شناسه خبر : 109820
شنبه 08 ارديبهشت 1403 , 13:46
اشتراک گذاری در :
عکس روز

گفت وگو با جانباز ۲۵درصد "جواد جعفری"

جانباز تخریبچی مین‌یاب و مین‌روب دوران دفاع مقدس

با نگاه می‌فهیدم دو تا سنگ این‌طرف و آن‌طرف شده است. طوری که جاده برایم آشنا بود. در همان جاده با همان شگرد، سه چهار تا مین همانجا پیدا کردم. موقع برگشتن دیدم راننده از مسیر جاده منحرف شد. ...

فاش نیوز - با اینکه جانباز درصدپائین است اما ناچار است با ویلچر و به سختی و کمک همکارانمان خود را به دفتر فاش‌نیوز می‌رساند. صدایش گرفته و حال خوشی ندارد. همان ابتدا قرص‌هایش را از جیب پیراهنش بیرون می‌آورد و با لیوان آبی که فرو می‌دهد کم‌کم حالش برای گفت‌وگو مساعد می‌شود. وضعیت جسمانی‌اش خیلی بیشتر از سنی که دارد نشانش می‌دهد و این ناشی از جراحات موج انفجار و متعاقب آن چندین عمل جراحی سنگین که روی او انجام شده و درحال حاضر جسم او را نیز به بیماری پارکینسون مبتلا کرده است.
اما آنچه در اثنای گفت‌وگویمان با این تخریبچی(مین‌یاب) دوران دفاع‌ مقدس، حال او را دگرگون می‌سازد و سبب لرزش بیشتر لب و دستانش می‌شود، زمانی است که به گذشته برمی‌گردد و با مرور و بیان خاطرات دوستان شهیدش که درست در مقابل چشمانش با انفجار مین "پودر" شده و به آسمان پرکشیده‌اند، برای لحظاتی دردهای جسمانی اش به فراموشی سپرده می‌شود.
هرچند که با تکریم مدیر مسوول پایگاه خبری و دیگر همکاران یکی دو ساعتی را میهمانمان می‌شود اما کم‌کم دردها دوباره به سراغش می آید و طاقتش طاق می‌شود به طوری که روی ویلچر نشستن نیز برایش دشوار می‌گردد و این درد و بی‌قراری، آنچنان است که قرص‌هایش را در فاش نیوز جا می گذارد.

اما آنچه او را برای تظلم‌خواهی به اینجا کشانده عدم تخصیص درصد واقعی ایشان از سوی کمیسیون پزشکی بنیاد است که مشکل و مورد اعتراض بسیاری از جانبازان 70 درصد به پایین می‌باشد. مشکلی که مسوولان ذیربط بنیاد شهید باید فکری اساسی دراین خصوص بکنند.

آنچه مطالعه می‌کنید ماحصل گفت‌وگوی ما با این جانبار دردمند 8 سال دفاع مقدس است.

فاش‌نیوز: با تشکر از حضور شما، لطفا خودتان را برای مخاطبین ما معرفی بفرمایید؟

- جواد جعفری هستم؛ متولد 6تیرماه 1341 تهران و ساکن تهران هستم. خوشبختانه و یا متاسفانه یک سال پیش از موعد توانستم دیپلم خود را بگیرم. سعی کردم از این یک سال استفاده کنم و در بسیج، کمیته و یا سپاه خدمت سربازی‌ام را انجام بدهم؛ که منع قانونی داشت. بنابراین در این فاصله یک‌ساله، بسیج محله‌مان(نازی‌آباد) را راه اندازی کردیم؛ تا اینکه سال بعد - دقیقا دی ماه 1360 - به خدمت سربازی رفتم.


فاش‌نیوز: خدمت سربازیتان در تهران بودید؟

- خیر. ما اولین گروه سربازان دیپلمه‌ای بودیم که توسط کامپیوتر تقسیم‌بندی شدیم. بنابراین برای آموزشی به "عجب‌شیر" افتادیم. دوماه آنجا بودیم و در تقسیم‌بندی بعدی به غرب و لشکر 64 ارومیه ملحق شدیم. کمبود درجه‌دار و افسر باعث شد که به ما درجه بدهند و با درجه گروهبان 3 در گردان3 مهندسی کد121 متخصص "مین‌گذاری و مین‌روبی" و یا به اصطلاح "مین‌یاب" شدیم که به نام "مهندسی" نامیده و معروف هستند. در آنجا هم که ما را تقسیم کردند و به سمت "مهاباد" و "بوکان" فرستادند. تیپ55 هوابرد شیراز هم همانجا مستقر بود. من هم شدم فرمانده دسته 45 نفری مین‌یاب که از این 45 نفر معمولا یک‌سوم مرخصی بودند.


فاش‌نیوز: کار اصلی دسته شما چه بود؟

- پاکسازی مسیرها و راه‌ها و معبرها در هنگام حمله و "تک"(ضدحمله) و امن‌نگاه‌داشتن کلیه مکان‌ها، راه‌ها و معبرها که برای عبور و مرور نیروها بود و یا باید در آنجا مستقر می‌شدند، و یا ایجاد تله‌های انفجاری نوری و صوتی و میدان‌‌ مین‌های وسیع و گسترده در مناطق مورد نیاز.
کارمان اینطور بود که هر روز ساعت 6 صبح بیدار می‌شدیم. به تعداد نفراتی که داشتیم روی 7 یا 8 تپه مستقر می‌شدیم و مین‌یابی می‌کردیم. وقتی پاکسازی انجام می‌شد، چراغ سبز می‌دادیم. ساعت هفت‌ونیم الی هشت باید جاده را باز می‌کردند. سپس افراد تیپ 55 هوابرد روی تپه‌ها مستقر می‌شدند. کنترل جاده بوکان - میاندوآب، شب‌ها در دست نیروهای کومله و دمکرات و روزها دست نیروهای خودی بود.
واحد مهندسی جزو اولین واحدهایی بود که در هر حادثه‌ای باید حاضر می‌شد؛ یعنی ابتدا باید ما و افراد ما مین‌‌یابی می‌کردند و معبر باز می‌شد تا فرماندهان و گروه امداد می‌توانستند سر آن حادثه حاضر شوند. در این مدت تا جایی که از دستمان برمی‌آمد کار را انجام می‌دادیم.


فاش‌نیوز: حتما کار سخت و البته حساسی بوده است.

- بله؛ سخت، خطرناک، حساس و بسیار مهم. از سختی‌هایش همین که مین‌یاب‌ها همیشه ثابت بودند اما سربازها تعویض می‌شدند. لباس سربازها با آرم روی یقه‌شان مشخص بود اما ما روی لباسمان نشانی نداشتیم و لباسمان معمولی بود. ولی در کل فرقی نمی‌کرد.

شهر میاندوآب و یا بوکان شهرهای کوچکی بودند که همه همدیگر را می‌شناختند. ما هم از ساعت 8 یا 9 که کارمان تمام می‌شد دیگر کاری نداشتیم و می‌رفتیم داخل شهر می‌چرخیدیم. کومله‌ها هم که همیشه داخل شهر بودند و تقریبا بچه‌های ما را می‌شناختند اما به روی خودشان نمی‌آوردند؛ ولی هدف اصلیشان گرفتن سربازها و مین‌یاب‌ها بود.
 صبح‌ها ما برای شناسایی و مین‌گذاری جاده می‌رفتیم؛ حالا یا منفجر می‌شد یا نمی‌شد. شب‌ها هم که جاده دست آنها بود آنها برای ما تله می‌گذاشتند.

 


فاش‌نیوز: خاطره‌ای از آن روزها به یاد دارید؟

- بله خاطرات که فراوان است. خاطره‌ای از دوستم که جلوی چشمانم پرپر شد دارم. دوست بودیم و هم‌درجه؛ با فامیلی "گل کوکب" یک تپه را من مین‌یابی می‌کردم و تپه دیگر را او. یک بار که نوبت او بود، رفت روی تپه و من کنار جاده ایستاده بودم. چند قدمی که رفته بود، پایش روی مین رفته بود و یک آن دیدم "پودر" شد.
یک‌بار هم که روی تپه مستقر بودیم، در تپه کناری ما به نام تپه "شیخلر"، نیروهای کومله طی یک پاتک شبانه، 21 نفر از دوستان و سربازان را شهید کردند.


فاش‌نیوز: آقای جعفری چند ماه سابقه جبهه دارید؟

- 21 ماه.

 


فاش‌نیوز: فقط در منطقه کردستان؟ یا در جبهه‌های دیگر هم بوده‌اید؟

- همان منطقه کردستان که به‌اصطلاح منطقه‌ی یک دشمن و خط مقدم جبهه بودیم. کارهایمان را با دقت انجام می‌دادیم؛ به طوری که سربازانی که زیردست من بودند هیچ حادثه‌ای برای آنان اتفاق نیفتاد. چندین مورد را هم خودم مین‌یابی و خنثی کردم که در همان لشکر 64 ارومیه به عنوان پاداش، گاهی مرخصی تشویقی می‌دادند؛ گاهی یک ساعت، گاهی رادیو و... تمام اینها را که گرفتیم، تا رسیدیم به درجه گرفتن، دستور دادند که بیایید لشگر تا که در صبحگاه لشگر درجه بدهیم. حال نمی‌دانم کسی رفت یا نه، اما من نرفتم! چرا که درجه بیشتر، مسوولیت بیشتر را در پی‌داشت. مخصوصا در گروهان ما اکثر درجه‌داران کادر زخمی شده بودند و "اولین اشتباه، آخرین اشتباه" بود. بنابراین وظیفه یک درجه‌دار، وظیفه کاملا مشخص شده‌ بود. البته ما هم عشق داشتیم و هرجا لازم بود می‌رفتیم. خاطرم هست در آزادسازی جاده بوکان به مهاباد که در ایام عید و اوایل فروردین‌ماه بود مرخصی داشتم که کنار خانواده باشم؛ اما از قبل اطلاع داده بودند که عملیاتی درپیش هست و آماده باشید. بنابراین هنوز مرخصی‌ام تمام نشده، ساکم را برداشتم و برگشتم غرب بوکان به گروهان خودم و در عملیات شرکت کردم. این تقریبا اواخر کار ما بود.

 


فاش‌نیوز: ماجرای مجروح شدنتان چگونه اتفاق افتاد؟

- پاکسازی جاده بوکان به مهاباد که 6 یا 7 ماه طول کشید، پاکسازی کردیم و تحویل نیروهای "جندالله" که متشکل از نیروهای ارتش، بسیج و گاهی سپاه بودند، دادیم. در این زمان چهل - پنجاه روز از سربازی‌ام باقی نمانده بود که گفتند اینجا ماموریت تمام شده؛ برگردید پیرانشهر.
چند روزی آنجا بودم که یک روز نزدیک غروب دستور رسید، روی یک تپه مین دست‌ساز کار گذاشته‌اند. افراد‌ "مهندسی" که آنجا بودند نمی‌توانستند کاری بکنند. گفتند شما بروید. گفتم حرفی نیست. سوار یک ماشین شورلت آمریکایی که غنیمتی از عراقی‌ها گرفته بودند شدیم و حرکت کردیم. به راننده که بچه تهران بود گفتم کف ماشین چرا اینطوری است؟ با گونی شن پرکن که اگر روی مین رفت، پایت طوری نشود. بچه خوبی بود. همان شب شروع کرده بود چند گونی 10 کیلویی شن پرکرده بود و گذاشته بود زیرپا و کف را سنگفرش کرده بود.
این را هم بگویم مین‌های دست‌ساز به مراتب قدرت تخریبی بیشتری نسبت به مین‌های ضد تانک دارد. به تپه که رسیدیم مین را تخریب کردیم و برگشتیم. دیگر شب شده بود. شب را در تپه ماندم. صبح  باران باریده بود و جاده خیس بود و خیلی طولانی؛ با دستگاه نمی‌شد مین‌یابی کرد. به راننده گفتم داخل ماشین بنشین من با چشم مین‌یابی می‌کنم.

 


فاش‌نیوز: این کار شدنی بود؟

- بله. تجربه داشتیم و خدا هم یک قدرت ذهنی خوبی به ما داده بود. برای مثال اگر جایی را می‌دیدم، انگار فیلم ضبط شده باشد، سری بعد که نگاه می‌کردم، کوچکترین جابه‌جایی را متوجه می‌شدم. شما حسابش را بکنید 7 کیلومتر از مسیر جاده‌ای که شن‌ریزی شده بود را چطور می‌توانستم مین‌یابی کنم؟ مین هم که باید چال و پنهان شود و طوری باید استتار شود که دیده نشود، از قدرت خدا برای من که اینطور بود. با نگاه می‌فهیدم دو تا سنگ این‌طرف و آن‌طرف شده است. طوری که جاده برایم آشنا بود. در همان جاده با همان شگرد، سه چهار تا مین همانجا پیدا کردم. موقع برگشتن دیدم راننده از مسیر جاده منحرف شد. گفتم از جاده خارج نشو. در همان جاده بمان؛ چرا که بر اثر رفت و برگشت ماشین‌ها کوبیده شده و امن‌تر است. راننده به جاده برگشت. چاله آبی بود. تا آمدم بگویم روی چاله نرو، رفت و ماشین منفجر شد. آن افسر وظیفه که کنارم بود بر اثر شکستن شیشه اتومبیل، صورتش تمام زخمی شده بود. من چون تجربه بیشتری داشتم، حسی دست داد که توانستم پاهایم را روی صورتم جمع کنم. به هر حال موج انفجار مرا گرفت، اما به هوش بودم. بر اثر موج انفجار درب ماشین قفل کرده بود و باز نمی‌شد. شیشه ماشین را شکستم و با حالت گیجی، تلوتلو‌خوران ده متر آن‌طرف‌تر روی زمین نشستم. سربازان تأمین که در جاده بودند، با شنیدن صدای انفجار، تیر شلیک کردند که یعنی حادثه‌ای اتفاق افتاده است. کمی بعد که به خودم آمدم دیدم سربازانی که داخل ماشین بودند از شدت انفجار به بیرون پرتاب شده بودند. یکی کمرش را، یکی سرش را و یکی هم پایش را گرفته بود. با توجه به تجربه‌ای که داشتم معمولا یک مین را که وسط کار می‌گذارند، چندتایی هم اطراف آن "تله" می‌کنند تا افرادی که برای کمک می‌آیند، روی مین بروند. با آن حال، کمی جلوتر رفتم. ابتدا سربازان را کشان‌کشان به یک سو انداختم. بعد به سراغ راننده رفتم. او شوکه شده بود؛ چرا که از قبل می‌گفت من از هیچ چیزی نمی‌ترسم جز مین! و مدام می‌گفت پایم قطع شده! البته بر اثر ترکش‌های اصابت کرده به ماشین، پای راستش از مچ آسیب شدید دیده و آویزان شده بود؛ اما قطع نشده بود. بعدها فهمیدم که پایش از مچ قطع شده است. تقریبا همه بچه‌ها را یکجا جمع کردیم و بعد هم آمبولانس که آمد، کمک کردیم و آنها را داخل آن گذاشتیم. خودم کنار درب آمبولانس بیهوش شدم و دیگر چیزی نفهمیدم.


فاش‌نیوز: از حال مجروحان بعدا خبردار شدید؟

- بعدها دانستم که آن راننده پای راستش از مچ قطع شده و آن افسر بر اثر خرده شیشه‌هایی که به صورت و چشمش پاشیده بود و چشمش آسیب دیده و در حال کورشدن است. سربازها هم آسیب دیده بودند. بعدها برایشان پروتز گذاشته بودند که وقتی برای تشکر و قدردانی می‌آمدند می‌دیدم.


فاش‌نیوز: واکنش خودتان در مقابل این اتفاق چه بود؟

- من چون مین‌یاب بودم، هربار که به مرخصی می‌آمدم، با همه خداحافظی می‌کردم؛ چون معلوم نبود که زنده برمی‌گردم یا نه. واقعا دنیا را بی‌خیال بودم و وابستگی نداشتم. وقتی روی مین رفتم، احساس کردم وظیفه خودم را انجام داده‌ام؛ یک حس آرامشی داشتم. استدلالم این بود که من باید دو سال به وطنم خدمت می‌کردم و به وظیفه‌ام درست عمل کرده‌ام.


فاش‌نیوز: پس از جانبازشدن هم فعالیتی داشتید؟

- بله. در بین سال‌های 1362تا136‌4 زبان انگلیسی‌ام را تقویت و زبان آلمانی را شروع کردم و در کنار آنها به یادگیری رشته برق را هم در آمورشگاه‌های وزارت کار هم شروع کردم تا موفق به دریافت مدرک برقکار صنعتی درجه یک (با شماره استاندارد بین المللی که در دنیا مقبول است) شدم و به کشور آلمان مهاجرت کردم که به علت تضاد فرهنگی که وجود داشت بیشتر از 45 روز نتوانستم دوام بیاورم و شاید 40 روز آن به خاطر نبود پرواز بود که بالاجبار مانده بودم. از آنجایی که با کارهای فنی آشنا بودم و می‌خواستم از تخصصم در آنجا استفاده کنم. اما با برخوردهایی که دیدم، ترجیح دادم برگردم و درکشور خودم مثمرثمر باشم. پس از بازگشت، در بازار مشغول به کار و فعالیت شدم؛ تا زمان ازدواج و... زندگی ادامه پیدا کرد.


فاش‌نیوز: بیماری روی کار و فعالیتتان تاثیری نمی‌گذاشت؟

- چرا اتفاقا تاثیر داشت. گاهی اوقات عصبی و بدخلق می‌شدم و تنش به وجود می‌آمد. البته بیشتر از سوی خودم بود که ناخودآگاه صدایم بالا می‌رفت. به طور کل منزوی و گوشه‌گیر و مردم‌گریز شده بودم و حالت افسردگی درونی شدید که هنوز هم ادامه دارد.


فاش‌نیوز: اگر تمایل داشته باشید درباره خانواده‌تان هم برایمان بگویید؟

- همسرم از اقوام هستند. دو فرزند دختر و پسر دارم. در این مدت این بیماری و در بستر بودن و زمین‌گیر شدنم، فقط همسرم بود که کمک‌حال من بود. ایشان به تنهایی زحمت یک جانباز زمین‌گیر با عدم کنترل دفع را به تنهایی به دوش کشیده که در اینجا از ایشان تشکر و قدردانی می‌کنم.


فاش‌نیوز: مصدومیت ناشی از موج انفجار چه تاثیری رویتان داشته؟

- از همان زمان انفجار یک احساس سردی و یخی در پاهایم می‌کردم. یعنی مچ پاهایم دایم سرد است. گوش‌هایم سوت می‌کشد و صداهای زیز تا صداهای فرکانس بالا را نمی‌شنوم؛ که دکتر برایم سمعک تجویز کرده. داخل سرم یک صدای هوهو زیاد مثل این که انعکاس صدا در میان دو اکو باشد، مرتب آن را می‌شنوم. هنور هم به صدا حساس هستم. اگر در خیابان بوق بلند ماشینی را بشنوم، کلا به هم می‌ریزم. اوایل مجروحیتم به دلیل این که خانه ما چندین خواهر و برادر و خواهرزاده و برادرزاده بودند، هنوز هم که هنوز است از من می‌ترسند؛ چرا که آن موقع من یک دسته کلید سنگین داشتم؛ هرکسی حرف می‌زد با آن می‌زدم؛ یعنی تحمل صدا و شلوغی را نداشتم. الان هم باید همه جا ساکت باشد و نور نباشد تا خوابم ببرد.


فاش‌نیوز: مصدومیت شما از چه نواحی بدن است؟

- موج‌گرفتگی از ناحیه سر، کمر و پا.


فاش‌نیوز: با این اوصاف جانباز چند درصد هستید؟

- 25 درصد هستم.

 

 

فاش‌نیوز: با توجه به شرایط فعلی شما که مشاهده می‌شود(استفاده از ویلچر و ضعف حرکتی و جسمانی و....)؟

- بله متاسفانه امتداد همین موج‌گرفتگی کمرم به فلج‌شدنم انجامیده؛ اما بنیاد منکر آن می‌شود. طبق آخرین کمیسیون بنیاد، خانم دکتری که آنجا بود گفت، نظر بنیاد برآن است که اگر حادثه‌ای که برای شما اتفاق افتاده تا 6ماه پس از آن منجر به جراحی می‌شد، جزو همان حادثه محسوب می‌گردید؛ ولی 6ماه بعد از آن را نمی‌پذیرند.
درحالی که بنده گواهی پزشک دارم که در آن قید شده بر اثر ترومای جنگی که مربوط به آن زمان است و با این شرایط ایشان، ازکارافتاده 100درصد محسوب می‌شود و تا آخر عمر نیاز به پرستار دارد.


فاش‌نیوز: درحال حاضر تحت نظر پزشک هستید؟

- بله؛ از سال 1380-1381 به بعد از لحاظ اعصاب و روان به‌هم ریختم؛ تا اینکه از سال 1382-83 تحت نظر دکتر محمدرضا همتی (پزشک اعصاب و روان) که اتفاقا پزشک معتمد خود بنیاد بودند، تحت نظر بودم. از همان سال به بعد دستانم شروع به لرزش کرد. مجدد به ایشان مراجعه کردم. ایشان با یکی دو معاینه گفت شما براثر مصرف داروهای اعصاب و روان دچار بیماری "پارکینسونیزم" شدید (مجموعه بیماری‌های پارکینسون) شده‌اید.


فاش‌نیوز: درمورد این بیماری می‌توانید توضیح بیشتری بدهید؟

- از سال 1382 تحت نظر دکترهمتی بودم که در سال 85-86 پنج مرتبه هر دفعه حدود 15-20 روز در بیمارستان بستری شدم. سال 89-90 دستانم شروع به لرزش کرد. این بیماری از لرزش از مچ دست و به ترتیب تا شانه‌ها، نیمی از بدن، سر و به تدریج تمام بدن را در برمی‌گیرد که متاسفانه درمان ندارد و تنها با دارو باید روزگار سپری کرد.


