شناسه خبر : 42676
شنبه 01 اسفند 1394 , 09:53
اشتراک گذاری در :
عکس روز

از تهران آمد و فقط نوشت!

رضا امیری فارسانی- سی و سه سال قبل پدر ما شهید شد. چیزی نزدیک به دوازده هزار روز قبل و در طول این دوازده هزار روز سال گذشته، یکی از برادران از تهران تشریف آورد منزل ما. اولا" به محضی که زندگیمان را دید، اولین سئوالش این بود که شما مسکن نگرفتید؟ در طول این سال ها خانه ای، زمینی چیزی نگرفتید؟ گفتیم نه. نوشت. فرمود: طرحی، تولیدی، چیزی ندارید؟ گفتیم: نه. نوشت. به خواهرمان گفت: چند تا بچه داری؟ گفت: سه تا. نوشت و نوشت که این خواهرشوهرش زندگی را رها کرده و رفته و اعتیاد دارد. نوبت آن دو خواهرم و دو برادرم هم که شد مشکلاتشان را نوشت. به من که رسید، چون دو امتیازی بودم، فرزند شهید و جانباز بودم، مفصل تر نوشت.

 نتیجه این شد که اولا بحث مسکن ما درست شود. چون خانه پدرم قدیمی است. بدون ستون است و خطرناک. دوما"  به آقایان شهرستان و استان گفت: پرونده این خواهر باید بیاید بنیاد تهران و برود دادگاه شاهد و رسیدگی سریع گردد. بقیه بچه ها هم توجه ویژه می خواهند. داستان ما را هم این گونه قول داد که یک مستمری. چون استمرار ندارد باید تبدیل شود به حقوق و مدت بیست ماه که مستمری من قطع شد، پیگیری کند و به حسابم واریز گردد. نسبت به درصدم مرکز تجدید نظر کند و از همه مهم تر اینکه چون شئونات خانوادگی ما بالا است. یک فقره وام تسهیلات خرید خودرو به ما بدهند که یک ماشین بخریم و پیاده نرویم دکتر و...

  در سرمای چهار محال این موارد اسنادش موجود است و الان در دستم است. فقط نمی دانم چگونه ارسالش کنم به فاش نیوز. خلاصه رفت این آقا خیلی هم ناراحت بود که چرا به ماه سی و سه سال است، توجه نشده چرا فرزند شهید. جان باز.......است. 

این بزرگوار از مددکاری مرکز بود. برادر (روح ا/ معاونت مددکاری. این برادر رفت، خواهرمان خوشحال بود که خداراشکر بنا شد مستمری ما هم وصل شود. مادر هم خوشحال بود که بالاخره این دو، سه روز آخر عمری جابه جا می شویم. بچه های ما هم خوشحال که خداراشکر یک ماشین می خریم و اولین مسیرمان حرم مطهر آقا امام رضا (ع) است. دوستان سه ماه بعد دو میلیون تومان مددکاری استان ریخت به حساب ما. پیگیر شدیم. گفتند: آقای روح ا / همین مبلغ را از تهران فرستاده. گفتیم: برادر مددکار استان، زحمت بکش بردارش از حساب من. گفت: اتفاقا ازخدا دارم. چون خیلی دربه در داریم. میدم به آن ها. وقتی دید ما محکم گفتیم: این مبلغ را از آقای مددکار نمی خواهیم، گفت: من نمی توانم برداشتش کنم. چند ماهی در حساب ماند. یک روز رفتم منزل خواهرم، دیدم یک خمیر دندان کامل را ریخته روی دستش. گفتم: آبجی این چیه روی دستت؟ گفت: دستم خورد به تنور سوخت. من هم حقیقتا جگرم سوخت. بلند شدم لوله های تنور گازی را کندم، پرت کردم دور و کارت عابر بانک دی را که دو میلیون داخلش بود، دادم به خواهرم. گفت: نمی خوام فلان و... نهایت این که  به صاحب خانه داد. به جای آب و برق و گاز. الان مدت تقریبی دو سال از آن موضوع می گذرد و نه ما ماشین سوار شدی، نه مستمریمان شد حقوق، نه رفتیم امام رضا، نه خواهرمان مشکلش حل شد و...

هنوز در پیچ و خم فقر دست و پا می زنیم. ایشون اومده میگه: شئونات ایثارگری را...! این شده رسم دنیا و داستان ما و دنیای مجازی و......؟

کد خبرنگار: 23
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi