شنبه 28 فروردين 1400 , 10:10
زخمهای دل برادر یک جانباز اعصاب!
زمستان بود و کل بدنش ورم کرده بود. سرفههای بدی داشت و هر روز ۲۰عدد قرص مصرف میکرد ولی باز همه را آزار میداد.....
حسن، کودک کار دههی شصت - نسل سوخته دهه شصتیها که حتی یک بار هم کسی حتی صدای سوختنشان را نخواسته بشنود. ما آن دنیا، یقه تان را خواهیم گرفت.
بنده متولدقم 26/02/1360 هستم؛ با 4 برادر و 5 خواهر. درست 4 ساله بودم که برادر بزرگم در سن 16سالگیش طی دو مرحله هم موجی شد و هم شیمیایی.
پدر پیر و بیمارم که اصلا منبع درآمد و هم مستمری نداشت، به مدت 3سال برای ثبت جانبازی برادرم دوندگی کرد تا با 20 درصد جانبازی پرونده اش در اداره موافقت شود ولی همهی اطرافیان و دکترها میگفتند درصدشان را کم زدهاند چون هر روز در خانه آشوب و کتک کاری و فحاشی داشت و ما اهل خانه به مدت 14 سال مجردیش را در خانهی 40 متری با یک اتاق مظلومانه متحمل شدیم.
بنده درست در سن 4سالگیم درست به یاد دارم که برادرم را از بیمارستان آوردند، زمستان بود و کل بدنش ورم کرده بود. سرفههای بدی داشت و هر روز 20عدد قرص مصرف میکرد ولی باز همه را آزار میداد.
مخصوصا وقتی که وقت داروهایش میگذشت، بسیار برزخی میشد و با چشمان خونی و حالت تهاجمی اش چنان بر روحیهی خانواده مخصوصاً ما که کوچک بودیم، اثر میگذاشت.
الان 3خواهر کوچکم و خودم و مادرم همه روانی شده و افسردگی شدیدی داریم. بنده از 13 سالگی افسردگی شدیدی گرفته ام که به خاطر فقر خانواده تا 20 سالگی درمان نشدم.
در دوران آموزش و خدمتم توسط درمانگاه سپاه، قرص اعصاب میدادند تا خودکشی نکنم. 2 خواهرم طلاق گرفته اند.
کی درد ما را جز خدا میداند؟ در روز جزا محکم و سفت یقهی کسانی که کمکاری در حق ما کردند را خواهم چسبید.
بنده از 13سالگی کارگری در رنگ کمد کرده ام و درست 10سال دیگر نمیتوانم کار کنم. چون دوران مجردی ام کل درآمدم خرج خانه میشد چرا که پسر کوچک خانه بودم.
پسری دارام که 13ساله سوراخ مادرزادی قلب داره. شرمنده اش هستم که با رانندگی با وانت، پس اندازی ندارم.