فاش‌نیوز: سپاس از توضیحات شما، در ادامه چه کردید؟

- تحت نظر ایشان بودم که به دکتر نورالهی (پزشک متخصص پارکینسون) مراجعه کردیم که با دو نسخه بیماری کنترل شد. کسی متوجه نمی‌شد من دچار این مشکل هستم. ولی در این ماه‌های اخیر در پی‌درمان و مراجعات مکرر به بنیاد که دوباره اعصاب مرا به‌هم ریخت، مجدد این بیماری برگشته و همین موضوع تمام برنامه‌های زندگی‌ام را تحت‌الشعاع قرار داده است. گاهی همین مسایل به‌ظاهر کوچک دست به دست هم داده و مشکلات لاینحلی را به وجود آورده است؛ به طوری که امروز مرا اینگونه زمین زده است که به‌اصطلاح خود بنیاد به ما "زمین‌گیر"می‌گویند! بیمه دی هم از ما به عنوان "طرح تکریم"ی یاد می‌کند.


فاش‌نیوز: الان به سختی و نفس‌نفس‌زنان صحبت می‌کنید؛ مشکل چیست؟

- بله این مورد هم ناشی از دوران جنگ است. به‌طوری که درسال 1390 در ریه‌هایم قدری احساس ناراحتی می‌کردم که به پزشک ریه مراجعه کردم. انواع و اقسام اسپری‌ها و داروها را برایم تجویز کردند. بیمارستان بقیهةالله(عج) هم که بستری بودم با دارو و درمان اعلام کردند که یک عامل شیمیایی خیلی خیلی ضعیف که قابل تشخیص هم نیست و در حال حاضر مزمن و کهنه شده وجود دارد. داروهایی هم تجویز شد. اما فایده نداشت.

 


فاش‌نیوز: از کمیسیون‌های پزشکی که تا به حال برایتان انجام شده بگویید؟

- اگر درست به یاد بیاورم، اولین کمیسیون که بنیاد جانبازان برای من گذاشت 15 درصد اعصاب و روان دادند. در سال 84-85 تحت نظر پزشک که بودم، مجدد تقاضای بررسی کردم؛ که چند سال بعد کمیسیون سال 88 آن را به 20 درصد افزایش داد. به دلیل این که عوارض بیماری خلقی - روانی(پی.تی.اس.دی) بروزکرده، دچار افسردگی و اختلالات روانی متوسط به شدید بودم. دکتر همتی(پزشک معتمد بنیاد) این وضعیت حاد مرا تایید کردند؛ که مدارک آن در پرونده موجود است.


فاش‌نیوز: در حال حاضر شرایط جسمانیتان چگونه است؟

- ابتدا این نکته را باید عرض کنم که متاسفانه بنیاد برای خود قوانین مجزایی دارد که شامل 1- مرور زمان 2- کهولت سن 3- ناشناخته بودن عوارض موج انفجار برای پزشکان و.... است. یعنی بیماری اعصاب و روان ناشی از موج انفجار برای خود پزشکان هم ناشناخته بود. زمانی که اوایل به پزشک مراجعه می‌کردم، قرص "والیوم" برایم تجویز می‌کردند. من گاهی روزی 6عدد از این قرص مصرف می‌کردم. یک شب که قرصم تمام شد دیدم حالم خیلی بد است. فهمیدم به آن وابستگی پیدا کرده‌ام. از آن موقع دیگر به پزشک مراجعه نکردم. عدم مراجعه به پزشک باعث شد گرفتگی اعصاب کمر و پیچیدگی، بدون درمان باقی بماند.
در حال حاضر عضلات کمرم آب شده و از بین رفته است. با کوچکترین حرکت، مهره‌هایم قفل می‌کند و بی‌حرکت می‌مانم. این وضعیت باعث بدتر شدن کمرم شد؛ تا اینکه نوروز سال99 بر اثر بی‌حسی پا به زمین خوردم و نتوانستم حرکت کنم. به سختی مرا به بیمارستان رساندند. دکتر روحانی (که درحال حاضر پزشک کمیسیون پزشکی بنیاد است) آنجا بود. گفت ایشان باید سریعا عمل شود؛ وگرنه احتمال قطع عصب وجود دارد. طوری که ساعت 10-11 شب در بیمارستان خاتم‌الانبیا(ع) بستری شدم و پس از بررسی، اجازه عمل دادند و اواخر فروردین 99 خود دکتر روحانی مرا عمل کرد و برای کمرم پلاتین گذاشتند. اما چون بیماری پارکینسون دارم، بدنم به جلو متمایل می‌شود. از آن زمان حالت "زمین‌گیر" دارم و در بستر افتاده‌ام و از زانو به پایین بدنم از کار افتاد. با فیزیوتراپی خیلی مدرن توانستند تا 30درصد حرکت را به مچ پا برگردانند؛ اما دایم بدنم خشک می‌شود.  چهار سال اخیر مستمر در تخت‌خواب هستم و رو به سقف! نمی‌توانم به چپ و راست چرخشی داشته باشم. فیزیوتراپی عملا ادامه دارد؛ اما کارساز نیست. از کارافتاده و تنها شده‌ام. این تنهایی هم روی خانواده‌ام اثر گذاشته و هم روی خلق‌وخوی خودم. نه تنها فعالیتی ندارم، بلکه محتاج یک لیوان آب هستم که به دستم بدهند. این بی‌تحرکی باعث شده عضلات پشتم آب شود.
درحال حاضر هم داروی پارکینسون مصرف می‌کنم و چندین قرص مسکن.


فاش‌نیوز: صحبت شما با مسوولان بنیاد چیست؟

- اینکه مسوولان بالانشین این پایین را هم ببینند که چه به روز جانباز می‌آید. بیمه دی عنوان می‌کند طبق درصد جانبازی که شما دارید برایتان بیمه می‌دهند؛ اما هزینه‌های شما برابر با یک جانباز 70درصد است. از 200 ساعت فیزیوتراپی که در منزل برای من تجویز کرده‌اند، بیمه بخش بسیار اندکی از آن را پرداخت می‌کند.


فاش‌نیوز: اگرصحبت پایانی هم دارید آن را بیان بفرمایید؟

- درحال حاضر بنده چیزی برای از دست دادن ندارم. شاید باورتان نشود، هرجا می‌روم و هر کسی وضعیت مرا که می‌بیینند می‌گویند تصادفی هستی؟! فقط سکوت می‌کنم! حتی رویم نمی‌شود عنوان کنم جانبازم. از کمیسیون پزشکی بنیاد خواهشمندم پرونده مرا مجدد بررسی کنند و درصد واقعی مرا به من بدهند. والسلام.


گفت‌وگو از صنوبرمحمدی

اینستاگرام
باسلام خدمت مسئولین فاش نیوز،اگر ناراحت نمیشوید انتقادی دارم،هشت سال دوران دفاع مقدس بااین حجم حضور نیروهای رزمنده قطعا آسیبهای پیدا وپنهانی برای نیروهای رزمنده از نظر جسمی و روحی داشته،و طبق موازین نظام مقدس جمهوری اسلامی که همه همان رزمندگان برای حفظ و اعتلای همین نظام مقدس جانفشانی نمودند،مرجعی به نام کمیسیون پزشکی را برای تشخیص میزان صدمات وارده معیین نموده و نظر این کمیسیون برای همه قابل احترام ومطاع میباشد،حال اگر قرار باشه هر کس دسترسی به امکانات سمعی و بصری بیشتری داشته باشد با حضور در آن مراکز ادعای نادیده گرفتن صدمات از طریق کمیسیون پزشکی داشته باشد و شما هم با نشر آن دامنه این ادعا را گسترش دهید که دیگر سنگ روی سنگ بند نمیشود، بنده هیچ گونه قضاوتی نمینمایم و در جایگاه آن نیز قرار ندارم ،اما زیر سوال بردن تصمیمات یک مرجع قانونی از نظر شرعی محل اشکال میباشد،چه بسا هزاران هزار رزمنده دیگر که دسترسی به هیچ رسانه و ابزار انتشار جمعی نیز ندارند با مراجعه به همین مرکز قانونی تعیین درصد میشوند وبه نظر این مرجع قانونی احترام میگذارند،وبه اعتقاد بنده حقیر اعضای این کمیسیون که با کسی خصومت شخصی ندارند و براساس چهار چوب و دستورالعمل موارد را بررسی و اعلان رای مینمایند
حضرت عالی احتمالا شخصا جزو جانبازان محترمی هستید که درصد بالایی از امکانات جانبازی رو استفاده کردین حالا نگران اضافه شدن جانبازان دیگری هستید که سفرتون کوچکتر بشه! در دورانی که جانبازان کشورم جانبازان هشت سال دفاع از وطن نگران هم نباشند چه توقعی از مسئولین مربوطه میشه کرد.
التماس تفکر عزیز محترم
چی بگم‌انشاالله به حق و حقوقشون برسن
البته ناگفته نماند دکتر کریمی رییس الان کمیسیون پزشکی بنیاد و خانم دکتر رشیدی مسئول کمیسیون هفت تیر واقعا انسان درستکار و دلسوز و خیلی خوبی هستند و از همشون کمال تشکر و قدر دانی دارم
از آقای قاضی زاده هاشمی خواهش میکنم جانبازان ۲۵تا۴۹درصد را دریابید خدا گواه بیشتر حقوق خرج دوادکترودرمان میشود خرج خانواده بماند واز مسئولین خبری فاش نیوز کمال تشکر را دارم
عرض ادب خدمت مسئولين محترم
بنده تمام متن رو كاملا و موبه مو مطالعه كردم. در طي سالهايي كه كشور ما درگير جنگ بود تعداد زيادي رزمنده بدون هيچ چشم داشتي به منطقه ي جنگي رفتن … كه تعداد زيادي هم شهيد شدن،.. سالهاي زيادي گذشته .. هركس توانسته حق خود را گرفته و عده ايي هم بنا به دلايل شخصي دنبال ارتقا درصد جانبازي نبودن… قطعا جانباز ٧٠ درصد با توجه به امكاناتي كه بهش تعلق ميگيره ممكنه حرفا و مشكلات جانباز ٢٥ درصد رو درك نكنه…متاسفانه خيلي از جانبازها هستن كه واقعا شرايط سختي دارن.. بارها و بارها تو رسانه ها اعتراض خودشون رو عنوان كردن.. در خاطر ذهنم هست كه چندسال قبل يه جانباز مجبور به خودسوزي شد.. متاسفانه الان شرايطي شده كه اگه تو اداره يا سازماني بقول معروف پارتي داشته باشي تمام كارها عالي انجام ميشه ولي اگه كسي هم نداشته باشه براي كوچكترين حق خودش تا اخر عمر بايد دوندگي كنه…و اينكه با توجه به وضعيت علم پزشكي تو كل دنيا ثابت شده تمامي ناراحتي هاي اعصاب و روان به مرور زمان خودش رو نشون ميده… به طور مثال وقتي كسي تصادف ميكنه همون لحظه دستش دچار مشكل ميشه و تا چند ماه بعد كاملا به روال عادي برميگرده.. اما مشكلات اعصاب و روان زمان ميبره تا خودشو نشون بده حتي طبق اخرين تحقيقات بيماري الزايمر ١٥ سال قبل از بروز علايم قابل تشخيص است..و حالا شرايط كساني كه مجروح جنگي هستن خيلي شديدتر ميشه.. اگه به بيمارستان ساسان مراجعه كنين و قسمت اعصاب و روان رو ببينين و تمام كسايي كه بستري هستن گواه بر تمامي حرفاي بنده اس.. اي كاش روزگارما و مردمان ما بيشتر هواي همديگر رو داشتن.. حداقل وقتي جانبازي براي خواستن حق خودش اعتراضي انجام ميده به گوش مسولين برسه و اهميت بدن… و متاسفم كه براي اون جانبازي كه صحبتهاي اين بنده خدا رو رد كردن اي كاش الان كه مسولين كاري انجام نميدن جانبازها هواي همديگر رو بيشتر داشتن… قطعا همين جانباز هم مثل ايشون براي دفاع از كشور و ناموس براي جنگ رفتن… نه اينكه بخوان براي حرفاي ايشون انتقاد كنن.. از خداوند متعال خواستارم كه كمكشون كنه و بتونن به تمام حق و حقوق خود برسن
با سلام. سوالی از مسئولین محترم فاش نیوز....ـ
آیا نویسنده مقاله و گزارش یا شخص و یا اشخاصی که مقاله و یا گزارش در مورد آنان است و یا به نحوی مرتبط باشند میتوانند بر طبق قانون مطبوعات جوابیه خود را در رابطه با پاسخ های داده شده از سوی خواننده های محترم‌( چه مثبت و چه منفی ) که درج شده است را پاسخ بدهند .ممنونم
جانبازان اعصاب و روان اوتوماتیک درصد جانبازی شان افزایش باید .
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi