شناسه خبر : 88633
دوشنبه 25 بهمن 1400 , 14:30
اشتراک گذاری در :
عکس روز

بصیرت و زیرکی سرلشکر باقری

شهید بزرگوار حسن باقری ذاتا یک استراتژیست جنگ بود که اول اطلاعات بعد اطلاعات عملیات جبهه را راه انداخت...

 فاش نیوز - شهید بزرگوار حسن باقری ذاتا یک استراتژیست جنگ بود که اول اطلاعات بعد  اطلاعات عملیات جبهه را راه انداخت...

سردار محمد حسین باقری با نام اصلی محمد حسین افشردی رئیس ستاد کل نیروهای مسلح، برادر کوچک شهید بزرگوار حسن باقری است.

شهید بزرگوار حسن باقری ذاتا یک استراتژیست جنگ بود که ستاد اطلاعات و بعد عملیات جنگ را با چند خط تلفن که با دو زاری به او زنگ می زدند و چند موتور سوار هم خبرها را به مرکز می آورند راه انداخته بود و با این ابتکار ابتدا اطلاعات بعد عملیات و اطلاعات عملیات جبهه (چراغ جبهه) را روشن کرد.

در حالی که در آن زمان بعضی ها حفاظت اطلاعات و حفاظت عملیات و غیره را مطرح می کردند اما شهید بزرگوار حسن باقری با آن چهره مظلومانه و نجیب معتقد بود اول اطلاعات بعد عملیات در رزم مهم است، او ذاتا یک استراتژیست واقعی جنگ بود.  برادر کوچکش حسن باقری -که در حال حاضر رئیس ستاد کل نیروهای مسلح است و ما به ایشان برادر باقری کوچک می گفتیم- آن موقع اسامی خود را برای ستون پنجم تغییر داده بودند.

فقط من از طریق فرمانده گروه خود -که اسمش جهانگیر افخمی بود- فهمیدم که یا برادر هستند یا پسر عمو ولی فامیل واقعی شان را نمی دانستیم.

روز 12اردیبهشت1361 بود و ما را دو روز در پادگان نگه داشته و اجازه خروج و مرخصی نداشتیم. قرار بود 12 شب حمله را شروع کنیم. شبِ حمله بود و ما هم از کسانی بودیم که داوطلبانه دست خود را برای حمله بالا برده بودیم و تا 48ساعت قبل از حمله نباید با بیرون تماس می داشتیم.

شهید حسن باقری چند مرتبه نزد ما آمد و دائم می گفت فکرهاتون را کردین، شب خطرناکیه؟ و از این حرف ها. ولی ما اصلا حواسمان جایی دیگه بود. اصلا تصمیم الکی نگرفته بودیم اما این شهید مظلوم برای اینکه مبادا دِینی بر گردنش باشد مدام خطر را به ما گوشزد می کرد.

می ترسید ما خطر را نفهمیده باشیم بنابراین دو دفعه -که همه ما را جمع کرد- از همه جا و خطرات شب حمله سخن گفت. یادم است بعد از چندین دفعه این گونه سخن گفتن و جمع کردن بچه ها در آخر گفت "بابا یعنی ما فردا شاید بلکه حتما همه پیش هم نیستیم و شهید می شویم می فهمید؟ اما وقتی دید که ما مثل همیشه چیزی نمی گویم، طفلی دیگه خیالش راحت شد.

من چون به اجازه محمد باقری برای دو ساعت مرخصی -که فقط یک تلفن به مادرم بزنم- احتیاج داشتم خیلی اصرار کردم و به من دو ساعت مرخصی داد. من از همه جا بی خبر به مرخصی رفتم اما نمی دانستم چه کار خطرناکی کردم. داخل شهر اهواز مرکز مخابرات خیلی شلوغ بود و تلفن شهر ما هم هندلی بود.

بنابراین حتما باید در صف مخابرات نوبت می ماندم اما چون عجله داشتم اگر در صف نوبت می ماندم دیر می شد. ولی گویا همه کارها خدایی شده بود تا زود به محل خدمت برگردم. به ناچار به یکی از فامیل ها با تلفن سکه ای کنار خیابان زنگ زدم. به او گفتم به مادرم در کاشمر تماس بگیرید و بگوید من به آموزش می روم و تا مدتی نمی توانم زنگ بزنم. 

با خودم گفتم اگر دیر تلفن کردم نگران نشوند چرا که یا شهید می شوم و یک دفعه به آنها خبر می دهند. اگر هم زخمی شدم به کسی چیزی نمی گویم تا خوب بشوم و بعد به خانه بروم. یک عکس فوری هم کنار رود کارون گرفتم و خیلی زودتر از دو ساعت برگشتم.

خلاصه وقتی به پادگان آمدم دیدم  محمد باقری -که حسابی دوست شده بودیم- مرا به کناری کشید و گفت زنگ زدی گفتم نه بابا مخابرات شلوغ بود و شهر ما هم تلفنش هندلی است. خلاصه برادر باقری کوچک با من شروع به صحبت کرد، من هم فکر کردم بیکار است داریم بیشتر دوست می شویم. گفت اسم مادرت چیه، اسم خواهرت چیه و بابات چه کاره است؟ گفت چه پیامی برای مادرت گذاشتی و از این حرف ها. من هم بی خبر از اینکه چه اتفاقی در پادگان افتاده قشنگ و بی ریا جواب می دادم.

در وسط های حرف بودیم که دیدم محمد باقری خندید و گفت برو. خیلی زیرک بود و افکار آدم را مثل یک کتاب از رو می خواند. با این که کمی از سوال و جواب هایش تعجب کردم ولی حرفی را که می زدم نصف دیگراش را او ادامه می داد. من بی خبر از همه جا وقتی پیش بچه ها رسیدم فهمیدم چه اتفاقی افتاده است.

دستور لغو حمله را صادر کرده، چرا که فکر کرده بودند من دیگر برنمی گردم و خبر حمله را به دشمن می دهم. آنجا بچه ها به من گفتند چی شده و من تازه فهمیدم چرا تا وارد پادگان شدم برادر باقری کوچک مرا کنار کشید و دوستانه سوال و جواب می کرد.

 سردار باقری در آن زمان به خاطر اصرار زیاد من برای مرخصی، توسط برادر شهیدش توبیخ شده بود. برادرش سرش داد کشیده بود ولی با من می گفت و می خندید. هر جا که هست خدا نگهدارش باشد چرا که می دانم آدم بسیار زیرکی است خیالم راحته که رئیس نیروهای مسلح ما چنین آدم زرنگ و با دیانتی است.

واقعا به عمق درایت و نفوذ فکری مقام معظم رهبری و افکار اطرافیان ایشان بیشتر پی می برم که چنان دقیق اشخاص را در مسئولیت های خاص خود می گذارند ، من چون در آن زمان دیپلم داشتم همین برادر باقری کوچک مرا به عنوان معاون فرمانده گروه 22 نفری انتخاب کرد.

هر گروهان چهار تا گروه 22 نفری داشت ( با فرمانده گردان و معاونش می شد 90نفر) و سه تا گروهان یک گردان270 نفره را تشکیل می داد. ما دو گردان خط شکن داوطلب برای آزادی جاده خرمشهر- اهواز در اطراف کرخه نور بودیم. فکر می کنم حدود ده پانزده کیلومتر از خرمشهر فاصله داشتیم.

در پایان صلواتی به روح پاک شهید حسن باقری که یک اسطوره با آن چهره نجیب و مظلومانه بود بفرستیم، روحش شاد، یادش گرامی و راهش پر رهرو باد. 

| داریوش احمدرضا بهمنیار

اینستاگرام
عه .. چه سندی ؟
نه ... نه ..،
اینو بگو ؟
اینو که گفتید یعنی چی ؟
خندید و گفت برو یعنی چی ؟
فاش کجا رفته بود مگه ؟
کی سر کی داد زده بود مگه ؟
فاش بدبخت ...
دیدی چی شد ؟
حاجی ، حاج حسین ببین منو ...
فاش مگر چکار باید می کرد که نکرده بود ؟
یا علی فریاد رس
جمع کنید بابا ...
هفت درس مولانا گذاشتند ...
چوب خدا صدا نداره ... همین و والسلام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi