13 ارديبهشت 1403 / ۲۳ شوال ۱۴۴۵
شناسه خبر : 106999
چهارشنبه 06 دي 1402 , 11:20
چهارشنبه 06 دي 1402 , 11:20
پربیننده های امروز
مقاله و یادداشت
هرچه داریم از تو داریم ای....
جانباز ع. شاطریان
مراحل هشتگانه تبدیل شدن ایران به ابرقدرت
حجت الاسلام سید محمدحسین راجی
کابینه تناقضها و کلاهی که سرشان گذاشتند
سید محمدعماد اعرابی
ای نشسته صف اول
علیرضا ضابطی
امنیتِ خودبسنده و ماهواره ی همراه
سید مهدی حسینی
هنر رهبری شکستن قدرتهای بزرگ است
احمد رضا بهمنیار
به دانشگاه مردمی فلسطین خوش آمدید
محمدحسین آزادی
مشکل دقیقا خود رئیسی است!
عبدالرحیم انصاری
انقلاب اسلامی طلیعهی انقلاب جهانی اسلام
آقای احمدرضا بهمنیار
هفتسر اژدها در کنار ماست
یوسف مجتهد
سردفتر یک شهر دور
جانباز اعصاب و روان
ادبیات ایثار و شهادت
گزارش و گفت و گو
ماجرای «لیلی منم»
فاش نیوز - «لیلی منم» عنوان تازهترین کتاب مریم عرفانیان، نویسنده دفاع مقدس است که روایتی است متفاوت و عاشقانه از جانبازی و شهادت شهید مهدی سورچی. آنچه در پی میآید، روایت نویسنده از نگارش این کتاب است:
سرآغاز نوشتن این کتاب، بیآنکه خودم بدانم سال 85 رقم خورد و جالب این که من با خود شهید سورچی مصاحبه داشتم که در مقدمه جریان آن نوشته شده؛ ولی در نهایت سال 98 برای مصاحبه کتاب رفتم منزلشان. این اولین کتاب در کتابهایم هست که شهید را دیدهام.
ایشان از ناحیه کمر قطع نخاع شده بودند؛ اما یک تفاوت با بقیه جانبازان نخاعی داشتند و آن هم اینکه عصب دردشان قطع نشده بود. من که نیروی قراردادی بنیاد بودم و برای جمعآوری آثار شهدا و جانبازان هفتاد درصد به منازلشان میرفتم، وقتی برای مصاحبه به آسایشگاه رفتم، همه جانبازانِ نخاعی مهدی را نشان دادند و گفتند اول با او مصاحبه کن که شرایطش خاص است و بیست سال درد میکشد. مهدی آن موقع دیالیز میشد و خیلی دوست نداشت توی آسایشگاه بماند. برای همین با همان آمبولانسی که او سوار شد، رفتیم منزلشان و من اولین بار راضیه را دیدم، خانم جوانی که در 19 سالگی به خواستگاری مهدی رفته بود؛ اما قصه اینجا تمام نشد .... چند ماه بعد از مصاحبه من در آبان 1385 مهدی شهید شد!
آن موقعها من فقط یک کتاب چاپ کرده بودم (پاییز آن سالها) و تجربه امروز را نداشتم. در حال جمعآوری آثار شهدا و جانبازان هفتاد درصد بودم و به مرور کتابهای مختلفی نوشتم و به چاپ رسید.
سیزده سال از شهادت مهدی میگذشت که یک روز خانمی به پی وی تلگرامم آمد و نوشت: «برای همسر من کتاب نوشتید؟»
آبان سال 98 بود. برایش نوشتم نه هنوز فرصت نشده و وقتی پروفایلش را دیدم، عکس مهدی روی ویلچر بود!
همانجا با خودم عهد کردم کتاب را بنویسم ...
مصاحبه و تدوین کتاب دو سال طول کشید و دو سال هم توی چاپ بود.
منبع: کیهان
نظری بگذارید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
زنگ خاطره
معرفی کتاب