سه شنبه 10 فروردين 1400 , 14:15
امروزیها جوانهای جبهه را ندیده اند!
رضا امیری فارسانی - اسفندی دیگر از راه رسید و آواخرش تداعیگر ایام مردانگی و مروت و اقتدار آفرینی و صداقت بر اصل شهادت است مردانی از جنس نور مطلق که صادقانه خدا را گواه میگیرم که در همه تاریخ این سرزمین نه مانندی داشتند و نه مثلی خواهند داشت.
اگر اینگونه با جسارت و یقین مطلق قسم جلاله میخورم استدلالش را ارایه میدهم خدمت مخاطبین محترم .ما اگر دستمان به بدنه کتری آب جوش بخورد و یا ماهیتابه داغشده روی اجاق را بیحواسی بلند کنیم و انگشتان دستمان بچسبد به بدنه ظروف و جدا نشود آنچنان غوغایی به پا میکنیم.
چقدر از دایره ادب و نزاکت خارج میشویم و همگان را سرزنش میکنیم، با توجه بهاینکه میخواستیم برای خودمان غذا تهیه کنیم. و یا اگر به ماپیشنهاد داده شود که دهمیلیارد نقداً میدهیم مشروط به اینکه روی یک تله انفجاری پنج دقیقه دراز بکشی و گاز فسفری زیر شکمت مشتعل شود.
آیا قبول میکنیم؟ و یا به ما صحنهایی را نشان بدهند که نفر قبلی ما پای در آن صحنه نهاده و ناخودآگاه تلهای منفجر شده و نودکیلو بدن او را تبدیل نموده به پودری که قابل جمع آوری نیست و یا اینکه ما را وارد معرکهای بکنند که گلوله یکصدکیلویی تانک وسط سینهامان بخورد و همه جسممان را با خودش ببرد آیا پذیرا هستیم.
آیا قبول میکنیم؟ این عملیاتهای طرح شده را آیا حاضریم همه کشور و همه درآمدش را بنام ما بزنند وروی آن تله انفجاری فسفری بخوابیم و درمدت زمان کوتاهی تجزیه شویم صادقانه دقیقهای به عمق مطلب فکر بکنیم چه حسی به ما دست میدهد.
باور این مطالب از ذهن ما خارج است اما همین روزهایی که ما در امنتیش و در سایبان اقتدارش در حال نفس کشیدن هستیم مانندشان درسال شصتوسه در کنار دجله شاهد یک عاشورایی بودیم که هر آنچه بالا و پائین میکنم که بتوانم لحظهای از آن صحنه را بهقلم بکشم و یا روایت کنم قادر نیستم.
ابرمردی با نوزده سال سن میشود فرمانده یک گردان خط شکن. صادقانه، پسر خود حقیرم درسن نوزده سالگی وقتی از خانه میخواست به دانشگاه برود لباسش را فقط از بدنش خارج میکرد و به همان سبک رها میکرد تا مادرش جمع کند و داخل کمد بگذارد. وقتی سر سفره آب میخواست باید خواهرش یا مادرش برایش آب بیاورد.
اما آن ابر مردی که برایش استدلالهای بالا را آوردم در سن نوزده سالگی یک گردان چهارصد نفره را تحت فرماندهی میگیرد و یک خط مهم و استراتژیکی را در یک منطقه سوق الجیشی مهم تحویل میگیرد و در مقابل یک لشگر تا به دندان مسلح مبارزه میکند.
او سردار عبدالصمد امیریان است، که وقتی حاج احمد کاظمی قبل از عملیات والفجر مقدماتی در بهمن ماه شصتویک سه ماه بعد از شهادت عمویش پهلوان پیشکسوت جنگ پاسدار شهید راه خدا امیریان حسب مراودات شهید راه خدا و حاج احمد درباره عبدالصمد به دیدارش میآید با روئیت عبدالصمد در حضور فرماندهان لشگر امام حسین (علیه السلام) از عبدالصمد به عنوان یک اسطوره نام میبرد.
حاج احمدکاظمی همان روز به بچههای عکاس میگوید که یک عکس از ما درکنار عبدالصمد بگیرند آن تصویر امروز گویای خیلی مطالب مهمی است که ما نه تا امروز آنها را فهمیدهایم و نه منبعدها خواهیم فهمید که چه چیزی در اذهان آن ابرمردان در تصویر میگذشته است.
داستان اربا اربــــــــای کربلا و عاشورا را تقریباً همگان فهمیدهایم اما داستان اربا اربــــــای بدر و عبدالصمد را شاید تعدادی اندک میدانند و من حقیر جامانده که لیاقت همنشینی با عبدالصمدها را نداشتم امروز میخواهم باکسب اجازه از محضر مبارک سردار دلها عبدالصمد عزیز و با شرمندگی مطلق از خواهران و برادران این سردار بزرگ که از وابستگان درجه اولی من هستند برای مخاطبم تشریح کنم.
لحظه شهادت این اسطوره تکرار نشدنی در تاریخ جنگ ثبت شده است. که عملیات بدر از جمله عملیاتهای موفقیت آمیز دفاع مقدس بوده است. گردان حضرت امیر ماموریت شکستن خط را دارد در پشت خط لشگرهای امام حسین و عاشورا چشمشان به رقص زیبای رزم نام آوران گردان حضرت امیر است.
تانکهای دشمن بافاصله زیاد درحال حرکت به سمت کمین گردان حضرت امیر هستند وقتی عبدالصمد روی خاکریز شاهد هجوم تانکهای دشمن میشود همهی بچههای گردان را به داخل سنگرهای حفرهای هدایت میکند خودش (آرپی جی) بدوش کنار خاکریز به شکار تانکها میپردازد.
فاصله دور تانکها موقعیت خوبی برای شکار ایجاد میکنند یکی یکی تانکهای دشمن را ساقط میکند حدود دوازده تانک را این دلاور گمنام به آتش میکشد (بی سیم چی) گردان گزارش میدهد به حاج احمد کاظمی که عبدالصمد در حال شکار تانکهاست و چیزی نمانده تا آخرین تانک را نیز شکار کند.
در قوانین نظامی تعریف شده است که هر رزمندهای مجاز است تعداد محدودی گلوله (آرپی جی) شلیک کند چرا که شلیک بیش از اندازه تعریف شده لایههای میانی گوش را متورم و منجر به خونریزی میکند.
آخرین تانک دشمن درپیچ کمین عبدالصمد آمده بود سردار عاشق مسلک ما نمیدانم دل را به کدامین صاحبش سپرده بود گلولهها تمام شده بودند آخرین گلوله با آخرین خرج (آرپی جی) را سوار کرد او میدانست که طول بیستدقیقه گذشته چه رشادتی رابهنمایش گذاشته است.
میدانست که دوازده تانک مسلح به تیربار با خدمه را شکار کردن به تنهایی از ید سرلشگران و ذوب شدگان در کورهای نظامی غرب و شرق خارج است و میدانست که وقت رقصش برای معبودش فرارسیده است تمرکز گرفت اینبار کمی شلیکش طول کشید.
خدایا عبدالصمد چه چیزی میگوید، لبان مبارکش چه کلماتی را جاری میکنند، ما که نمیدانیم او چه میگوید. اما میبینیم که عشق همه وجودش را فراگرفته است. نفسها در سینه حبس است دو لشگر منتظر این شلیک هستند اگر این شلیک عبدالصمد به بدنه تانک اصابت کند یعنی خط شکسته شده و این دو لشگر تکبیر گویان مواضع مورد نظرشان را تصرف و تثبیت میکنند.
خدایا شرمندهام که اینگونه دستان گناهکارم از عبدالصمد مینویسند. مرا ببخش چرا که من صلاحیت این گفتار را ندارم "بسم الله القاصم الجبارین" لحظات عشقبازی عبدالصمد در مقابل مهاجمان بعثی که قصدشان تصرف خاک و ناموس ماست در حال سپری شدن است.
عبدالصمد شلیک میکند همزمان خدمه تانک نیز شلیک میکند یا زهرا یا حسین یا علیاکبرحسین گلوله عبدالصمد دقیقاً کله تانک را میزند و گلوله یکصدکیلویی تانک بعثی سینه پهن و ستبر و عاشق پیشه برادرم، امیرم، سردارم را هدف میگیرد
این آخرین تانک دشمن بود، خط شکست لشگرها، گردانهایشان با صدای تکبیر، دشت شرق و غرب دجله را تصرف نمودند. دشمن پا به فرار گذاشت و چقدر ادوات را رها کردند و رفتند. موتوریهایشان جستند و پیادهایشان هرکدام ازطرفی دخیل گویان خود را تسلیم نمودند.
تثبیت شد مواضع تعین شده و امتداد آن مواضع امروز است که درخاوری که من حقیرزندگی میکنم در هر چهار سویم نا امنی بیداد میکند و من بواسطه خون پاک و مقدس عبدالصمدها همراه خانوادهام در عین اقتدار و امنیت زندگی میکنم .پس یادمان باشد که ما زندگیمان را مدیون هستیم و این دین فقط با پاسداری از خون مقدس عبدالصمدها بخش کوچکش ادا میشود. والسلام من اتبع الهدا رضــــــــــاامیریان فارسانی
سعادت دنیا و آخرت ، از آن شماست ...!
گوارای وجود ...!