شناسه خبر : 105539
سه شنبه 23 آبان 1402 , 10:21
اشتراک گذاری در :
عکس روز

مردانه برای ارزش‌ها ایستادگی کرد و شهید شد

گفت‌و‌گو با برادر شهید هادی کنعانی از شهدای فراجا
 

فاش نیوز - روایت از برادر برایش سخت بود. دلتنگی‌هایش خبر از رفاقت دیرینه‌شان می‌داد، اما به رسم همان ارادتش به خون شهدا راوی سیره و سبک زندگی برادرش شد.

 
صغری خیل فرهنگ
جوان آنلاین: روایت از برادر برایش سخت بود. دلتنگی‌هایش خبر از رفاقت دیرینه‌شان می‌داد، اما به رسم همان ارادتش به خون شهدا راوی سیره و سبک زندگی برادرش شد. برادرانه‌های نعمت‌الله کنعانی را از میان اشک‌ها و بغض‌هایش شنیدیم. او از مرد غیور خوزستانی روایت‌های زیادی داشت، از شجاعتش در میان معرکه، از بصیرتش در فرماندهی، از دلسوزی و مهری که به خانواده و اطرافیانش داشت و از شهادتش که در نهایت مظلومیت نصیبش شد. سرهنگ کنعانی رئیس اطلاعات کارون، بعد از مجاهدت‌های فراوان در تاریخ ۲۸ آبان ۱۴۰۰ در حین انجام مأموریت به شهادت رسید. عشق او به مردان جبهه مقاومت و شهدای مدافع حرم بهانه‌ای شد تا در قطعه شهدای بهشت‌آباد در کنار مزار شهید مدافع حرم سردار تقوی آرام بگیرد و به خاک سپرده شود. آنچه در پی می‌خوانید واگویه‌های برادرانه نعمت‌الله کنعانی از شهید مدافع امنیت فراجا هادی کنعانی است. 
 
 از کارگری و بنایی تا خدمت در نظام 
هادی کنعانی متولد ۲۹ آذر ۱۳۶۰ در استان خوزستان شهرستان آبادان در خانواده‌ای کاملاً متدین و پرجمعیت با هفت خواهر و دو برادر متولد شد. برادر شهید می‌گوید: «او کوچک‌ترین عضو خانواده بود، دوران نوجوانی را با دوستانش و اوقات فراغت را در مسجد محله سپری کرد. 
پدر حافظ و قاری قرآن و همچنین مؤذن مسجد محل بود. هادی هم به تبعیت از پدر و محیط مذهبی خانه با اعتقادات دینی پرورش پیدا کرد. او در دبیرستان رشته فیزیک را انتخاب کرد. 
در نوجوانی و جوانی هم از آن دست اشخاصی بود که روی پای خودش ایستاد و کار کرد تا هزینه‌هایش باری بر دوش خانواده نباشد. 
بنایی، کارگری جزو کار‌هایی بود که هادی تابستان‌ها انجام می‌داد تا بتواند پاییز و زمستان به درس‌هایش برسد. 
برادرم فوق‌دیپلم ریاضی فیزیک را کسب کرد و بعد از سربازی به خاطر علاقه‌ای که به خدمت در نظام داشت وارد نیروی انتظامی شد و تحصیلات دانشگاهی‌اش را در رشته حقوق ادامه داد.»
 
 یادگارانی به نام مهدی و محمدهادی
نعمت‌الله کنعانی در ادامه می‌گوید: «برادرم سال ۱۳۸۶ ازدواج کرد و خداوند فرزندی به نام مهدی به ایشان عطا کرد که در زمان شهادتش ۱۳ سال داشت. هادی در انتظار تولد دومین فرزند خود بود که به شهادت رسید. محمدهادی دومین فرزند ایشان است، به خاطر پدر شهیدش نام «هادی» بر او گذاشته شد. هادی ۱۴سال زندگی کرد. او برای همسرش یک همراه و حامی و برای فرزندش پدری مهربان و دلسوز بود.»
 
 پلیس نمونه کشور و شهادت
او به مسئولیت‌های برادرش در سال‌های خدمتش اشاره می‌کند و می‌گوید: «برادرم جانشین کلانتری ملاشی و منطقه علوی بود. هادی یک‌سال رئیس کلانتری پردیس و دو سال پلیس نمونه استان بود و نهایتاً رئیس اطلاعات شهرستان کارون شد و در همین مسئولیت به شهادت رسید. او چهار سال رئیس کلانتری کارون بود. خیلی به کارش علاقه داشت و سخت کار می‌کرد. ایشان در اکثر کلانتری‌های استان خدمت کرد. بنا به گفته‌های دوستان و همکارانش در شهر یا منطقه‌ای که خدمت می‌کردند برای مردم آن منطقه دلسوزی پدرانه‌ای داشت. در برخی مناطق که کلانتری در حال ساخت بود پا به پای کارگران کار می‌کرد. ایشان خیلی مهربان و در عین حال مصمم و قاطع بود و همیشه تمام تلاشش را می‌کرد که حق هیچ احدی ضایع نشود.»
 
 بسیجی فعال و دفاع از حرم
برادر شهید در ادامه می‌گوید: «هادی یک‌بسیجی فعال بود. فرقی نمی‌کرد آبادان باشد یا اهواز تا زمانی که در اهواز بودیم، در حوزه‌های بسیج فعالیت می‌کرد. وقتی به شهادت رسید فرمانده سپاه گفت ما شهید هادی کنعانی را به عنوان یک بسیجی می‌شناختیم. رابطه خوبی با بچه‌های بسیج داشت. نیرو‌های مسلح برایش فرقی نداشت، چه سپاه یا بسیج یا نیروی انتظامی باشد برای همه‌شان دلسوزی می‌کرد. 
وقتی بحث مدافعان حرم و جبهه مقاومت پیش می‌آمد، او اعلام آمادگی می‌کرد، اما سعادت حضور در جمع مدافعان حرم را نداشت و ماند برای تأمین امنیت کشور که به فرموده حاج قاسم؛ کل جمهوری اسلامی حرم است.»
 
 به استقبال شهادت رفت...
مگر می‌شود در لباس رزم و جهاد باشی و به فکر شهادت نباشی. دو ماه قبل از شهادت هادی، یکی از همکاران او به شهادت رسید. به دیدارش رفتم در خانه نشسته بود و با گریه می‌گفت: «خوش به حالش، نیروی من بود. او شهید شد و من ماندم. خدا او را خواست و برد»
 هادی چند مرتبه در طی مأموریت‌ها جانباز شده بود. ترس نداشت و در وسط میدان بود. در درگیری و بحث کم‌آبی اهواز به میان مردم می‌رفت و با آن‌ها صحبت می‌کرد و سعی در حفظ امنیت مردم داشت. 
وقتی فیلم‌های اقداماتش را می‌بینم از ته دل به داشتن چنین برادری افتخار می‌کنم. برادری که همه زندگی‌ام بود. او به میان کشاورزان و باغداران می‌رفت، با آن‌ها نشست و برخاست می‌کرد و مشکلاتشان را می‌شنید و در میان اقشار مختلف مردم حضور داشت. 
به خاطر شرایط کاری‌اش بار‌ها توصیه می‌کردیم که مراقب خودت باش، اما هادی می‌گفت من از مرگ هراسی ندارم. من به استقبال شهادت می‌روم.
 
 خبری که دلمان را لرزاند
بعضی خبر‌ها هیچ‌وقت از یاد و خاطره‌ها پاک نمی‌شود. مانند شنیدن خبر مجروحیت و شهادت برادری که همیشه پشت و پناهت بود. برادر شهید می‌گوید: «شب قبل از شهادتش به مغازه‌ام آمد. کمی با هم صحبت کردیم و از من خواست اگر کاری دارم و به چیزی نیاز داشتم به او بگویم. از او دعوت کردم به خانه ما بیاید، اما گفت می‌خواهم چند ساعتی تنها باشم. از هم خداحافظی کردیم و او رفت و فردای همان روز خبر مجروحیت و شهادتش را شنیدم. روز جمعه بود و من در محل کارم بودم. روزی دو سه مرتبه با هم تماس می‌گرفتیم و از احوال هم با خبر می‌شدیم. آن روز من تماسی با او نگرفتم، گفتم روز جمعه است احتمالاً خواب باشد، ساعت ۱۱ با او تماس گرفتم. 
ساعت ۱۱ پسر عمویم با من تماس گرفت و گفت حاجی تیر خورده یکی از همکارانش تماس گرفته و اینطور گفته است. خبری که دلمان را لرزاند. من گفتم چه اتفاقی افتاده! هر چه با گوشی‌اش تماس گرفتم، جواب نداد و خاموش بود. با همکارانش تماس گرفتم و گفتم جریان چیست؟ گفتند چیزی نیست، هادی تیر خورده، از محل کار بیرون آمدم و خودم را به بیمارستان رساندم که ساعت ۱۲ شب به شهادت رسید.»
 
 تعقیب و گریز سارق
 نحوه شهادت هادی کنعانی را از زبان همکارانش می‌شنویم. روز جمعه هادی برای انجام کار‌های عقب افتاده‌اش به محل کارش می‌رود. ساعت حدود هشت و نیم صبح با او تماس گرفته و گفته بودند که سارقین مسلح وارد حوزه استحفاظی شما شده‌اند و ما برای اینکه آن‌ها را دستگیر کنیم، به کمک شما نیاز داریم، چون منطقه را به خوبی می‌شناسید و می‌توانید ما را راهنمایی کنید. 
هادی اعلام آمادگی می‌کند و با همکارانش به مأموریت اعزام می‌شود. او تیم را تنظیم می‌کند و بعد از تعقیب و گریز به‌منزل سارق مسلح می‌رسند. ایشان منزل مورد نظر را محاصره می‌کنند. 
هادی از سارقین می‌خواهد که تسلیم شوند، اما آن‌ها تسلیم نمی‌شوند و همچنان مقاومت می‌کنند. 
هادی و نیرو‌ها وارد منزل می‌شوند. ابتدا خودش وارد خانه می‌شود که متأسفانه از پشت در به ایشان شلیک می‌شود. متأسفانه تیر به پا و صورت او اصابت می‌کند و همکاران هادی وارد صحنه می‌شوند.
 
 دلتنگی و مزار برادر
برادرانه‌هایش به تشییع شهید و دلتنگی می‌رسد و می‌گوید: «مراسم تشییع او همچون دیگر شهدا بسیار با شکوه برگزار شد. جمعیت خیلی زیادی در مصلای شهرستان حضور داشتند. 
آن‌ها آمده بودند تا تسلی دهنده یاد و خاطر برادری باشند که جانش را برای امنیت‌شان به مخاطره انداخت. آنقدر عاشق مدافعان حرم بود که همین بهانه‌ای شد تا در قطعه شهدای بهشت‌آباد در کنار مزار شهید مدافع حرم سردار تقوی آرام بگیرد. 
بیشتر اوقات هفته، سه چهار مرتبه به سرمزارش می‌روم. با شهادتش کمرم شکست. واقعاً پشتم بود. 
هر زمانی که مشکلی دارم، او را در محضر خدا و اهل بیت (ع) واسطه می‌کنم، مسائل و مشکلاتم حل می‌شود. هیچ گاه از مزارش دست خالی بر نمی‌گردم.»
 از ولایت تا شهادت 
حرف‌هایمان به روحیات و خلقیات شهید می‌رسد، می‌خواهم از ویژگی‌های اخلاقی برادر بگوید. با بغض‌هایی که گاهی حرف‌هایمان را به سکوت می‌کشاند، پاسخ می‌دهد و می‌گوید: «هادی ارادت زیادی به ولایت فقیه و حضرت آقا داشت. صحبت‌ها و سخنرانی‌های ایشان را با جان و دل گوش می‌کرد. تصاویر رهبری را در گوشی‌اش ذخیره کرده بود. بعد از شهادت سردار سلیمانی تمامی عکس‌هایش را در گوشی ذخیره کرده بود. شهدا را باور داشت و همین اعتقادات او را به شهادت رساند. 
با قرآن الفت خاصی داشت. ماه مبارک رمضان در محل کارش جلسات قرآن می‌گذاشت. قبل از اینکه شروع به کار کند، ساعت هفت و نیم همکاران را جمع می‌کرد، قرآن می‌خواندند. من خودم یکبار که کار داشتم و همراهش رفتم، گفت اول جلسه قرآن را برگزار و بعد کار را شروع کنیم. 
یکی از شاخص‌ترین خصوصیات برادرم احترام زیادی بود که نسبت به پدر و مادرم داشت. هادی تازه جانشین کلانتری شده بود. پدرم حال مساعدی نداشت. دکتر بیمارستان به ما گفت «شما می‌توانید پدرتان را ببرید. چون ما کاری نمی‌توانیم برایشان انجام بدهیم. پدر را به خانه آوردیم. بعد از دو روز هادی با یک ساک لباس به خانه پدر آمد.»
گفتیم «هادی چی شده؟ گفت به خاطر پدرم چهار ماه مرخصی گرفتم تا او را خوب نکنم، نمی‌روم.»‌
می‌دانستیم به سختی مرخصی گرفته است. 
به مسئولان گفته بود باید برای خدمتگزاری پدرم بروم. 
هادی به مادر و خواهرانم گفته بود شما اصلاً به پدر دست نزنید، چون روی تخت خوابیده بود. هادی او را بلند می‌کرد، می‌شست همه کار‌های پدر را به تنهایی انجام می‌داد تا اینکه بعد از سه ماه پدرم سلامتی‌اش را به دست آورد. او را همراه خود به مسجد می‌برد و می‌آورد 
آنقدر به پدرم خدمت کرد تا اینکه او سرحال شد. 
پدرم سال‌ها بعد به رحمت خدا رفت و بعد از پدر او کنار مادر بود. مادر را سوار ماشینش می‌کرد و می‌گفت پیش کدام یک دخترهایت می‌خواهی بروی. قبل از شهادتش مادرم را با ویلچر به آبادان برده بود. تمام آنجا را گشته بودند. محله‌ای که درس خوانده بودیم، منزلی که در آن بزرگ شده بودیم. مسجدی که پدرم در آن جلسات قرآن داشت. وقتی آمد بعد از سه روز به شهادت رسید. 
همیشه چهره بشاشی داشت و می‌خندید، یعنی ما ندیدیم یک روز ناراحت باشد. زندگی ساده‌ای داشت. بعد از شهادتش وقتی همکاران و دوستانش آمدند و خانه و زندگی‌اش را دیدند، باور نمی‌کردند کسی که چنین مسئولیت‌های مهمی دارد اینگونه ساده زیست باشد. 
 من شاهد بودم هادی حقوقش را به سه قسمت تقسیم می‌کرد؛ یک قسمت برای خرج خانه، یک قسمت برای کار‌های ضروری و یک قسمت هم برای کمک کردن به افراد نیازمند. 
زمانی که رئیس کلانتری هنگو بود با دوستانش مؤسسه خیریه تأسیس کرد و ماه به ماه از همکارانش پول جمع می‌کرد. چون منطقه‌ای که هادی در آنجا رئیس کلانتری بود، منطقه‌ای محروم بود. 
با پول‌های جمع شده، خواروبار یا وسیله برقی مانند کولر و یخچال تهیه می‌کرد و به نیازمندان می‌رساند. 
اخلاق، مهربانی و مسئولیت‌پذیری‌اش در میان همکاران زبانزد بود. خیلی حواسش به نیرو‌ها و سربازانش بود. 
فرمانده‌ای در خط بود و خودش وارد معرکه می‌شد. جرئت و شجاعت زیادی داشت. 
قانون برایش در اولویت بود. مسئولیت‌هایش را به خوبی انجام می‌داد. هادی با همه خوب بود، غرور نداشت. با وجود تمام مسئولیت‌هایی که بر عهده داشت، هیچ‌گاه مغرور نشد و وظایفش را به نحو احسن انجام می‌داد. 
به‌حق باید بگویم که برادرم همینقدر مردانه در کنار همه ارزش‌های نظام ایستاد و شهید شد.»
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi