جمعه 12 ارديبهشت 1399 , 06:10
پیشنهاد و معرفی فیلمهای هنروتجربهای/«ماهی و گربه»،«کوپال»،«۳۱۶»
عجیب اما واقعی
فاش نیوز- در ادامه پیشنهاد و معرفی آثار هنروتجربهای که این روزها درشبکههای پخش آنلاین (VOD) در دسترس هستند، نگاهی کردهایم به سه فیلم غیرمتعارف و تجربهگرا و البته کنجکاویبرانگیز در سینمای ایران که با وجود فرم و ساختاری متفاوت، مورد استقبال تماشاگران هم قرار گرفتهاند. اولین فیلم این لیست، «ماهی و گربه» ساخته شهرام مکری است که نشریه معتبر شیکاگو ریدر این فیلم را در صدر لیست خود و بالاتر از فیلمهای مایکل مان و پل توماس اندرسون قرار داد و همزمان هالیوود ریپورتر، واشنگتن پست و…نقدهای ستایشآمیزی درباره فیلم نوشتند. در ادامه «کوپال» به کارگردانی کاظم ملایی که بارها به سانس فوقالعاده رسید و فیلمساز از طریق زبان بصری و انتخاب درست لوون هفتوان در نقش احمد کوپال، انزوای انسان در جهان مدرن را تصویر میکشد. و فیلم آخر،«۳۱۶» به کارگردانی پیمان حقانی که روایتی متفاوت از صفر تا صد زندگی یک زن را با تمرکز بر پاها و کفشها روایت میکند.
«ماهی و گربه»: مرز رویا و واقعیت
«ماهی و گربه» دومین فیلم بلند داستانی شهرام مکری است که در کنار «پرویز» ساخته مجید برزگر -که پیش از این مروری بر این فیلم داشتیم- به دلیل استقبال تماشاگران، رکورد طولانیترین زمان نمایش یک فیلم در تاریخ سینمای ایران بعد از انقلاب را شکستند و مکری، فروش «ماهی و گربه» را به دلیل تجربی بودن و داستانگو نبودن فیلم، بیش از حد تصور خودش دانست. این فیلم در نظرسنجی منتقدان هم به عنوان فیلم اول برگزیده شد و بسیاری از کارگردانان و بازیگران مطرح سینما به ستایش فیلم پرداختند. منتقدی «ماهی و گربه» را نمونهای منحصربهفرد در سینمای جهان معرفی کرد و حسن فتحی «ماهی و گربه» را اثری جسورانه و دارای ساختاری پیچیده و جذاب دانست که بیننده را به یاد سنت تودرتوی قصهگویی شرقی در فرم و محتوا میاندازد و رضا کیانیان در اظهار نظری درباره فیلم گفته است: «بعد از دیدن «ماهی و گربه» مکری را بوسیدم و گفتم افتخار میکنم که کارگردانی مثل تو در کشور ما هست.». این فیلم پر افتخارترین فیلم ایرانی در بازارهای جهانی سال ۱۳۹۲ لقب گرفته است و نشریه اسپانیایی ادهوک که از نشریات معتبر هنری در این کشور است، «ماهی و گربه» را مرزی بین رویا و واقعیت خواند که تماشاگرانش به بیش از یک بار دیدن این فیلم میاندیشند.
فیلم که بر اساس داستانی واقعی ساخته شده، با این جمله آغاز میشود: «در پی انتشار خبری در رسانهها پلیس در پرونده گم شدن افرادی در شمال به رستورانی بین راهی مشکوک شد. خبرها حاکی از آن بود که این رستوران گوشت چرخکرده انسان را میپخته است». در فیلم خرده داستانهای بسیاری وجود دارد و شخصیتهایی که گاه کاملا عادی و آشنا هستند با حوصله به روایت آنها مشغول میشوند. داستانهایی که علاوه بر معرفی شخصیت آنها جذابیت شنیداری دارد و گاه یک مسئله روزمره است و گاه حوادث غریبالوقوع و مرموزی را تعریف میکند که به ساخت فضای مرموز فیلم کمک میکند. داستان «ماهی و گربه» در ذهن بیننده به شکل یک پازل عمل میکند. اطلاعات وارد میشوند و کم کم جاهای خالی و جاهایی که باید را پر میکنند و یک کل را تشکیل میدهند. دوربین در این فیلم به مانند یک راوی و یک شخصیت حاضر به دنبال کاراکترها میرود داستانهایشان را بازگو میکند و آنها را رها کرده و به سراغ داستان بعدی و شخصیت بعدی میرود. به نوعی داستانهای فیلم در خدمت فرم هستند. یکی از نقاط خاص و برجسته فیلم «ماهی و گربه» فرم دایرهوار و منحصربهفرد آن است. این فیلم در یک پلان ۱۳۵ دقیقهای و بدون هیچ کات و برشی ساخته شده است.
خود شهرام مکری در مصاحبهای گفته است : «قصه در فیلم «ماهی و گربه» مسلما امر غالب نیست. یعنی آنچیزی که شما را درگیر این فیلم میکند، قصه نیست. ما میتوانستیم نریشنها را به جای اینکه همزمان بر دیالوگها سوار کنیم، به جایی که بازیگران درحال راه رفتن هستند انتقال بدهیم تا آنجا حداقل گوش تماشاچی درگیر شنیدن یک داستان باشد. اما فیلم تعمدا میخواهد از این موضوع فرار کند، یعنی فیلم از اینکه تماشاگر را درگیر خودش کند یا حول یک قصه واحد و قابل تعریف جمع کند، فرار میکند. این ویژگی فیلم«ماهی و گربه» است. بنابراین شما نباید توقعی که هنگام تماشای فیلم «تایتانیک» که درحال تعریف کردن یک داستان پر آب و تاب عاشقانه است، از «ماهی و گربه» داشته باشید. به نظرم هر فیلمی خودش میگوید که در من چه چیزی را باید جستوجو کنید و چه موضوعی را در من دنبال کنید. «ماهی و گربه» این موضوع را در خودش دارد و قطعا این موضوع قصه نیست».
«کوپال»: ضدقهرمان دوست داشتنی
«کوپال» نخستین فیلم بلند سینمایی کاظم ملایی است که کارگردانی فیلمهای کوتاه موفقی به نامهای «لطفا از خط قرمز فاصله بگیرید» و «منها» را در کارنامه فیلمسازیاش دارد. فیلم، داستان مردی شکارچی و تاکسیدرمیست به نام کوپال با بازی لوون هفتوان را روایت میکند که در آستانه عید نوروز دچار مسائل و مشکلاتی میشود. فیلم «کوپال» با توجه به ویژگیهای منحصربهفرد کاراکتر اصلیاش در نوع خود ایدهای بکر، تجربی و خلاقانه را به تصویر میکشد. بازی شیرین، راحت و تاثیرگذار لوون هفتوان در نقش کوپال هم بیننده خاص و عام را جذب میکند. تاروپود فیلم به بازی لوون هفتوان، به حرکات و میمیکهای حسابشده و حتی فیزیک بدن او گره خورده است. کسی جز او نمیتوانست یک شکارچی، دشمن محیط زیست، تاکسیدرمیست، عبوس باشد، اما در عین حال مخاطب آنقدر از او متنفر نباشد که مرگش را آرزو کند. او در این کاراکتر به شمایل یک ضدقهرمان دوستداشتنی درآمده است. بنابراین انتخاب لوون در نقش کوپال و کاراکتر اصلی فیلم هوشمندی و دقتنظر کارگردان را نشان میدهد. ملایی درباره انتخاب بازیگر نقش اصلی گفته است: «حقیقتا در فیلمنامه افراد دیگری برای این نقش مدنظرم بودند و به هفتوان، برای ایفای نقش کوپال، زیاد فکر نکرده بودم. در ابتدا این تصور را داشتم که چون بیشتر مردم لوون را در سینمای هنروتجربه دیدهاند و فیلم من هم به اندازه کافی خصیصههای سینمای هنر و تجربه را داشت، حداقل در بحث بازیگری با چهرهای که بیشتر برای مخاطب عام آشنا بود، کار کنم. اما در نهایت به هفتوان رسیدیم و اذعان میکنم که مرحوم هفتوان، یک بازیگر خاص و توانمند بود و اکنون همچنان مطمئنم بهترین گزینه را در آن شرایط انتخاب کردم.»
در فیلم «کوپال» عواقب تخریب محیط زیست هشدار داده میشود اما نکته اصلی این است که این هشدار شعاری و تصنعی نیست،ملایی درباره چرایی انی نکته توضیح دادهاست:«به خاطر اینکه به واقع به سفارش و توصیه جایی این متن را ننوشته بودم. همیشه تکریم محیط زیست و بحث مبارزه با شکار بیرویه و حمایت از حقوق حیوانات موضوعات بسیار مهم و باارزشی برایم بودند. این بار بستر قصه «کوپال» این فرصت را دراختیار من گذاشته بود تا به آنها اشارهای داشته باشم. از طرفی خودم شدیدا با آثار تعلیمی مشکل دارم و به نظرم سینما اصلا مناسبتی با تعلیم و شعار دادن آنهم به شکل مستقیم ندارد، چرا که عیار آثار نمایشی با طرح مضامین زیرمتنی و فرامتنی سنجیده میشود».
«۳۱۶»: کفشهایم کو؟
پیمان حقانی سینما را از ۱۷ سالگی و با ساخت یک فیلم کوتاه آماتوری آغاز کرده و «۳۱۶» دومین فیلم بلند او بعد از «مردی که گیلاسهایش را خورد» است. دو مستند و چند فیلم کوتاه هم در کارنامه او به چشم میخورد. اولین ساخته پیمان حقانی به نام «مردی که گیلاسهایش را خورد»، در شبکه نمایش خانگی پخش شد. «۳۱۶» فیلمی است که نمونه مشابهی در فیلمهای بلند سینمایی در دنیا ندارد و کارگردان با جسارت تمام دست به تجربهای متفاوت زده است. این فیلم در جشنواره میل ولی سانفرانسیسکو، شصت و سومین جشنواره مانهایم آلمان، جشنواره پراگ، دانشگاه UCLA و … به نمایش درآمد و به عنوان اثری در خور توجه مورد استقبال تماشاگران قرار گرفت. در این فیلم زنی خاطرات زندگی و کشورش را از پیش از تولد تا لحظه مرگ روایت میکند. داستان این ۶۳ سال زندگی بیشتر از طریق کفشها و پاهای شخصیتهای فیلم روایت میشود. در این فیلم با صحنههایی از جنگ، انقلاب، امید و زندگی و مرگ مواجه هستیم.
حقانی چگونگی به انجام رسیدن این پروژه را چنین تعریف میکند: « ابتدا فکر میکردیم دیوانگی است که یک فیلمنامه بلند درباره پا بنویسیم اما بعد با یک گروه چهار نفری نوشتن این فیلمنامه را آغاز کردیم و توسط دوستان تشویق شدیم تا ادامه دهیم و رفته رفته این پروژه بزرگتر شد تا من برای ادامه پیدا کردنش ماشینم را فروختم، و هرچه این پروژه به سمت ادامهدار شدن پیش رفت من دوربینم و هرچیز با ارزشی که در زندگیم وجود داشت را فروختم تا این فیلم به ثمر برسد.»
در این فیلم هیچ یک از شخصیتها دیده نمیشوند و در واقع پاهای شخصیتها روایتگر داستان فیلم است و یک داستان خطی از کفشها را روایت میکند. حقانی درباره ایده نامتعارف فیلم عنوان کرده است: «ایده پاها و کفشها از مترو آمد. در مترو آدمها خیلی به هم نزدیک میشوند و خیلی راحت نیست که زل بزنیم به هم و نگاه کنیم به تخم چشمهای همدیگر، به همین خاطر خیلی وقتها مخصوصا اگر نشسته باشی، نگاهت را میاندازی پایین و طیف گستردهای از آدمها را از طریق کفشهایشان میبینی که با فرمهای مختلف کنار هم نشستهاند. بنا با کفش گچی، دکتر با کفش شیک و دانشجو خیلی یلخی و… ایده از اینجا آمد که فکر کردم این نما چقدر حرف دارد و بعد این شد ایده اولیه. کفش خیلی کاراکتر دارد، مخصوصا برای خانمها در انتخاب و نوع ارتباط برقرار کردن و رابطه ایجاد کردن خیلی مهم است. به همین دلیل هم ما شخصیت اصلی را یک خانم در نظر گرفتیم و هیچوقت یک آقا نمیتوانست به این حد باورپذیر باشد. ایدهام را با حمیدرضا کشانی مطرح کردم و او هم خیلی ایده را دوست داشت و قرار شد فیلمنامهاش را بنویسیم».
سکانس پایانی فیلم و مرگ پیرزن یکی از زیباترین سکانسهای فیلم است. تصاویر زیبای این سکانس را نریشنی نوستالژیک و پرمعنی همراهی میکند: «…داستان من همین جا تموم میشه. من روی تخت دراز کشیدهام و به سختی تکون میخورم. روبهرو رو نگاه میکنم که همه کفشها کنار هم چیده شدن و همهشون تبدیل شدن به قصه. به خاطره. وقتی چیزی تبدیل میشه به قصه یا خاطره یعنی تموم شده. حالا که به آخرش رسیدهام انگار که اومدهام که برم. انگار که هیچ وقت نبودهام. برای همین هم نمیدونم حسرتی دارم یا نه. خوشحالم یا ناراحت. حالا دیگه هیچ حسی ندارم. هیچی…» و پیرزن کفشهای محبوبش را از پای بیرون میآورد و میان نوری سفید ناپدید میشود و کفشهایش تنها در قاب باقی میماند.
* منبع: هنر و تجربه