چهارشنبه 06 اسفند 1393 , 10:56
سختترین لحظات پرستاری از رزمندگان
صدیقه کُشندهفر گفت: ما در جنگ زندگی کردیم عین همین زندگیای که الان می کنیم، اما سختترین لحظات پرستاری و زندگی ما، لحظه جان دادن و شهادت رزمندگان بود.
به گزارش ایسنا به نقل از روابط عمومی حوزه هنری استان تهران، چهل و هشتمین نشست بانوان راوی دفاع مقدس عصر روز گذشته، چهارم اسفندماه با موضوع «امدادگران عاشورایی» در گالری «اتفاق» حوزه هنری استان تهران و با حضور جمعی از بانوان راوی دفاع مقدس برگزار شد.
صدیقه کُشندهفر امدادگر جبهههای جنوب، در این نشست گفت: در خصوص پرستاری ما دورهای ندیده بودیم. بچههای آبادان و کلا جنگ همه کارها را در عمل، یاد گرفتند. حتی برخی از آنها چون کارشان خوب بود به جایی رسیدند که پزشکان اجازه دادند در اتاق عمل مشغول به کار شوند. ما در جنگ زندگی کردیم عین همین زندگیای که الان می کنیم. الان امنیت داریم اما آن زمان امنیت نداشتیم. با وجود همه خطرها خواهران امدادگر کوچکترین ترسی به دل راه نمیدادند.اما سختترین لحظات پرستاری و زندگی ما، لحظه جان دادن و شهادت رزمندگان بود.
خانم «ایران ترابی» نخستین بانوی راویی بود که خاطرهای از 19 بهمن 1357 در بیمارستان «فرحناز» بدین شرح بیان کرد. زمانی که گارد جاویدان رژیم پهلوی شبانه به همافران یورش برد و بسیاری از این برادران را مجروح و به شهادت رساند بیمارستان محل خدمت ما مملو از مجروحین شد. در این درگیری یکی از گاردیهای رژیم هم مجروح شده بود که همراه برادران همافر با آمبولانس به بیمارستان منتقل شد. به قدری بعضی از مجروحین از این نیروی گارد عصبانی بودند که قصد داشتند با وجود جراحت، کتک مفصلی به او بزنند. تا اینکه نیروی گارد با اصرار از ما خواست تا پلاک شاهنشاهی را که او به آن قلاده میگفت را از گردنش بازکنیم. نیروی گارد مرتبا با ترس و دلهره از اقدام خود ابراز ندامت میکرد. بدین ترتیب ما او را به اتاق عمل بردیم و به وظیفه پزشکی خود عمل کردیم.
راوی کتاب «خاطرات ایران» ادامه داد: درگیری در خیابانها ادامه داشت و دو آمبولانس مرتب برای ما مجروح میآورد. آنقدر مجروحین ما زیاد بود که مجبور شدیم بخشی از مجروحین را به بیمارستان شرکت نفت انتقال دهیم. آن شبها بدون خستگی مشغول خدمت بودیم تا اینکه سرود پیروزی انقلاب از تلویزیون پخش شد. روز 24 بهمن پدر و مادرهایی با شناسنامه فرزندان شهید خود به ما مراجعه میکردند و صحنههای غمباری را به چشم دیدیم.
در ادامه خانم «شمسی سبحانی» امداگر دوران دفاع مقدس خاطرهای از عملیات «خیبر» روایت کرد.
راوی کتاب «از چندهلا تا جنگ» گفت: ساعت 8 شب آقای رضایی رییس بیمارستان شهید بقایی اهواز،بنده را که سرپرست خواهران امداگر بودم را صدا کرد که عملیات خیبر دو ساعت پیش شروع شد. زودتر خواهران امدادگر استراحت کنند که بزودی مجروحین عملیات میرسند.ما خاموشی زدیم و خواهران برای استراحت به خوابگاه خود رفتند. خواهران امدادگر یکی یکی از سر و صدای انفجارها که دو ساعت با منطقه عملیاتی خیبر فاصله داشت بیدار شدند و تا صبح به دعا و نیایش پرداختیم.
خانم سبحانی ادامه داد: ساعت 5 صبح اولین گروه مجروحین توسط اتوبوسهایی که صندلیهای آنها را درآورده بودند و کف آنها مملو از مجروح بود را آوردند. ما آن موقع از کمبود امدادگر هم رنج میبردیم تا اینکه ساعت 7 صبح یک مینیبوس پرستار از کرمانشاه و جاهای دیگر رسید. در میان خواهران پرستار تازه وارد، یکی از خواهران که انتظار حضور در منطقه را نداشت از ترس حسابی بیتابی و گریه میکرد. خیلی با او صحبت کردیم که شما فعلا استراحت کن بزودی با اولین ماشین شما را به عقب برمیگردانیم. با کمال تعجب، غروب همان روز دیدم این خواهر امداگر به خودش مسلط شده و لباس پرستاری پوشیده و با شدت و خستگیناپذیری مشغول خدمت به مجروحین و رزمندگان است.
راوی کتاب «از چندهلا تا جنگ» در پایان گفت: اگر نبود امداد غیبی خداوند و ایثار و از خودگذشتگی خواهران امدادگر ما، محال بود این همه مجروح ما در خطوط مقدم جبههها درمان شوند.
خانم «مژگان کشاورزیان» در ادامه، خاطرهای از همسر جانباز و شهیدش «مصطفی طالبی» بیان کرد.
راوی کتاب «اینک شوکران۲» گفت: اولین مجروحیت شهید طالبی از جنگ کردستان بود. ما اکثر اوقات متوجه مجروحیت ایشان نمیشدیم. تنها از طرز لباس پوشیدن یا راه رفتنش متوجه جراحتش میشدم. در عملیات کربلای 4 نیمی از بدن شهید طالبی در قسمت راست، از فرق سر تا نوک پا ترکش خورده بود.
خانم کشاورزی بهترین خاطره پرستاری خود از شهید طالبی را دیدن وی عنوان کرده و افزود: چون همسرم غالبا در جبههها حضور داشت همین که برای مدت کوتاهی می¬دیدمش، برایم کافی بود. یادم میآید به شهید پیغام دادم که پسر ما باید عمل شود شما زودتر خودت را به ما برسان. ایشان پیغام دادند مگر بچههای مردم چکار میکنند که من بالای سر پسرم باشم.
در ادامه چهل و هشتمین نشست مجمع بانوان رای، کلیپ دیدار مقام معظم رهبری از جانباز شهید «محمدتقی طاهرزاده» پخش شد.
خانم «زهرا علیعسکری» همسر «شهید کمال قریشی» در ادامه نشست گفت: ما طی 8 سال دفاع مقدس در شهرستان جیرفت ساکن بودیم و این شهر خیلی حال و هوای جنگ داشت. شهید قریشی مرتب و پی درپی به جبههها میرفتند.
راوی کتاب «نیمه پنهان ماه» افزود: عملیات کربلای 5 همسرم اعزام شد و من حس خوبی داشتم. خدا خیلی به ما کمک کرد و حضرت زینب(س) صبر و استقامت به ما دادند. هر وقت مشکلی پیش میآمد من به خانم زینب(س) توسل میجستم. خدا را شکر که توانستیم با تکیه بر ولایت استوار بایستیم.
خانم «مینا کمایی» امدادگر جبهههای جنوب راوی دیگر برنامه، خاطرهای از یکی از برادران مجروح رزمنده بیان کرد.
راوی کتاب «دختران اُپیدی» گفت: در بیمارستان امام خمینی(ره) بودیم که یک برادر رزمندهِ مجروح حاضر نشد به بیمارستانهای مرکز اعزام شود و همانجا ماند. کمکم ایشان بهبود یافت. تا دوره درمان وی تکمیل شود مدت زمانی باید میگذشت. ایشان علاقمند بود تا کارهای پرستاری را یاد بگیرد. به سختی توانستیم پایههای پرستاری را به او آموزش دهیم. ایشان شبها با جدیت و علاقه با یک چراغ دستی، بالایِ سر مجروحان حاضر میشد و هرخدمت و مراقبتی از دستش برمیآمد برایشان انجام می-داد. کادر پزشکی بیمارستان اسم این برادر را گذاشته بودند «پرستار ویژه».
مدت زمان زیادی به عنوان پرستار در بیمارستان در خدمتش بودیم تا اینکه به خطوط مقدم اعزام شد و در حین نماز، گلوله به سرش اصابت کرد و ایشان را به بیمارستان ما آوردند. باور شهادت این شهید پرستار برای همکاران ما خیلی سخت بود.
خانم «فوزیه مدیح» همسر «شهید منصور گلی» در ادامه خاطرهای از خرمشهرِ در حال سقوط نقل کرد. ما در امامزادهای مشغول امدادرسانی بودیم که خبر دادند شهید ما مجروح شده و در بیمارستان «شیر و خورشید» بستری است. خودم را به بیمارستان رساندم. بیمارستان مملو از مجروح بود و امدادگران و پرستارها دست تنها بودند. در میان سر و صدا و درخواست کمک پرستارها مبنی بر کمک تا غروب آن روز، من مشغول مراقبت از مجروحین شدم و مجروحیت شهید خودمان را فراموش کردم. نزدیک غروب سراغ مجروح خودمان را گرفتیم که گفتند جراحتش سطحی بوده و سرپایی مداوا شدند و رفتند.
خانم «مژده اُنباشی» امداگر و بانوی جانباز، راوی دیگر این نشست؛ گفت: روز 23 مهرماه 1359 به مسجد جامع خرمشهر رسیدیم و دو تن از برادران رزمنده به نام¬های «محمود ابراهیمی» و «سید ابراهیم علامه» را خیلی خوشحال دیدیم. آنها از اینکه در درگیری¬های خیابان طالقانی چند بعثی را به اسارت گرفته بودند خیلی خوشحال بودند. بین ساعت 14 تا 14:30 ما به بیمارستان زایشگاه رسیدیم. دیدم آمبولانسی در حیاط ایستاده و افراد دور و بر آمبولانس مرتب میگویند ما این شهید را نمیشناسیم. رفتم جلوتر و با کمال تعجب دیدم «شهید سید ابراهیم علامه» است. کسی که صبح من او را خندان دیده بودم الان شهید شده است. من اسم و فامیلاش را نوشتم و گذاشتم روی سینه¬اش. خیلی ناراحت بودم چون خواهرِ شهید دوستم بود و در خرمشهر نبودند.
خانم «مریم کاتبی» امدادگر سالهای دفاع مقدس آخرین راوی نشست چهل و هشتم بانوان راوی بود که خاطرهای طنز را بیان کرد.
خانم کاتبی گفت: اسفندماه سال 1359 ما در کردستان بودیم. فکر می کردیم تا عید همان سال جنگ تمام میشود. رادیو و تلویزیون مرتب از جنگِ جنوب میگفت و ما به اتفاق دیگر خواهران امدادگر تصمیم گرفتیم به جبهه جنوب برویم. تا اینکه برادر «محمد بروجردی» خبردار شدند و ما را از رفتن به جنوب منصرف کردند. روز 12 اسفند، ما به همراه چهار خواهر دیگر جهت تجدید قوا به سمت تهران حرکت کردیم. بعد از سه روز، ساعت 2 نیمه شب 14 اسفندماه به میدان آزادی تهران رسیدیم و در میدان انقلاب با قضیه درگیری هواردان بنیصدر و شلوغیهای آن مواجه شدیم. شب چهارشنبه آخرسال، تماس گرفتند که در شهر «مریوان» عملیات شده و به امدادگر نیاز داریم. برگشتیم. مغموم و ناراحت، داخل نمازخانه نشسته بودیم که گفتند برادران برای شما کادو خریدند. در طول سخنرانی من دائم در فکر کادوهایی بودم که برای ما خریده بودند. وقتی کادوها را تحویل گرفتم، دیدیم 5 کمپوت برای 5 خواهر امدادگر خریدند!
در ابتدای این نشست، سیدمهدی ابطحی مدیر دفتر ادبیات و هنر پایداری حوزه هنری استان تهران، ضمن تبریک فرارسیدن میلاد حضرت زینب(س) و روز پرستار گزارشی از فعالیتهای سال 1393 مجمع بانوان راوی ارائه کرد.
وی با بیان اینکه از سالجاری مجمع بانوان راوی به جمعها و انجمنهای تخصصیتر تقسیم شد، گفت: در سال آتی هر فصل یک نشست عمومی خواهیم داشت و نشستهای ماهانه ما تخصصیتر برگزار خواهد شد.
سید مهدی ابطحی افزود: در فروردینماه 1394 جشن 4 سالگی مجمع بانوان راوی را در قالب یک ویژه برنامه و نشست خبری با حضور نمایندگان رسانهها برگزار خواهیم کرد.