پنجشنبه 08 بهمن 1394 , 12:07
۳هزار شلیک موفق زرین!
فرزند تک تیرانداز پرآوزه ی کهگیلویه و بویراحمدی: گردان تک نفره زرین ۳هزار شلیک موفق داشت.
چندی پیش مقایسهای ناجوانمردانه و انتشار تصویر شهید عبدالرسول زرین به عنوان تک تیرانداز قهرمانی که در جنگ ۷۰۰شلیک موفق داشته است در کنار کریس کایل امریکایی تک تیراندازی که ۱۶۰ شلیک موفق داشته، توجهمان را به خود جلب کرد.
به گزارش «بویر نیوز»، برای اطلاع از زندگی و دلاوری شهید عبدالرسول زرین که به صیاد خمینی شهرت داشت، به دنبال خانوادهاش گشتیم تا از حماسه آفرینی او از زبان خانواده بیشتر بشنویم. در زمان جنگ ایران و عراق برخی از فرماندهان و رزمندههای ایرانی به دلیل قابلیتها و شجاعتهایی که داشتند مورد تنفر صدام قرار میگرفتند و فرمانده ارتش بعث شخصاً برای سر آنها جایزه تعیین میکرد. مانند شهید غلامحسین افشردی (حسن باقری)، شهید عباس دوران، شهید علی هاشمی، شهید برونسی و… شهید عبدالرسول زرین هم یکی از همان سرداران دلاوری بود که خار چشم دشمن شد و صدام برای به شهادت رساندنش، بهترین تک تیراندازانش را به خط نمود. اما آنها کاری از پیش نبردند تا اینکه عبدالرسول معروف به عنوان گردان تک نفره زرین در اثر ترکش خمپاره در عملیات خیبر آسمانی شد. اما رمز و راز حماسهسراییهایش از زبان فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین (ع) و خانواده شهید بسیار شنیدنی است. شهید خرازی بسیاری از خاطرات و دلاوریهای عبدالرسول زرین را در سال ۱۳۶۴ در نواری ضبط کرده و به خانواده شهید میرساند تا امروز برای شناخته شدن شهیدی که ۳ هزار شلیک موفق داشته است دچار تردید نشویم. آنچه پیش رو دارید حاصل همکلامی ما با دکتر اصغر زرین فرزند شهید عبدالرسول زرین است.
آقای دکتر زرین ابتدا خودتان را برایمان معرفی کنید و از خانواده شهید زرین برایمان بگویید.
من اصغر زرین هستم. هفت خواهر و برادر هستیم. چهار پسر و سه دختر. من فرزند پنجم خانواده هستم و خیلی همراه پدر بودم. برای همین خاطرات زیادی از ایشان به یاد دارم. وقتی پدر شهید شدند من ۹ سال داشتم. پدر همواره از خاطراتش برایمان روایت میکرد. از میزان دوستی وصمیمیت ایشان و سردارشهید حاج حسین خرازی هم مطلع بودیم. پدر و شهید خرازی سالها با هم درمیادین نبرد کردستان و جنوب دوشادوش با دشمنان جنگیده بودند. شهادت پدر برای شهید خرازی بسیار سخت بود. رابطه بین حاج حسین خرازی و پدر رابطه پدر فرزندی بود. او همواره از خاطرات پدر برای رزمندگان سخن میگفت. در نهایت در سال ۱۳۶۴، شهید خرازی صحبتها وخاطرات خود را از پدر برایمان در یک نوار صوتی ضبط کرد. ما هم در تلاش هستیم تا همه خاطرات پدر را مکتوب کنیم و انشاءالله در کتابی به نام گردان تک نفره زرین به چاپ برسانیم.
گویا شهید زرین دوران کودکی پرماجرایی داشته است؟
پدر در اطراف گچساران به دنیا آمده و اجدادشان از بزرگان آن خطه بودند. متأسفانه پدربزرگ پدرم در درگیریهای آن زمان خانها و خانزادهها کشته میشود. پدر، پدر و مادرش را در کودکی از دست میدهد. از آنجایی که اموال زیادی هم داشتند خوانین منطقه اموال پدر را غصب میکنند. تا اینکه به سن ۱۰ سالگی میرسد. بهرغم سن کم خیلی باهوش بود. از این رو به دنبال احقاق حقش میافتد. اما از آنجایی که جان پدر هم به خطر میافتد راهی شهر رضای اصفهان میشود. آن زمان ۱۲- ۱۱ سال داشت، بعد از یکی دو سال راهی اصفهان میشود و زندگی خود را در آنجا آغاز میکند. پدر به تنهایی در سن ۱۴ سالگی در اصفهان زندگی خوبی را برای خودش فراهم میکند و روی پای خودش میایستد. ایشان یک مغازه لباس فروشی داشت که بعد از ازدواج با مادرم مغازه چینی فروشی را هم همراه لباس فروشی در محله دروازه شیراز (خیابان شیخ صدوقی) اصفهان دایر میکند.
شهید زرین در اصفهان ازدواج کردند؟
پدر سال ۱۳۴۲ در شهر رضای اصفهان ازدواج میکند. ایشان در زمانی که خبری از انقلاب و اسلام در کشور نبود، برای ازدواج دنبال زنی مومن میگردد و به حمد خدا مادر را که اهل نماز، روزه و قرآن بود پیدا میکند و با ایشان ازدواج میکند. مادر همیشه میگوید: وقتی پدر به خواستگاری من آمد ایشان را فردی پر کار و زحمتکش دیدم؛ انسانی مومن و متعهد. برای همین با مهریه کم با ایشان ازدواج کرده و مهمانی خیلی سادهای هم برگزار کردند.
آشنایی شهید زرین با انقلاب از کجا رقم خورد؟
پدر زمانی که به اصفهان آمد با مسجد و هیئتها وافراد مذهبیاش آشنا شد. به قول خود پدر آشنایی با روحانیت تحولی عظیم در من ایجاد کرد، گویی گمگشتهام را پیدا کردم. پدر ذاتاً انسانی ظلم ستیز و جویای حقی بود. از همان دوران کودکی، نمیتوانست در برابر ظلم کوتاه بیاید. با آغاز زمزمههای انقلاب و حرکتهای انقلابی، به خیل انقلابیون میپیوندد. پدر در محلهها اعلامیههای امام خمینی را پخش میکرد و مدتی بعد از سردستههای فعال انقلابی میشود. ایشان از اولین نفراتی است که در محله شیخ صدوقی اصفهان به بالای یک بام میرود و شروع به سر دادن «الله اکبر» میکند. ندای اللهاکبر پدر تا همیشه در میان مردم طنین انداز میشود و به اولین تکبیرگو مشهور میگردد. یکی دیگر از کارهای پدر این بود که در میدان مجسمه که مجسمه شاه در آن قرار داشت و امروز به میدان انقلاب معروف است، جلوی چشم مأموران ساواک به بالای مجسمه میرود و آن را پایین میاندازد. برای همین پدر در لیست سیاه ساواک قرار میگیرد و مجبور میشود برای فرار از دست مأموران با موتور سوزوکیاش به سمت شیراز متواری شود.
از فعالیتهای پدر بعد از پیروزی انقلاب برایمان بگویید.
پدر یکی از محبوبترین کاسبهای محل بود، زیرا همیشه حواسش به جیب مردم بود. اما با همه این وجود کار وکاسبی را رها کرد و بعد از پیروزی انقلاب به شکل داوطلبانه راهی کمیته انقلاب اسلامی شد تا حفاظت از مردم و محلهها را بر عهده بگیرد. میگفت در حال حاضر اسلام به من نیاز دارد، برای همین اواخر سال ۱۳۵۸ به عضویت سپاه پاسداران در آمد.
آن زمان که غائله کردستان به اوج خود رسید پدر همراه شهید خرازی با تشکیل یک گروه ۶۰نفره راهی غرب شدند تا فرمان امام خمینی را اجرایی نمایند. میگفت وقتی رسیدیم سنندج، تیر اندازی دشمن از زمان ورود ما شروع شد.
درگیریها ادامه پیدا کرد تا اینکه آنجا گروهی به نام گروه ضربت تشکیل دادیم به فرماندهی شهید خرازی. این گروه به قدری توانمند و زبده بود که توانست منطقه کردستان، سنندج و محورهای عملیاتی کردستان را پاکسازی کند. خود شهید خرازی درباره حماسهسرایی پدر میفرماید که عبدالرسول زرین خیلی خوب خودش را نشان داد. دلاوریهای عبدالرسول زرین در منطقه گاران بسیار ستودنی بود. این دلاوریها به نام جدال گاران مشهور شد. شهید خرازی به پدر لقب گردان تک نفره زرین داده بود.
«گردان تک نفره زرین» چرا شهید خرازی این عنوان را به پدرتان داده بود؟
بعد از کردستان پدر همراه شهید خرازی به جبهههای جنوب میرود. شهید خرازی همواره از پدر به عنوان گردان تک نفره زرین نام میبرد و در سخنرانیهایش در جاهای مختلف همواره به این نکته اشاره داشت و از دلاوریهای پدر سخن میگفت. به فرموده شهید خرازی، عبدالرسول به قدری خوب جنگیدن را بلد بود که گویی، رزمنده به دنیا آمده باشد. میگفت ما هر کجا کم میآوردیم، هر جا به مشکل بر میخوردیم، شهید زرین را میفرستادیم. ما ایشان را در جاهای بسیار مهم وحساس مستقر میکردیم و شهید خیلی خوب و با خونسردی تمام قضایا را حل میکرد. تپههایی که پدر به تنهایی فتح کرده بود به تپههای زرین معروف شده بودند.
توانمندی پدر در پیروزی عملیات فرمانده کل قوا نقش تعیین کنندهای دارد. از طرفی دیگر مهارتهای پدر در روند موفقیت مرحله سوم عملیات والفجر ۴ تأثیر بسزایی داشت. به طوری که به فرموده شهید خرازی، عملیات غرورآفرین والفجر۴ به همت ایشان موفق شد. سردار حاج حسین خرازی در جلسهای خاطرهای از حضور پدر در عملیات والفجر۴ روایت میکند و میگوید: در عملیات والفجر ۴ بچهها زمینگیر شده بودند و نمیتوانستند پیشروی کند. گارد ریاست جمهوری هم وارد میدان شده بود. در ارتفاعات کانی مانگا بودیم و نمیدانستیم چه کنیم. به ذهنمان رسید که از برادر زرین کمک بخواهیم. ایشان خودش را به ما رساند. کار به جایی رسیده بود که چند نفر از فرماندهان گردان برایش خشاب پر میکردند. یک منطقه حساس را انتخاب کرد و توانست ۴۰ نفر از گارد ریاست جمهوری را بزند. دشمن در آن نقطه زمینگیر شد و نیروها توانستند سریع پیشروی کنند. در ادامه شهید خرازی میگوید: اینها که گفتم تنها شخصیت کلی شهید را بیان کردم و تنها جزئی از کارهای شهید است که در این جلسه کوتاه نمیشود همه را بیان کنم. در عملیات خیبر که دست شهید خرازی قطع میشود پدر به شهادت میرسد. شهید خرازی در جمع رزمندگانی که به محضرشان رفته بودند، بعد از یک ساعت صحبت از شهید و ابراز ناراحتی میگوید: من به جرئت میتوانم بگویم که برادر عبدالرسول زرین بیش از ۳هزار عراقی را در جبهه به درک واصل کرده بود. شهید ۳هزار شلیک موفق داشت. به طوری که ایادی دشمن به دنبال به شهادت رساندن ایشان بودند.
پس دشمن به دنبال کشتن پدرتان بود؟
بله، شهید خرازی میگوید: اقدامات وکارهای شهید زرین دشمن را جداً نگران کرده بود برای همین به دنبال این بودند که او را بکشند. وقتی عبدالرسول وارد خط عملیاتی میشد دشمن انگار متوجه میشد، تردد نیروهای دشمن در منطقه کم میشد و میدانست که امروز نمیتواند کاری از پیش ببرد. پدر چند فرمانده، ژنرال عراقی و چندین تک تیرانداز زبده عراقی را کشته بود. فعالیتها و اقداماتش در عملیات والفجر۴ بهانهای شده بود تا دشمن برای به شهادت رساندنش دست به کار شود. بعد از به شهادت رساندن پدر در بیسیمها و رادیوی عراق با خوشحالی و شعف خاصی اعلام میکنند که صیاد خمینی را کشتیم. دشمن به پدرم لقب شکارچی خمینی یا همان صیاد خمینی را داده بود.
برایمان از خاطره آن عکس معروف پدر بگویید که گوششان مجروح شده و همچنان خندان وشاد هستند.
درباره این عکس هم شهید خرازی برایمان اینگونه روایت میکند: این عکس زیبای شهید زرین مربوط به بعد از عملیات طریق القدس است. روزی که سه تک تیرانداز عراقی به دنبال ایشان بودند شهید زرین دو نفر از تک تیراندازها را به درک واصل کرد و جنازه آنها را هم با دوربینش به من نشان داد. تک تیرانداز سوم و شهید عبدالرسول با فاصله ۴۰۰ متری، همزمان همدیگر را نشانه گرفتند و شهید زرین توانست پیشانی تک تیرانداز بعثی را سوراخ کند و او تنها گوشهای از گوش راست شهید را خراش داد. این عکس خود گواه صادقی بر تلاش و مبارزه شهید زرین بود.
بعد از آن، عکس پدر در مجلهها به چاپ رسید. در آن ایام پدر و تعدادی از فرماندهان به دیدار امام خمینی(ره) مشرف شدند. در آن دیدار پدر را به عنوان بهترین تک تیرانداز به محضر امام خمینی معرفی میکنند و آقا با لبخندی به مجله و عکس ایشان اشاره میکند که من ایشان را میشناسم. پدر از آن دیدار به عنوان بهترین خاطرهاش یاد میکرد و خیلی خوشحال بود که رهبری از ایشان رضایت دارند. این دیدار باعث تجدید قوا در پدر میشود. در نهایت پدر مبدأ گردان تک تیراندازی لشکر ۱۴ امام حسین (ع) برای اولین بار میشود. ابتکارات و خلاقیتهایش و توانمندی ایشان در تیراندازی در شرایطی که آموزش چندانی در این زمینه ندیده بود، از شجاعت ایشان نشأت میگرفت، شجاعتی که بارها شهید خرازی از آن یاد میکرد. پدر از اواخر سال ۱۳۵۸تا اسفند ماه ۱۳۶۲، به مدت چهار سال متوالی در جبهههای حق علیه باطل حضور داشت. ایشان ۶۰ درصد جانباز بود اما تا زمان شهادت از جبهه دل نکند و پا در رکاب لشکریان امام حسین(ع) ماند.
پیشتر درباره چاپ کتاب گردان تک نفره زرین صحبت کردید، مایلیم در این باره بیشتر برایمان توضیح دهید.
پدر مدتها پیش به خواب من آمدند که من این همه برای شما خاطره تعریف کردم چرا آنها را مکتوب نمیکنید؟ برای همین من دست به کار شدم و کتابی از صحبتهای خود شهید آماده کردم. در روند آمادهسازی کتاب بودم که خواب شهید خرازی را دیدم. حاج حسین با لباس بسیجی و خندان آمد خانه ما. به من گفت برو آن کتابی که برای پدرت نوشتی را بردار بیار. کتاب را بردم محضر ایشان. نگاه کردند و دیدند تعدادی از عکسها نیستند. از من پرسیدند آن عکسها چه شده؟ من هم عکسها را به فدراسیون تیراندازی داده بودم تا برای پدر سالانه شهید بگیرند. گفتم عکسها به امانت جایی هستند. شهید فرمودند: آنها را برگردان وکار کتاب را تمام کن. آن زمان برادرزاده من در ای سی یو بستری بود. شهید گفت بروید مریضتان را از بیمارستان بیاورید. صبح که به بیمارستان رفتیم، برادرزادهام شفا یافته بود.
پدر از عشق به شهادت برایتان صحبت نمیکرد؟
صحبت میکرد اما مزد جهاد را شهادت میدانست. یک بار برایمان از خوابی که دیده بود، گفت. پدر از ناحیه پا مجروح شده و برای درمان به بیمارستان منتقل میشود. پزشکان نظر میدهند که پای پدر باید قطع شود. در بیمارستان با امام حسین (ع) درد دل کرده و گلایه میکند آقا جان قرار من با شما شهادت بود. پدر به خواب میرود و در خواب چهارده معصوم را میبیند. امام حسین به کنار پدر میآید و میفرماید: تو سرباز واقعی ما هستی! تو یک سرباز ساده نیستی، ما شما را داریم. برای این زخم پا ناراحت هستی بعد دستشان را روی پای زخمی پدر میکشند و به لطف خدا شفا میگیرند و دیگر نیازی به قطع پای پدر نمیشود.
از شهادت عبدالرسول زرین تکتیرانداز لشکر ۱۴ امام حسین (ع) برایمان بگویید.
پدر در عملیات غرورآمیز خیبر حماسهسرایی کرد و در نهایت همانطور که خود به دوستانش گفته بود، در اسفند ماه ۱۳۶۲به شهادت رسید. ترکش خمپاره دشمن نیمی از سر پدر را برده بود و ایشان بعد از سالها مجاهدت، به گفته خود مزد جهادش را گرفت. شهید خرازی هم در این عملیات دستش قطع شده و به درجه جانبازی نائل میشود. شهید خرازی در سال ۱۳۶۴ نواری از خاطرات پدر را برایمان آماده کرد. ما پدر را از روایات دوستان و صحبتهای فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین (ع) میشناسیم. پدر فردی متواضع و خاکی بود. به فرموده شهید خرازی شهید عبدالرسول زرین مصداق اشد علی الکفار و رحماء بینهم بود.
به نظر شما چرا افرادی نظیر پدر شما همچنان بعد از سالها در گمنامی به سر میبرند؟ آیا معرفی چنین شهدایی نمیتواند الگوی صحیحی برای جوانان ما باشد تا به جای قهرمانان خارجی از آنها الگو بپذیرند؟
خود شهدا به دنبال این هستند که روی نسل جوان تأثیر بگذارند. کارفرهنگی روی نسل جوان باید انجام شود. پدر خودش خواست تا خاطراتش مکتوب شود. این یعنی اینکه شهدا دنبال تأثیرگذاری هستند. چندی پیش عکس منتشر شده از پدر در فضای مجازی توجه بسیاری را به خود جلب کرد. جرقهای زده شد تا رسانهها هم به دنبال معرفی پدر باشند. شاید آنچه در فضای مجازی در مقایسه با تک تیرانداز امریکایی کریس کایل منتشر شد صحیح نبود. پدر به فرموده شهید خرازی ۳ هزار شلیک موفق داشته اما در عکسها ۷۰۰ شلیک به ثبت رسیده است. برای ما اصلا تعداد شلیکهای پدر مهم نیست، مهم مقایسه غلطی است که بین ایشان و آن تک تیرانداز امریکایی انجام شده است. امریکاییها برای کسی که به اصطلاح قهرمانشان است، کتابها مینویسند و فیلمها میسازند. آن هم برای کسی که ۱۶۰کودک مظلوم عراقی و افغانستانی را کشته است. اما ما در معرفی شهدایمان کم میگذاریم. متأسفانه مسئولان ما در معرفی شهدا لنگ میزنند و به فرموده مقام معظم رهبری که زنده نگه داشتن یاد وخاطره شهدا کمتر از شهادت نیست توجهای ندارند.