شناسه خبر : 92741
دوشنبه 07 شهريور 1401 , 14:14
اشتراک گذاری در :
عکس روز

درسی که هیچگاه فراموش نکردم!

دهه شصت مثل حالا نبود؛ حتی پایگاه محل را با دست و هزینه های شخصی ساختیم. بچه ها که از جبهه برگشتند، تمام حقوق خود را جمع کردند تا یک تلویزیون ۱۴ سیاه و سفید برای پایگاه خریداری کردیم....

جامانده شیمیایی - اگر یاد، منش و حتی عمل به وصیت‌نامه شهدا نصب‌العین هر مسئول و مقامی بود، قطعا امروز دچار این انحرافات نمی‌شدیم.
...شهدا ستارگان هدایت اند.
دهه شصت مثل حالا نبود؛ حتی پایگاه محل را با دست و هزینه های شخصی ساختیم.
بچه ها که از جبهه برگشتند، تمام حقوق خود را جمع کردند تا یک تلویزیون ۱۴ سیاه و سفید برای پایگاه خریداری کردیم.
...پایگاه محل کارهای فرهنگی بود؛ از برگزاری دعای توسل، کمیل و زیارت عاشورا تا تبلیغات برای اعزام و جذب نیرو و برگزاری مراسم شهدا.
اعزام ها را به گونه ای تنظیم می کردیم که همیشه پایگاه فعال بماند و یکباره خالی از نیروی فعال نشود.
حفظ اموال و بیت المال مهمترین اولویت در آن روزگار بود؛ چه در جبهه و چه پایگاه و مراکز بسیج به شدت نسبت به این مسئله دقت وجود داشت.
...روزی پس از پایان فعالیت های فرهنگی روزانه و بستن درب پایگاه به سمت خانه راه افتادیم، مسیر طولانی تری را جهت رسیدن به منزل انتخاب کردیم تا گشتی هم زده باشیم.
اما محمد یکباره ایستاد...
برگردیم پایگاه!
...چیزی جا گذاشتی؟ کاری پیش اومد؟
- آره یه کار مهم دارم...
نمیشه بعد از شام که برگشتیم انجام بدی؟
...نه تا بعد از شام شاید زنده نبودیم.
...با اینکه فاصله زیادی داشتیم دوباره پای پیاده به سمت پایگاه برگشتیم.
کلید انداختیم و وارد پایگاه شدیم. چراغ ها را روشن کردم و در آستانه در ماندم.
محمد وارد شد و یکراست کنار میز تحریر رفت و چیزی را روی میز گذاشت و برگشت.
پرسیدم: همین؟ کار مهمت این بود؟
گفت: بله؛ یه دونه سوزن ته گرد دستم مونده بود و یادم رفته بود روی بالشتک سوزن بزارم!
...جای هیچ سوال و ایراد گرفتنی نبود. کلاس آموزشی بود در مورد اهمیت به اموال بیت المال؛ درسی که هیچگاه فراموش نکردم!
...آری؛ محمد اینگونه بود که در والفجر ۸ جاودانه شد. او ستاره هدایت بود و هست.

زنده نگه داشتن یاد شهدا، کمتر از شهادت نیست!

 

اینستاگرام

یادش بخیر. در زمان جبهه و جنگ در کوله بچه های رزمنده بسیجی هر کدام یک کتاب شعر اشعار حماسی صادق آهنگران وجود داشت انگار هر رزمنده ای این کتاب نداشت یک چیزی کم داشت و هر وقت پشت لندکروز دست جمعی نشسته بودیم این اشعار را از حفظ می خواندیم :
فضای جبهه جنگ شورشی افکنده بر جانم ، مهیای جهادم عاشق دیدار جانانم
به سوی گلشن حسینی می روم ، به فرمان امام خمینی می روم ...
بعد از 39 سال از سال62
جا مانده و شرمنده شهدا
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi