شناسه خبر : 79935
شنبه 13 دي 1399 , 11:50
اشتراک گذاری در :
عکس روز

روضه‌ی مکشوف حاج‌قاسم!

آری؛ همه از این قاب سخن خواهند گفت. تمام سرداری که نامش لرزه بر اندام دشمن می‌انداخت و دل‌ها عاشقش بودند، در همین قاب خلاصه شده ...

اینجا بغداد است.
عطر عجیبی فضا را پر کرده است.
بارالها شبی چنین نورانی‌، ستاره‌ها آنقدر نزدیک شده‌اند که می‌توان به آسانی چیدشان.
ولی نه؛ چه چهره‌های آشنایی در این ستاره‌هاست!
حاج احمد، مهدی، حسین‌آقا...
اینجا چه می‌کنند؟!
آخ که چقدر دلتنگشان است!
ماشین به داخل خیابان فرودگاه می‌پیچد.
این نورها اما همچنان به دنبال می‌آیند.
پنجره را کمی پایین می‌کشد.
آه! چرا اینجا بوی کربلا گرفته؟

بوی حرم می‌شنود.
چقدر اینجا زیباست! چرا تابه حال به این زیبایی‌ها دقت نکرده بود؟
یا نه، بارها از این منطقه عبور کرده بود ولی هیچگاه ...
صدای پشت بیسیم بلندتر می‌شود.
بیا، بیا اینجا، اینجا خیلی جای قشنگی‌ست، خیلی با صفاست!
اگر بیایی، با ما همیشه اینجا هستی ...

صدا آشناست!
مدت‌ها بود صدایی به این آشنایی نشنیده بود.
مست دیدار یار شده،

بیشتر از همیشه هوایی شده؛
«همه عمر برندارم، سراز این خمار مستی...»
هق‌هق گریه امانش نمی‌دهد.

بی‌اختیار اشک بر گونه‌هایش جاری می‌شود
چه لطافت رشک‌برانگیزی!
خدایا اینجا کجاست؟
آه! چقدردلش هوای روضه کرده!

کاش کسی بود روضه‌ی علی‌اکبر می‌خواند...‌
خودش روضه را شروع می‌کند:
بی اختیار دست بر سینه می‌گذارد؛

آه مادر!
سال‌ها در روضه‌های خانه‌ی پدری منتظرتان بودم.
اینجا...؟!
روضه‌ی علی‌اکبر به میان لشکر رسیده!
آه! کاش منهم! ای خدا! می‌شود من هم با بدن اربا اربا به حضور ارباب برسم؟!
با بدن بی‌سر به حضور مادر برسم؟!
نورهای تعقیب کننده نزدیک‌تر می‌شوند.
ناگهان همه جا روشن می‌شود.
روضه‌ مکشوف می‌شود.
خود را بالای سر علی‌اکبر می‌بیند.
وای، ای وای ...
از هرطرف نیزه و شمشیر...
خود را سپر می‌کند.
دست‌ها را به دفاع از حضرت می‌گشاید.

شمشیرها و نیزه‌ها فرود می‌آیند.
دست ازتن‌جداشده به گوشه‌ای پرتاب می‌شود؛

اما با همه‌ی توان می‌ایستد.

این‌بار هجمه‌ی شمشیرها و نیزه‌ها به‌یکباره است و...

احساس سبکی می‌کند.
چشم می‌گشاید؛
وای چه میبینم!

مادر ...
تمام نیرو را جمع می‌کند تا به احترامش بایستد.
نه دستی مانده که تکیه کند، نه پایی که ...
ارباب با اشاره‌ی دست آرامش می‌کند.
همه‌ی عمر آرزویش بود دست‌‌برسینه مقابل ارباب بایستد و سلام دهد.
تمام توانش را جمع می‌کند تا حداقل سلام دهد.
صدایی از گلوی بریده با خون به فضا پخش می‌شود...
السلام علیک یا اباعبدالله
السلام علیک ایتهاالصدیقة‌الکبری
...

غوغایی بپاست.
از صدای مهیب انفجار، همه خود را به خیابان فرودگاه رسانده‌اند.
سرگرد عراقی خود را به ماشین درحال سوختن می‌رساند.
پیکرهای اربااربا بر روی زمین خیابان محشری بپا کرده...
تلاءلوء نوری گوشه‌ای دورتر نگاهش را جلب می‌کند.
نزدیک‌تر می‌شود.
 تلاءلوء نگین انگشتریست که نور آتش را منعکس می‌کند
خم می‌شود که

نه؛ چه می‌بیند!
دستی است که آشناست...
چقدر این دست نورانیست! یدبیضایی که بی‌شک بزودی خبرش همه‌ی عالم را پرخواهد کرد و همه از آن دست سخن خواهند گفت ...
آری؛ همه از این قاب سخن خواهند گفت. تمام سرداری که نامش لرزه بر اندام دشمن می‌انداخت و دل‌ها عاشقش بودند، در همین قاب خلاصه شده ...
صدای قاری قرآن فضا را پر کرده:
ولا تحسبن‌الذین قتلوا فی سبیل‌الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون
سرداری که هنوز هست؛ زنده تر از همیشه...
و هنوز بعد از یک سال،
ساعت ۱:۲۰ دقیقه،
اینجا بغداد است.
این ساعت را به خاطر داشته باشید.
هنوز اینجا ساعت ...

|دکتر سجاد قنبری

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi