شناسه خبر : 84777
سه شنبه 26 مرداد 1400 , 11:40
اشتراک گذاری در :
عکس روز

«اردوگاه العطش» برای ما یادآور صحرای کربلا بود

«سعیدی» گفت: از بس بچه‌ها العطش گفتند، شد نام اردوگاه! صدای العطش که بلند می‌شد، ناخودآگاه ذهنمان می‌غلتید به ۱۴۰۰ سال قبل! نمی‌دانم چرا عراقی‌ها این قدر با آب مشکل داشته‌اند.
 

 از سمنان، اسارت، چکامه تلخی است که هیچ‌کس به اختیار آن را نمی‌سراید، اما چه توان کرد که شهادت، جراحت و اسارت، فصول سه‌گانه صحیفه جنگ و جهاد است.

در سال‌هایی نه‌چندان دور، غیورمردان و شیرزنانی از این دیار به مصاف دشمن رفتند که چشم طمع به خاک ایران اسلامی داشت. گروهی شربت شهادت نوشیدند، برخی مدال جانبازی به گردن آویختند و بعضی هم مبارزه با دست خالی در خاک دشمن تقدیرشان شد. همان دلاورانی که لشکر سیاهی را به ستوه آوردند و بعد از سال‌ها صبوری، سرافراز و استوار به آغوش میهن بازگشتند.

«همایون سعیدی» سرباز دلاوری از لشکر ۹۲ زرهی ارتش جمهوری اسلامی در عملیات رمضان در شرایط سختی به اسارت دشمن بعثی درآمد، وی از آزادگانی بود که در حدود نه سال اسارت، رنج‌های زیادی را تحمل کرد که به مناسبت بیست و ششم مرداد سالروز ورود آزادگان بخشی از خاطرات آزاده جانباز «همایون سعیدی» را در اردوگاه عراق با هم مرور می‌کنیم.

از العطش جبهه‌ها تا العطش کربلا

«... بازجویی که تمام شد ما را به محوطه‌ای بردند و روی زمین نشاندند. از شانس خوبم از زیر چشم بند اطراف را می‌دیدم! به دور و بر خودم نگاهی انداختم. ظاهراً در این محوطه‌ی اسرای بازجویی شده را آورده بودند. چندین سرباز مسلح هم نگهبانی می‌دادند. با آرامی گفتم: چشمم باز است، بچه‌ها نگران نباشید، مثل این که نمی‌خواهند ما را بکشند! بعد از چند ساعت در آن آفتاب گرم بصره گلو‌ها خشکیده و بچه‌ها نای حرف زدن نداشتند. دوباره ما را سوار کردند و به اردوگاهی دیگر بردند.

یک اتاق نسبتاً بزرگی با سقف کوتاه، شبیه به سوله برای اسرا در نظر گرفتند. لباسمان را کنده و فقط لباس زیر داشتیم. همان روز اول، دوم بدن ما از گرما و حرارت تاول زده بود. آن قدر غذا و شرایط بهداشتی بد بود که بچه‌ها اسهال گرفتند. نه دست‌شویی داشت و نه آبی برای شستشو! راهی هم به بیرون نداشت. رفع حاجت در گوشه‌ای از سالن در داخل پیتی انجام می‌شد. حساب ثانیه‌ها و دقایق را داشتیم چه برسد به ساعت! با این وضع ۱۲ روز تمام در این مکان جهنمی گذراندیم.

بوی عرق و تعفن اسهال بچه‌ها، تمام فضای سوله را پر کرده بود. فضا به قدری تنگ بود که همه‌ی بچه‌ها نشسته می‌خوابیدند. گرمای شدید، رطوبت، بوی بد دست‌شویی و عفونت زخم‌های مجروحین همه را آزار می‌داد.

روزی چند بار، سربازان و نیرو‌های ویژه ارتش عراق با چفیه بسته روی بینی با کابل، چماق، مشت و لگد با پوتین‌های درشت و خشن بچه‌ها را لت و پار می‌کردند تا این که از نفس می‌افتادند. بدن اکثر بچه‌ها به ویژه صورتشان از کبودی سیاه شده بود و زخم‌هایی که بر تن داشتند.

روزانه یک گونی نان عراقی جلوی ورودی سوله به سر و صورت بچه‌ها پرتاب می‌کردند. شاید آن‌ها می‌خواستند به خاطر نان ما را با هم درگیر کنند، اما بچه‌ها در آن شرایط هم نان‌ها را جمع و سپس توزیع می‌کردند تا به همه برسد! هر کس سعی می‌کرد کمتر بخورد تا به همرزمش بیشتر برسد. از زور تشنگی و گرسنگی به زحمت کمی از نان‌ها را می‌خوردیم. گاهی برنج مختصری را با بیل در ظرفی می‌ریختند و هر کس لقمه‌ای‌ای از آن برمی‌داشت.

در این مدت آب در حد بخور و نمیر به ما می‌دادند. کلمه آب را به عربی یاد گرفته بودیم. دائم می‌گفتیم «مای» و آن‌ها هم در جواب می‌گفتند: «مای ماکو» از بس بچه‌ها العطش گفتند، شد نام اردوگاه! صدای العطش که بلند می‌شد ناخودآگاه ذهنمان می‌غلتید به ۱۴۰۰ سال قبل! نمی‌دانم چرا عراقی‌ها این قدر با آب مشکل داشته‌اند. ذهنم رفت به ایام کودکی‌ام؛ در ایام ماه محرم که روحانیون و مداحان اهل بیت با سوز و گداز بستن آب به روی ذریه پیامبر (ص)، امام حسین (ع) و یارانش در صحرای کربلا را می‌خواندند. ناله‌مان بلند می‌شد از این همه قساوت! حتی آب را از کودکان هم دریغ کردند تا از تشنگی پرپر می‌شدند.

وقتی می‌زدند خوب می‌توانستیم تصور کنیم آزاری را که به اسرای خاندان پیامبر وارد کردند! گرمای هوا ما را به هوای سوزان کربلا می‌برد! وقتی ما را در شهر می‌چرخاندند به یاد سالار کاروان حضرت زینب (س) و اهل بیت پیامبر (ص) بودیم. نمی‌دانستیم تاریخ برگشته یا تکرار شده است؟!

بعثی‌ها با این سختگیری‌ها می‌خواستند روح ما در زنجیر بکشند، اما این شرایط ما را برد به ظهر عاشورا و آن نماز درس آموز امام حسین (ع) در مقابل باران تیر دشمنان! از همان روز اول نماز جماعتمان برپا بود. آبی که نداشتیم؛ با تیمم بر خاک کف سوله، نمازمان را می‌خواندیم. عراقی‌ها هر روز سختگیری‌شان را برای قطع نماز جماعت بیشتر می‌کردند، اما نماز جماعت ادامه داشت. می‌گفتیم: جنگ ما، برای نماز است؛ برای دین و عقیده است. عراقی‌ها با دیدن این منظره وحدت آفرین و از خود گذشتگی‌ها، حرصشان در می‌آمد و فشار را به هر شکل و شیوه بیشتر می‌کردند.»

منبع: دفاع پرس
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi