15 ارديبهشت 1403 / ۲۵ شوال ۱۴۴۵
شناسه خبر : 91564
یکشنبه 26 تير 1401 , 10:46
یکشنبه 26 تير 1401 , 10:46
پربیننده های امروز
مقاله و یادداشت
هرچه داریم از تو داریم ای....
جانباز ع. شاطریان
مراحل هشتگانه تبدیل شدن ایران به ابرقدرت
حجت الاسلام سید محمدحسین راجی
کابینه تناقضها و کلاهی که سرشان گذاشتند
سید محمدعماد اعرابی
ای نشسته صف اول
علیرضا ضابطی
امنیتِ خودبسنده و ماهواره ی همراه
سید مهدی حسینی
هنر رهبری شکستن قدرتهای بزرگ است
احمد رضا بهمنیار
به دانشگاه مردمی فلسطین خوش آمدید
محمدحسین آزادی
مشکل دقیقا خود رئیسی است!
عبدالرحیم انصاری
انقلاب اسلامی طلیعهی انقلاب جهانی اسلام
آقای احمدرضا بهمنیار
هفتسر اژدها در کنار ماست
یوسف مجتهد
سردفتر یک شهر دور
جانباز اعصاب و روان
ادبیات ایثار و شهادت
گزارش و گفت و گو
مثل یک مرد
مریم عرفانیان
ده، یازده ساله بودم و خیلی دوست داشتم با پدرم به جبهه بروم. آخرین باری که به مرخصی آمد، قول داد که من را هم با خودش ببرد. موقعی که راهی شد، خیلی عجیب بود! به خواسته پدر، مثل هر دفعه، هیچکس او را تا راهآهن بدرقه نکرد! اما من و مادرم به راهآهن رفتیم. هیچوقت به دنبالش گریه نمیکردم، ولی این بار انگار به من الهام شده بود، که برگشتی در کار نیست. قطار با سر و صدای زیادی به راه افتاد؛ پدر دستش را از پنجره بیرون آورد و با ما خداحافظی کرد. دیگر تحمل نداشتم و هراسان به دنبال قطار دویدم.
میدویدم، میدویدم و هقهق گریههایم بلند بود. تا کمر خودش را از پنجره بیرون آورد و با چشمانی اشکآلود گفت: «مثل یک مرد باش پسرم! نمیخوام صدام صدای گریهت رو بشنوه...»
***
در مراسم تشییع جنازه پدر؛ هیچکس صدای گریهام را نشنید.
خاطرهای از شهید محمدعلی خدادادی
راوی: حسین خدادادی، پسر شهید
منبع: کیهان
نظری بگذارید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
زنگ خاطره
معرفی کتاب