شناسه خبر : 39430
شنبه 30 آبان 1394 , 08:40
اشتراک گذاری در :
عکس روز

19 آبان سید اسماعیل می خندید!

سید اسماعیل سیرت‌نیا نامی آشنا برای بچه هیئتی‌ها و بچه مذهبی‌های رشت است. کسی که با همه قشرهای مذهبی حشر و نشر داشت و این خصلتی بود که از شهدا برای خودش برگزیده بود. نه تنها در صورت بلکه در سیرت هم همانند شهدا رفتار می‌کرد. لوطی‌منش بود. حتی با کسانی که از آنها دل خوشی هم نداشت بگو و بخند می‌کرد. سید در ارتباط برقرار کردن همیشه پیش دستی می‌کرد و همیشه در کارهایش هم موفق بود. روابط عمومی بالایی داشت و به سرعت به دلها نفوذ می‌کرد، همیشه متعجب بودم از این رفتارش که چگونه اینقدر سریع به قلب‌ها نفوذ می‌کند! هرکس از سید سوال می‌کرد متولد چه سالی هستی؟ می‌گفت؛ ما بچه‌های انقلابیم! سید متولد سال انقلاب بود، خود را فرزند روح‌الله می‌دانست به همین جهت هم مراسم عقدش را به سادگی در حرم امام (ره) برگزار کرد. همین حرکات، رفتار و گفتار او باعث می‌شد خیلی‌ها در همان برخورد اول شیفته‌اش شوند.
شهید سید اسماعیل سیرت‌نیا علمدار جبهه فرهنگی استان گیلان بود، الحق که شهادت حقش بود. بارها برای برپایی یادواره شهدا از زندگی خودش زده بود، همیشه احساس بدهکاری به شهدا داشت.
اولین بار وقتی به منزلش رفتم باورم نشد این منزل یک تازه داماد و تازه عروس باشد! شش ماه از ازدواج‌شان گذشته بود. زمانی که وارد شدم اول فکر کردم این طبقه خالی است و خانه سید طبقه بالاست. ولی بعد دیدم همسرش هم در آشپزخانه است. چیزی که واقعا تعجب من را برانگیخت این بود که پس وسایل اینها کجاست؟! چون آن زمان من هم درگیر فراهم کردن اثاث زندگی برای ازدواج بودم وقتی منزل سید را دیدم تعجب کردم. همه جا موکت بود، تنها یک فرش ماشینی و چند تا پشتی ساده و یک تلویزیون کوچک، این تمام زندگی سید بود. بعدها باز هم به منزلش رفتم هیچ تغییری در زندگیش ایجاد نشده بود. همان موکت و پشتی‌ها و تلویزیون کوچک...
سال 83 با راهیان نور همراه شدیم. به منطقه فتح‌المبین که رسیدیم کنار یک تابلو ایستادیم عکس بگیریم. یکی از بچه‌ها کنار تابلو ایستاد و من از او عکس گرفتم. روی تابلو نوشته شده بود: سعی کنید واقعا بسیجی باشید! بصورت اتفاقی سیداسماعیل در انتهای عکس و پشت به دوربین در حال راه رفتن بود زمانی که عکس را باهم می‌دیدیم شروع کرد به خندیدن و گفت: من دارم می‌روم و شهید می‌شوم و شماها ایستادید و فقط شعار می‌دهید! حکمت آن حرف یک دهه بعد روشن شد...


19 آبان سید اسماعیل می خندید!

برای پدر و مادرش خیلی احترام قائل بود، سال 88 سهمیه حج خودش را داد و یک سهمیه دیگر هم خرید و  پدر و مادرش را راهی حج کرد. ساعت برگشت 3 نصف شب بود. با موتورش رفت فرودگاه امام(ره)، ماشین دربست گرفت و آنها را راهی رشت کرد و خودش برگشت. برای همسرش هم خیلی احترام قائل بود. 
همرزمش در سوریه می‌گفت؛ شب عاشورا یک ماشین اصلاح آورد و گفت بیا موهایم را از ته بزن! با تعجب پرسیدم چرا؟! گفت؛ فردا روز عاشوراست. غلام نباید مو داشته باشد! 
دائم ذکر حضرت زهرا(س) بر لبانش بود، مداح نبود اما همیشه وسط هیئت روضه حضرت زهرا(س) می‌خواند. این ارادت قلبی او به مادرش حضرت زهرا(س) باعث شد همچون مادر پهلو‌شکسته‌اش با اصابت ترکش به ناحیه پهلو شهید شود. 
19 آبان مردم و آسمان رشت می‌گریستند و سیداسماعیل می‌خندید... شاید چون یک بار دیگر توانسته بود همه را زیر یک بیرق جمع کند. بیرق انقلاب و شهدا.
 
منبع: کیهان
 

 

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi