چهارشنبه 10 شهريور 1400 , 11:29
خاطره آیتالله خامنهای از تلخترین اتفاق سال ۱۳۶۰
به مناسبت فرا رسیدن هفته دولت و گرامیداشت یاد و خاطره شهیدان «رجایی» و «باهنر»، پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتالله خامنهای خاطره ایشان از خبردار شدنشان از شهادت شهیدان «رجایی» و «باهنر» را منتشر کرد.
به مناسبت فرا رسیدن هفته دولت و گرامیداشت یاد و خاطره شهیدان «رجایی» و «باهنر»، پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتالله خامنهای خاطره ایشان از خبردار شدنشان از شهادت شهیدان «رجایی» و «باهنر» را منتشر کرد. خاطره ایشان به شرح زیر است:
«من بیمار بودم و تازه از بیمارستان خارج شده بودم. در منزلی ... استراحت میکردم و در جریان اوضاع و احوال هم قرار میگرفتم.
مرحوم شهید رجایی و شهید باهنر و برادران دیگر (میآمدند و) مسائل را با من در میان میگذاشتند. ولیکن خود من نمیتوانستم شرکت فعالی در جریانات داشته باشم.
در این اواخر تدریجاً حالم بهتر شده بود. گاهی در جلسات شرکت میکردم. کما اینکه در شب قبل از حادثه در جلسهای در اتاق خود مرحوم رجایی شرکت کردم و راجع به مسائل مهم مملکتی صحبت میکردیم. بنابراین از محل حادثه (انفجار) دور بودم و بعد از ظهر هم بود. من هم بیمار بودم و خوابیده بودم. از خواب که بیدار شدم از بچههای پاسدار، برادرهایی که پهلوی من بودند یک زمزمههایی شنیدم.
پرسیدم: چه شده است؟
گفتند: یک بمب در ساختمان نخستوزیری منفجر شده است.
پرسیدم: چه کسی آنجا بوده است؟
گفتند: «رجایی» و «باهنر» هم بودند.
من فوقالعاده نگران شدم. با حال بسیار ضعیف و ناتوانی که داشتم خودم را پای تلفن رساندم و نشستم. بنا کردم به اینجا و آنجا تلفن کردن اما خبرها همه متناقض و نگرانکننده بودند.
یکی میگفت که حالشان خوب است، یکی دیگر میگفت زنده بیرون آمدند، یکی میگفت جسدشان پیدا نشده و دیگری میگفت توی بیمارستان هستند. من تا اوایل شب که خبر درستی به من نرسیده بود در حالت فوقالعاده بدی به سر میبردم و نگران بودم تا بالاخره مطلب برایم روشن شد.
طبیعی است که احساسات من در آن موقع چه احساساتی بود. دو دوست عزیز و قدیمی، دو انقلابی، دو عنصر طراز اول جمهوری اسلامی را از دست داده بودیم و من شدیداً احساس خسارت میکردم، احساس ضایعه میکردم، احساس غم میکردم و از طرفی احساس خشم نسبت به آن کسانی که عاملین این حادثه بودند میکردم و همین بود که فردا صبح زود با اینکه خیلی بیحال بودم بلند شدم، سوار ماشین شدم و برای تشییع جنازه به مجلس آمدم. با اینکه پزشکان همه من را منع میکردند که من در آن مراسم شرکت نکنم و دخالت نکنم اما دیدم طاقت نمیآورم که در مراسم شرکت نکنم.
آنجا به ایوان جلوی مجلس آمدم و یک سخنرانیای هم با کمال هیجان کردم که دور و بر من را دوستان گرفته بودند که مبادا من بیفتم، از بس هیجان داشتم.
به هر حال برای من بسیار حادثه تلخی بود. یعنی شاید بتوانم بگویم تلخترین حادثهای بود که تا آنروز من دیده بودم زیرا حادثه هفتتیر که میتوانست برای من تلختر باشد هنگامی اتفاق افتاده بود که من آن روز بیهوش بودم و نمیفهمیدم بعد به تدریج با این حادثه ذره ذره آشنا شدم و اطلاع پیدا کردم اما این حادثه ناگهانی به خصوص بعد از حادثه هفت تیر برای من شاید تلخترین حادثهای بود که تا آن روز برای من پیش آمده بود.»
مصاحبه مطبوعاتی پیرامون حادثه هشتم شهریور؛ ۱۳۶۱/۵/۲۶