شناسه خبر : 89780
یکشنبه 04 ارديبهشت 1401 , 12:34
اشتراک گذاری در :
عکس روز

پس به خاطر سمیه بمون

پنجره
مریم عرفانیان
کنار پنجره، با لباس فرم سپاه منتظر ایستاده بود و به ما نگاه می‌کرد. مادر همان‌طور که لقمه نان و پنیر را به دستم می‌داد، گفت: «حسن آقا، شما هم بیا یه لقمه بخور، تو راه گرسنه میشی.»
پدر با لحنی آرام جواب داد: «گرسنه نیستم؛ الان می‌آیند دنبالم. باید برم.»
و دوباره به بیرون پنجره چشم دوخت.
سوز سردی از درزهای پنجره به اتاق می‌آمد. مادر دوباره گفت: «تو اصلاً به فکر من و بچه‌ها نیستی. زمستون و تابستون نمی‌شناسی، لااقل عید امسال رو بمون.»
پدر به دیوار تکیه زد.
- می‌دونم وقتی نیستم، خیلی به‌زحمت می‌افتی، ولی تحمل‌ کن و صبور باش. وقتی می‌بینم این‌طور به بچه‌ها می‌رسی، خاطرم جمع میشه. فقط یادت باشه امسال که مدرسه‌ها باز شد، اسم سمیه رو هم بنویسی. دخترم دیگه بزرگ‌ شده و باید بره مدرسه...
مادر فوری گفت: «پس به خاطر سمیه بمون.»
- سمیه رو خیلی دوست دارم، ولی حفظ اسلام رو بیشتر... دخترم رو بعد از خدا به تو می‌سپارم.
پدر این را گفت و با صدای زنگ در به‌سرعت بیرون رفت.
تصویر قامتش، کنار همان پنجره، در خیالم
نقش ‌بست.
خاطره‌ای از شهید حسن درویشی‌
راوی: سمیه درویشی، دختر شهید

منبع: کیهان
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi