و هم همسایه های او.  

حیات: پس از اینکه به احرار پیوستید چه کردید؟

الچعباوی: بعد از اینکه در سال 1986 آزاد شدم، در جبهه بدر و در عملیات حلبچه و مرصاد شرکت کردم. بعد از جنگ در پادگانهای مجاهدین عراقی در قسمت عقیدتی سیاسی لشکر بدر کار کردم و پس از انتفاضه، در ایران ازدواج کردم و به فضل جمهوری اسلامی ایران در حال حاضر خانه و چهار بچه دارم.

حیات: پس از سرنگونی رژیم بعث چه کردید؟

الچعباوی: بعد از سرنگونی صدام به کارهای عقیدتی سیاسی پرداختم. از اولین روزی که داعش شکل گرفت در کنار ابومهدی المهندس در قسمت عقیدتی سیاسی در نیروهای حشد الشعبی خدمت کردم در نهایت بعد از بازنشستگی به ایران برگشتم. در حال حاضر همسر ایرانی دارم و در قم زندگی می کنم. زندگی در ایران بهتر است.  به فضل امام خمینی (ره) و آقای خامنه ای است که در جمهوری اسلامی زندگی می کنم و امیدوارم خدا تا آخر ظهور حضرت مهدی (عج) حفظش کند.

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi