یکشنبه 08 فروردين 1400 , 13:13
ما و بنیاد و نامه های بی پاسخ!
رضاامیریان فارسانی- از درختان جنگل پرسیدند. چرا؟ از تکه آهنی به این کوچکی بنام تبر میرنجید. درختی کهن سال از میان جنگل گفت: رنجش ما از تبر نیست، از دسته آن است که از جنس خود ماست:
و در حقیقت همینطور است گاهی انسان از افرادی هیچ رنجشی نمیگیرد. مثلاً از حسن روحانی، محمدجواد ظریف، نوبخت، و یا مرحوم شهیدی. هیچوقت رنجشی به انسان وارد نمیشود.
البته نه اینکه رنجشی نباشد. چرا هست ولی ته کار انسان با خودش چند چندی که بکند میگوید خوب جناب روحانی چه میدانید یتیمی یعنی چه، چه میداند فرزند شهید بودن یعنی چه. ایشان چه میداند جانباز جنگ بودن یعنی چه و ایشان چه آشنایی با بیماریهای اعصاب و روان دارد و اصلاً واژه ایثار و ایثارگری را میشناسد.
اینها تسکین میدهد انسان را و نهایتاً انسان ازنظر روحی خیلی تحت فشار نمیباشد. اما گاهی رنجشی انسان را میسوزاند، از سعید اوحدی توقعاتی بطور غیر ارادی درون انسان متبلور میشود، که گویی خیلی خیلی به او نزدیک بوده ای و سالیان سال است دریک محیط سر یک سفره بوده ای.
این درحالیست که هیچ برخوردی با ایشان هم نداشتهای اینها درد هستند که وجود انسان را میسوزاند وقتی سعید اوحدی پای در عرصه خدمات بنیاد مینهد و جایگاهی را برای خدمت کردن انتخاب میکند که خود و خانوادهاش از وابستگان آن جایگاه هستند.
اینجا اگر مکاتبهای بکنی و ایشان جواب ندهد فشار روحی همه وجودت را میگیرد. روزی که مرحوم شهیدی از بنیاد رفتند ما بسیار بسیار خوشحال شدیم و وقتی جناب اوحدی تشریف آوردند، این خوشحالی ما تبدیل به امید و رجــــا شد. گرچه خیلی هم چشممان به بنیاد دوخته نبوده و نیست، ولی در هر حال امیدوار شدیم که کسی سکان را در دست گرفته که در تلاطمات این دریا از ابتدا بوده.
ولی انگار این هم به یاس و نا امیدی مبدل شد، و خبری از ایشان هم نشد، و اگر هم شد، طبق روال قبلی انحصاری و خصوصی سازی اقدام نمودند. که لازم است انتقادم را از این طریق بسمع مبارکشان برسانم.
جناب آقای حاج سعید اوحدی همانگونه که مستحضر هستید جامعه مورد هدف شما درد کشیدگانی هستند که در نهایت بیمهری و کم لطفی قرار گرفته اند. این بر کسی حتی شما پوشیده نیست که ما در این مملکت داریم افرادی را که همه هستیاشان را صرف بقای انقلاب کردند و انقلاب در جواب حتی ترهای هم برایشان خرد نکرد.
جناب اوحدی بحث ایثار و ایثارگری صرفاً منحصر به تهران و جامعه اطراف شما نمیشود، ما در این سرزمین داریم شهدایی که از سال57 بفرمان امام راحل لباس سبز پوشیدند کمیتهای شدند و سال بعدش همان افراد سپاه را تشکیل دادند و سه سال بعدش در جنگ شهید شدند و شش فرزند ششماهه تا شانزدهساله داشتند.
که این فرزندان نه میدانند تهران کجاست، و نه میدانند بنیاد شهیدمرکز کجاست. و نه میدانند هدف از زندگیشان در این انقلاب و این مملکت چیست.
همین افراد بعد از گذشت هشت سال از حضور ریاستی نا آشنا با دنیای ایثارگری، با ورود شما چندین نامه الکترونیکی برایتان نوشتند از همین طریق، و بیصبرانه منتظر بودند که لااقل تماسی بگیرید یا بگیرند از دفترتان، و بگویند مقدوریتی نیست حتی برای جواب دادن، ولی این اتفاق هم نیفتاد.
یادم هست حسین دهقان ریاست بنیاد بود، با نماینده وقت مجلس دکتر مرتضوی برای امور گلزار شهدا شرفیاب شدیم بنیاد، انتظامات جلو اتاق ایشان با ادب و نزاکت گفتند که حاجی جلسه دارند. ولی درب اتاق ایشان باز بود دکتر مرتضوی بحقیر گفتند فلانی اگر بخواهیم بنشینیم باید تا عصر معطل شویم من میروم جلو اتاق شما هم سرتان را بنداز پائین و بیا.
این اتفاق بخوبی افتاد و بمحضی حسین دهقان دکتر را دیدند بلند شدند و تعارف کردند. من هم همراه دکتر رفتم داخل، ایشان از پشت میز آمدند این طرف نشستند و با نگاهی به حقیر قبل از اینکه دکتر معرفی کند حقیر را، حسین دهقان فرمودند چرا؟ اصولی کارتان را پیگیری نمیکنید.
این حرف تکانی به من داد که این آقا از کجا میداند من چکارهام و چکار میکنم. بعد از اینکه دستورات لازم را صادر فرمودند و تلفن را برداشتند و به معاونت تعاون زنگ زدند و گفتند کار فرزند شهید را انجام دهید مبلغی هم به عنوان بلاعوض به من دادند که به حساب مادرم واریز شد.
این را عرض کردم که نوع برخورد را متوجه بشویم بعد از ایشان زریبافان رئیس شدند بعدش شهیدی حقیر دوبار هربار هزاروچهارصد کیلومتر رفت و آمد به تهران کردم تا پشت درب اتاقشان رفتم ولی موفق نشدم ایشان را یک لحظه ببینم. تفاوت داستان در این است جناب اوحدی شما اگر بخواهید تصویرتان شفاف باشد و خدماتتان را به روزهای دفاع مقدس وصل و نصب بکنید باید همدردانتان را بیشتر درک کنید و دستور دهید که رسیدگی کنند.
وقتی ایثارگری مکاتبه میکند حتماً مشکلاتی دارد والا مزاحمتی ایجاد نمیکرد. امیدوار است که آن ساختمان فضایش برگردد به روزهایی که عاشقانه و صادقانه بوی ایثار میداد