یکشنبه 08 فروردين 1395 , 15:00
خاطرات شهیدی که گفت راه شهادت باز است، فقط باید دل را صاف کرد!
صد خاطره از شهید |
سی امین جلد از مجموعه «یادگاران» شامل صد خاطره از شهید علی محمودوند از فرماندهان گروه تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) منتشر شد. |
سی امین جلد از مجموعه «یادگاران» انتشارات روایت فتح شامل خاطراتی از «شهید علی محمودوند» منتشر شد.
علی محمودوند تابستان سال 1361 همزمان با شروع عملیات رمضان در هفده سالگی به جبهه رفت و کارش را در گردان تخریب لشکر 27 محمدرسولالله(ص) آغاز نمود. پس از جنگ تحمیلی بهصورت خودجوش و بدون امکانات به تفحص شهیدان میپردازد و بعد، رفته رفته سازوکار اداری برای آن ترتیب میدهند تا بتوان با امکانات بیشتری به تفحص شهیدان پرداخت. به این ترتیب، گروه تفحص لشگر 27 محمد رسولالله تشکیل میشود. توی زندگی خیلی از آدمها لحظات ساعتها و روزهایی هست که تصویرشان تا آخر عمر روی تمام زندگی سایه میاندازد. شاید خیلیها از کنار آن تصاویر، ساده میگذرند. ولی برای بعضیهای دیگر این طور نیست. رهایشان نمی کند و میشود نقطه عطف زندگیشان. میشود یک بزنگاه، یک سکوی پرتاب. علی هم از همان لحظهها داشت. از همانهایی که همیشه و همه جا همراهش بود. تصویر نگاههای پر التماس زخمیها و صدای تکبیرشان، دویدن روی بدنهای پرخون بچه ها که روی هم ریخته بود، تصویر رفیق چندین و چند ساله اش که بین راه جا ماند تا قولی که موقع ترکشان بلند بلند فریاد زده بود. ساعت به ساعت و لحظه به لحظه اش توی ذهنش می آمد و دلش را آتش میزد. حسرت قولی که سالها توی دلش مانده بود شد انگیزه اش برای تفحص. پای خیلیها را هم با خودش به تفحص باز کرد. عاشقشان کرد. عاشق خودش، تفحص، منطقه، جنگ و جبهه. فرمانده هم که شد همان جذبه را داشت. آنقدر دوستش داشتند که وقت شهادتش جوری بر سر و روی خود میکوبیدند و گریه میکردند که انگار پسری در فراق پدر. بالاخره بهمن سال 79، درست سالگرد همان عملیات به قولش عمل کرد و همهی آنهایی را که یک روز ناگزیر گذاشته بود و رفته بود را پیدا کرد. یکجا. خیالش راحت شد. دلش که آرام گرفت خودش هم رفت پیش همانها که سالها یادشان همراهش بود، درست توی همان منطقه، فکه. یکی از خاطراتی که در این کتاب آمده است را میخوانیم: والفجر مقدماتی بودیم.با هم میکندیم و میرفتیم جلو. شروع کرد به تعریف کردن از یک دوست قدیمی. گفت: «تخریبچی بود از بچه محلهایمان. چقدر خاطره داشتیم باهم.» آهی کشید، سرش را انداخت پایین و زیر لب گفت: «خودم همین اطراف ولش کردم و رفتم. اما بهش قول دادم بر میگردم و می برمش.» صورتش یک جوری شد، انگار که شرمنده باشد. جلوتر که رفتیم چیزی پشت بوتهها توجهمان را جلب کرد. دویدیم طرفش. آوردیمش بیرون. شهید بود کارتش را پیداکرد و خاک ها را زد کنار. اسمش را که خواند استخوانهایش را چسباند به سینه اش. میبوسید و گریه میکرد. به قولش عمل کرده بود. کتاب یادگاران شهید علی محمودوند در 112 صفحه، با شمارگان 1100 نسخه و قیمت 5500 تومان توسط انتشارات روایت فتح منتشرشده است. |