یکشنبه 22 فروردين 1400 , 11:18
این جانباز اهوازی باید حالت اشتغال شود
در مورد پدرم که جانباز اعصاب و روان هست و در حال حاضر فلج میباشد، شرایط ایشان خیلی خاص هست که امیدوارم با حوصله بخونید و اگر کاری از دستتون بر میاد و یا راهنمایی میتونید به ما برسونید.
در ضمن پدرم از بسیج، سپاه و ارتش به جنگ رفته ولی وقتی از طرف ارتش رفته بود، جانباز شد و الان 25درصد جانبازی بنیاد رو داره و کمیسیون ارتش هنوز نرفته به دلایلی که عرض خواهم کرد.
با سلام و صلوات بر محمد و آل مطهر ایشان به استحضار می رسانم
جانباز معزز عبدالامیر حمیدنیا. فرزند حمید،به شماره شناسنامه. ... صادره از اهواز
در زمان 8 سال دفاع مقدس چندین بار به صورت داوطلبانه توسط بسیج و سپاه و برای خدمت سربازی توسط ارتش به جبهه رفته و به جهاد و دفاع از اسلام و انقلاب پرداخت و در 1361 در منطقه عملیاتی بستان به وسیله بمباران هواپیماهای دشمن بعث به مقام جانبازی رسید.
وی در آن بمباران در پشت کامیون نفربر بود که کامیون را میزنند و او به شدت مجروح شده و ترکشی به سر وی اثابت میکند و در معرض شدید موج انفجار قرار میگیرد و با توجه به وخامت حال و احتمال شهادت با توجه به اینکه برادران و پدرش نیز در جنگ حضور داشتند برای نجات جانش او را به بیمارستانهای مختلف از جمله بیمارستان ... مشهد بردند و به خواست خدا خطر برطرف شد.
ولی بعد از این حادثه و قرار گرفتن در خلاء و موج انفجار و برخورد ترکش به سر و تکانهای شدید مغزی دچار بیماری اعصاب و روان گشت و از توهم شدید رنج برد به طوری که همیشه جانش را در هر مکان زمانی و توسط هر شخصی در خطر میدید و به هیچکس اعتمادی نداشت و به هر کسی که قصد کمک به او داشت به دید دشمن نگاه میکرد و اضطراب شدید داشت و دائما بیقرار بود.
چندین بار وقتی بستگانش برای کمک به وی میخواستند او را به بنیاد شهید ببرند تا کارهایش را انجام دهند او میگفت: شما میخواهید به من انگ موجی بزنید و مرا دیوانه جلوه داده و مرا بستری و سپس بکشید و به شهر دیگری فرار میکرد.
با اینکه وی قبل از مجروح شدن از جایگاه بالای اجتماعی برخوردار بود و با توجه به مدرک دیپلم سال 57 وی و روابط فامیلی قادر به مشغول شدن در بهترین سمتهای مدیریتی از جمله شهرداری و سپاه بود ولی به دلیل اینکه همه وقت جان خود را در خطر میدید اصلاً به فکر زندگی و فردای خویش نبود و دائم در حال فرار از افراد به دلیل توهم و سوء ضن بود.
رفته رفته و با گذشت زمان توهمهای وی بیشتر میشد و با وجود نداشتن هیچگونه بیماری ثانویهای غیر از بیماری اعصابوروان وی چندین سکته قلبی و مغزی در سالهای مختلف و در شهرهای مختلف کرد که در تمام آنها هیچگونه دلیل مانند چربی فشار و قند و.... برای سکته مشخص نشد. الا اعصاب، و تمام دکترها صراحتاً اعلام میکردند دلیل سکته فشار عصبی بوده و نه چیز دیگر.
خلاصه در سال94 او در اوج توهمات و بیماری خویش دچار توهم گشت، که تمام افراد خانوادهاش را کشتند و دنبال کشتن وی هستند و به مدت 1 سال در شهرهای مختلف در کوچه و خیابان آواره و به فکر خود فرار میکرد تا اینکه به لطف خدا به طور معجزه مانندی توسط یکی همسایگان قدیمی دیده شد و نهایتاً پیدایش کردیم که شرایطش واقعاً وخیم و منقلب کننده بود.
در سال 96 بعد از توهمات و نا آرامی بار دیگر سکته مغزی کرد که باز هم دلیلش فشار عصبی بود و منجر به فلج شدن وی و از دست دادن قدرت تکلم و حرکت خویش شد.
الان پدر با توجه به وضعیت وخیم جسمانی قادر به تکلم و راه رفتن هم نیست، مستاجر نیز میباشد و هیچ خانه و دارایی ندارد که این به دلیل مجروحیت و موج انفجار میباشد.
حالت اشتغال هم سه ساله براش وصل نکردن و همینجور بهانه میاورند.
بزرگترین عارضه این بیماران ، این است که خود جانباز بیمار اعصاب و روان ، درک درستی از شرایط خود و پیرامون نداشته ، در عالم توهمات خود به سر برده ، بیشترین بار این مشقات طاقت فرسا ، به دوش خانواده و نزدیکانش است و روانپزشک هم با تجویز داروهای آرامبخش قوی ، بیمار خود را در حالت شبهه خلسه ، نگاه می دارد ، چون این روان پریشی ها ، درمان قطعی ندارد !
برای اطرافیان و خانواده های این گروه جانبازان ، از خداوند منان ، صبر جمیل آرزومندیم !!!