یکشنبه 20 تير 1400 , 12:12
معنی حرفهای برادر...
حسین بیشتر وقتها خواندن نماز را به من یاد میداد. یکشب از صدایگریهاش بیدار شدم. داشت نماز شب میخواند. توی رختخواب نشستم و نگاهش کردم. نمازش کمی طولانی شد. با همان زبان کودکی پرسیدم: «داداشی! میترسی که گریه میکنی؟»
سر برگرداند. پهنای صورتش خیس اشک بود.
- بله... از فردای خودم میترسم؛ از قیامت و روز حساب.
در ذهنم معنی حرفهایش را نفهمیدم. دوباره پرسیدم: «همه باید برای روز قیامت گریه کنن؟»
جواب داد: «کسی که از خدا بترسه، حتماً گریه میکنه و دنبال کارهای خوب میرود. مثلاً یکی از کارهای خوب این هست که نمازش رو به موقع بخونه و حالا که جنگ است و جهاد بر همه واجب، به جبهه برود. در راه خدا و انقلاب و کشور بجنگِ و با اقوام و همسایهها مهربان باشِ...»
تازه بعد از شهادتش بود که معنی حرفهایش را فهمیدم...
خاطرهای از شهید حسین اربابی
راوی: خواهر شهید