شناسه خبر : 95563
یکشنبه 29 آبان 1401 , 11:38
اشتراک گذاری در :
عکس روز

خائفم و از خدا می‌ترسم

ابوالقاسم محمدزاده
گاهی، قطب‌نمای قلبم در بزنگاه‌های زندگی به سمتی می‌ایستد و بی‌وقفه می‌کوبد و ضرباهنگش تغییر می‌کند. ثانیه‌ها که سپری می‌شوند؛ مجذوب انوار الهی می‌گردم و با شما، هر روز حسم تازه‌تر می‌شود و غرق در پاکی و زلال‌تان می‌گردم . 
نمی‌دانم، شاید! حال کبوتری را دارم که می‌خواهد تا شما پرواز کند و نمی‌تواند.
 مجذوب که می‌شوم، از میان این همه ستاره دفاع مقدسی که در آسمان دلم، جانم و آسمان وطنم می‌درخشند، یکی را انتخاب می‌کنم که ستاره این سطور باشد.
در دفتر تقدیرم، ستاره ها مجسم می‌شوند و چون آسمان دلم را نظاره می‌کنم، نمی توانم بی اختیار از ستاره‌هایی که در قاب چشمان کم‌سویم جای گرفته‌اند بگذرم. 
دست دراز می‌کنم و ستاره تو را می چینم و در سبد واژه های نوشته ام قرار می دهم و زل می زنم به تو. غرق نگاهت می شوم. با خودم می گویم‌: ستاره ستاره است دیگر، فرقی با هم  نمی‌کنند. چه فرقی می کند که ستاره امروزم کاظم باشد یا کس دیگری، رزق معنوی امروزم را تو باید برسانی که می رسد. وقتی می‌خوانم: از خوردن امتناع کرده بودی و گفته بودی:
- از خداوند متعال چند چیزی خواسته ام؛ اول این که با شکم گرسنه شهید شوم. دوم؛ با اصابت یک گلوله شهید شوم و سوم این که؛ پیکرم در آفتاب بماند و کبود شود. 
متعجب می‌شوم از گفته‌ات و به تکاپو می‌افتم که از مفهوم حرف‌هایت سر دربیاورم. راه دوری نمی روم. اوراق تولد تا ستاره شدنت را ورق می‌زنم؛ 
متولد اردیبهشت 1337 بودی، آن هم در خانواده‌ای خون‌گرم، همچون گرمی هوای زادگاهت بیرجند. 
به یاد آسمان صاف و آبی بیرجند می افتم و دل پاک و ساده پدرت محمدرضا که با تولدت، خانه دلش را روشن کرده بودی. تا تو را در هفت سالگی به دبستان حکیم نظامی فرستاد که دلت به چراغ دانش و آگاهی روشن گردد.
 در ادامه راه به مدرسه گنجی رسیدی و پس از دوران راهنمایی خودت را تا هنرستان ابوذر رساندی و با دیپلم برق، فارغ‌التحصیل شدی و به سربازی رفتی و به عنوان درجه دار وظیفه، در لشکر 77 خراسان مشغول خدمت بودی که زمزمه‌های انقلاب به گوشت رسید.
 با شنیدن پیام حضرت امام روح الله، ترک خدمت نمودی و به صف انقلابیون پیوستی. هرچند در هنگام تظاهرات دستگیر شدی اما با فرار از دست آنها، داغ به دل مزدوران رژیم گذاشتی. این جنگ و گریز و حضور در تظاهرات، تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت. 
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به دستور امام به پادگان برگشتی و شدی سرباز اسلام و انقلاب و امام. 
پس از پایان خدمت سربازی‌ات، عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شدی تا در این کسوت، خدمتگذار انقلاب و اسلام باشی. با لباس مقدس و سبز سپاهی شدی تا مشق ستاره شدن، سرلوحه عملت و قدمت باشد.
با شجاعت و رشادت‌هایی که در جبهه ها از تو دیدند، به‌عنوان فرمانده گروه، جانشین گروهان خدمت کردی و هرچه زمان می‌گذشت، وجودت آماده‌تر و سیمایت درخشان‌تر می‌گردید و پله پله، تا  فرماندهی گردان پیش رفتی. خاک های گرم بستان و سرزمین چزابه، شاهد رزم مردانه و رشادت‌هایت بود و عملیات فتح‌المبین و بیت‌المقدس، اوج نورانیت و درخششت و وقتی از تو سؤال کردند: با این همه شجاعت و رشادت، چرا فامیلت خائف است؟ پاسخ داده 
بودی: 
- خائفم و از خدا می‌ترسم . جز او از هیچ کس و هیچ چیز نمی‌ترسم. 
 به‌عنوان فرمانده گردان خمپاره انداز 81 میلی متری ادوات تیپ 18 جوادالائمه(ع) در عملیات حضور پیدا کردی و دهم اردیبهشت سال 1361؛ عملیات بیت المقدس ، موسم ستاره شدنت بود. چه تقارنی، تولد تا ستاره شدنت، اردیبهشت بود. 
 شب عملیات غذا نخورده بودی و حین عملیات در اثر اصابت ترکش خمپاره‌ای به سرت به شهادت رسیدی. همرزمت، برادر میرزایی می‌گفت: 
- خط شلوغ بود و هرکس گرفتار عملیات بود و مواظب انجام وظیفه‌اش. 
به دلیل شلوعی خط، پیکرت همچون ارباب و مولایت حسین بن علی(ع) زیر آفتاب داغ ماند و کبود شد. این است راز ستاره شدنت. 
تو به آرزویت رسیدی و ستاره شدی در آسمان ایران اسلامی تا با درخشش همیشگی‌ات، چراغ راه ما باشی. تا در گرد و غبار مسیر ، تا در سیاهی فتنه‌ها و گاه سرگردانی ها، ما راه را گم نکنیم. هرچند بهشت متقین زادگاهت نشانه توست. روحت شاد و راهت پر رهرو باد. 
موضوع: شهیدکاظم خائف
 فرمانده گروهان ادوات تیپ جوادالائمه(ع) لشکر 5 نصر
منبع: کیهان
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi