شناسه خبر : 45823
چهارشنبه 05 خرداد 1395 , 15:37
اشتراک گذاری در :
عکس روز

سوم خرداد، روز شکرگزاری و اجابت

لحظه به لحظه تنفسم آرامتر و حرکتم بر روی خاکها کمتر می شود و چند دقیقة دیگر به آرامشی کوتاه می رسم. در این لحظات نه دیگر صدای پای همرزمان را در کنار پیکرم می شنوم و نه صفیر گلوله ها را و نه هیاهوی میدان را

حبیب الله عظیمی- اواخر اردیبهشت 1385 است. این روزها یادآور پایان و یک آغاز است. یادآور روزهای پایانی در اردیبهشت 1361 است. در این روزها در شهرک دارخوئین اهواز در تب و تاب آماده شدن برای یک عملیات و در انتظار یک روزِ موعود هستیم. آن روز، آخرین روز از اردیبهشت بود و خبر، انجام یک عملیات بزرگ در این شب بود و در کنار آن خبر، اخباری در ضمیرم از وقوع یک حادثه در امشب، حادثه ای که هم پایان است و هم آغاز. شب فرا می رسد و عملیاتی مبارک در منطقه شلمچه برای آزادسازی خرمشهر ما را به همراهی فرا می خواند. در این نیمه شب، نام مولایمان علی رمز و راز آغاز حمله می شود و در کشاکش آمد و رفت گلوله ها، خمپاره ها، آرپی جی ها، لحظه ای ماندگار فرا می رسد. لحظه ای که در اوج رفتن از حرکت باز می ایستم، لحظه ای که می توانست آغاز یک پرواز باشد و می توانست شروع یک ماندن. در گذرِ این ثانیه ها و دقیقه های سنگین چه باید کرد؟

مگر نه اینست که چند ماهی است از شهر و دیارم فاصله گرفته و به عرصة پرواز آمده ام تا شاید در این میدان، مرکبی برای عروجِ روح بیابم!!! دقایقی است که از جمع روندگان جدا شدم و در آن سیاهی شب گرمیِ خونم را بر گرمای سرزمین تفتیدة شلمچه افزودم تا در گرماگرمِ این کارزار، معراج را بیاغازم و دیگر نه در انتظار بلکه در آستانة پرواز با بالهای شکسته و سرخ فام درآمدم.

چقدر این لحظات به کُندی می گذرد، خدایا چرا سبک نمی شوم تا به یکباره از مُلک به ملکوت صعود کنم؟ خدایا چرا این خاکِ سینة خاکریز، پیکرم را رها نمی کند؟ خدایا لحظات و دقایقِ دیگرم را چگونه مقدر کرده ای؟! چقدر این دقایق و ثانیه ها به سختی می گذرد.

 لحظه به لحظه تنفسم آرامتر و حرکتم بر روی خاکها کمتر می شود و چند دقیقة دیگر به آرامشی کوتاه می رسم. در این لحظات نه دیگر صدای پای همرزمان را در کنار پیکرم می شنوم و نه صفیر گلوله ها را و نه هیاهوی میدان را. و این شاید مقدمه ای برای رسیدن به آرامشی ابدی باشد ساعاتی را در بیهوشی و بی خبری بسر می برم. پس آنگاه، صدای کسانی را می شنوم که به امداد آمده اند و سپس همهمة جماعتی همراه را در ورودی شهر اهواز که به استقبالِ شکسته بالان آمده اند. زمانی احساس صبح شدن را و زمانی احساس محروم شدن از پرواز و گرفتار شدن در قفس تخت و بیمارستان، و دیگر، استقبال از یک تقدیر الهی را اندیشه می کنم.

 ماندنی دیگر برایم رقم خورده است و این ماندن چه سخت است؟ ماندنی که نشانه هایی از یک پرواز را با خود دارد و خود پروازی دیگر را طلب می کند. در این ماندن از آن یگانة هستی باید طلب استمداد کنم. خداوندا تو خود به من بیاموز تا در این زمان چگونه حرکت کنم و هرگز توقف و سکون را تجربه ننمایم.

و اینک، سوم خرداد است. روز اعلام آزادی خرمشهر و روز شکرگزاری به درگاه معبود.

خداوندا تو را شکر می گویم که نشانة پروازم را در خاک شلمچه و در دیار خرمشهر به یادگار گذاردی و حرکتی دیگر را به من آموختی.

خداوندا تو را سپاس می­گویم که در مسیر این حرکتِ 25 ساله با موانع و سختی های زیادی آشنایم کردی و صعود بدون بال را فرارویم نشانه رفتی.

خداوندا تو را سپاس می­گویم که در طی این مسیر همراهان و همدلانی دیگر را با من آشنا کردی تا به همراهی آنان افتخار کنم.

ای مهربان، در ادامة حیاتمان تا رسیدن به حیات جاوید رهایمان مکن!!!

کد خبرنگار: 23
اینستاگرام
سلام 34سالست تورا برمرکب استواری وصبوری میبینم توکه اهل دلی واهل قلم نخل های استوار و سروهای سرافراز بر سرافرازیت غبطه میخورند توگل شکفته بربوستان حکمت والهیات دانشگاه وپژوهشگر خط ایمانی دلسوخته هجران یاران پرکشیده از دیار تفتیده خوزستانی برای این یار از یادرفته ویلچری هم دعا کن
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi