شناسه خبر : 35284
چهارشنبه 27 خرداد 1394 , 16:12
اشتراک گذاری در :
عکس روز

ماجرایی واقعی در حاشیه مراسم تشییع غواصان

به گزارش مشرق، دقایقی بعد از اذان مغرب، کاروان شهدا وارد خیابان بهشت شد تا تابوت های شهدا، روی دوش مردم فرود آیند در «معراج الشهدا». به تقلا افتادم که راهم را از میانه ی ازدحام باز کنم به سمت «معراج» در پیاده کردن شهدا شرکت کنم. 
تنه زنان و لایی کشان از مقابل شهرداری تهران رد می شدم که چشمم خورد به جوانی رعنا که با چشمانی اشک آلود، عکسی از یک غواص را روی دست گرفته و زل زده به تریلرِ پر از تابوت که مقابلش ایستاده. عکس هم تازه‌ چاپ و رنگ و رو دار و خیلی خوشگل و براق بود. از آن عکس هایی که چشمان امثال من را به درخشش از نوع کارتونی‌اش می اندازد. هوا تاریک تر از آن بود که عکاسی در کلاس من بتواند عکس خوبی ثبت کند اما هر چه بود با فلاش و بالا بردن حساسیت، یه چیزکی گرفتم. 
دلم نیامد اسم و رسم شهید را نپرسم. سر و صدا آن قدر زیاد بود که مجبور شدم جلو بروم و سرم را بیخ گوش جوان بگذارم و بپرسم :« شهید فامیل شما است؟» جوابی داد که اصلا نشنیدم. دوباره پرسیدم: «اسم و رسمش چیه؟» فقط این را متوجه شدم: «نمی دونم. مادرش نشسته اون جا، ازش بپرس».جوان کاملا در حال خودش بود و برای نشان دادن جای مادر، فقط سرش را کمی به چپ تکان داد. دیدم یک قدم عقب تر، زیر تیرک چراغی، پیربانویی با یک شاخه گلایول به دست، نشسته به تماشای تریلر ها. مودبانه به فاصله ام را کم کردم. برای سلام و عرض ادب، حرکات دست و سر کافی بود اما برای حرف زدن باید صدایم را بالا می بردم تا بشنود:
- حاج خانم خدا شهیدتون رو رحمت کنه. اسمشون چیه؟
- حمید میانلو مطلق
-مزارشون کجاس؟
-جنازه اش نیومده؟
عجب داستانی بود. یک لحظه احساس کردم «مادر حمید» آمده عکس پسرش را روبروی تابوت ها گرفته تا رفقای بازگشته از سفرش، خجالت بکشند و او را وادار کنند که برگردد...
-چند سالش بود حاج خانم؟
-31 سال
-بهتون گفتن کجا شهید شده؟
-بله. هورالعظیم
-یعنی عملیات «بدر» یا «خیبر»؟
احساس کردم حاج خانم یکه ای خورد و کمی فکر کرد اما یا چیزی از اسامی به ذهنش نرسید یا واقعا ربطی به آن دو عملیات نداشت. در نهایت جوابش این بود:«از بچه های اطلاعات - عملیات بوده، رفته برای شناسایی، اونجا اسیر شده و بعد هم شهیدش کردن»
در آن شلوغی و همهمه و اصراری که برای رسیدن به پایین آوردن شهدا از تریلر داشتم، دیگر دلیلی برای ادامه ی صحبت ندیدم. به فکرم رسید خم شوم و چادرِ مادر را ببوسم. دیدم مثل بچه ها خجالت می کشم. بی خیال شدم و بعد از خداحافظی، رفتم سمت «معراج». اینم روزی ما از تشییع «غواصان شهید».

27 خرداد1394
مرتضی قاسمی
 

داستانی کوتاه در حاشیه‌ی تشییع غواصان+عکس

 

داستانی کوتاه در حاشیه‌ی تشییع غواصان+عکس

داستانی کوتاه در حاشیه‌ی تشییع غواصان+عکس
 
منبع: مشرق
اینستاگرام
خداوندشهدای غواص ودیگرشهدای 8سال جنگ بیامرزدوبامولایمان حسین هم نشین باشندایشاالله بنده بعنوان یک رزمنده که خیلی دوست داشتم درتشریع جنازه این شیرمردان شرکت کنم اما نشدچون بنده دریکی ازروستاهای استان خراسان رضوی زندگی میکنم بدلیل طولانی بودن مسیرنتوانستم دین خودم رانسبت به این شهیدان گلگون کفن اداکنم ایشاالله که خودش به بزرگی مقامشان من راعفوم کنندوازخدابخواهندکه هرچه زودترمارزمندگان جامانده ازغافله شهیدان راهرچه زودترراضی باشد چرا؟چون بعدازاتمام جنگ مسولین مارزمندگان راباکلی دردداخلی مثل اعصاب وروان و......که درظاهرچیزی دیده نمیشودبه حال خودمان رهاکردند وهیچ گونه خدماتی که به مانمیدهندکه هیچ26سال است که سراغی ازمافراموش شدگان هم نکردن به امیدروزی که مسولین ازمافراموش شدگان هم یادی بکنند تاماهم بتوانیم دردخودمان راکه ازجنگ به مارسیده وصورت سانحه نداریم رامداواکنیم ایشاالله آهای مسولین عزیزازدستهای بسته شهیدان غواص خجالت بکشیداین عزیزان به موقع آمدن آمدندتا ماگمراهان به براه راست خودمان برویم وتلنگری باشدبرای همه مردم وبخصوص مسولینی که خودرابه خواب غفلت زده اندشهدای تازه واردممنون که آمدیدتاچراغ راهنمای ماشدیدکه مباداازروی غفلت درباطلاق غرق شویم رزمنده 27ماه داوطلب جبهه وجنگ اسلام مشکانی رهبرم تازنده ایم رزمنده ایم..............
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi