شناسه خبر : 96613
دوشنبه 05 دي 1401 , 11:15
اشتراک گذاری در :
عکس روز

«یزدانِ فداکار» سوخت تا خط مقدم صنعت حفظ شود

خوی وحشی‌گری‌شان زمانی به غایت خود می‌رسد که به تماشای سوختن انسان‌های بی‌گناه می‌نشینند و مدام عکس و فیلم می‌‌گیرند تا برای اربابانشان در اینترنشنال و بی‌بی‌سی بفرستند و جیره و مواجب خوش‌خدمتی‌شان را بگیرند.

«یزدانِ فداکار» سوخت تا خط مقدم صنعت حفظ شود

صدای ممتد سوت قطار گنجشک‌هایی را که مشغول خواندن آواز بودند از روی شاخه‌های خشک و بی‌برگ درختان پراند، همیشه از همین مسیر عبور می‌کند سا‌ل‌هاست این قطار روی همین ریل‌ها قدم می‌زند و خاطراتش را دود می‌کند.

هر روز بعد از سیراب شدن از طلوع زیبای خورشید به ایستگاه تحویل بار می‌رسد این واگن‌ها قصه زندگی‌شان سر دراز دارد شاید کسی در آن سوی ریل‌ها به تماشایشان ننشیند و یا کسی دستی برای مسافرهای نداشته‌شان تکان ندهد و شاید هیچ‌گاه صدای خنده‌های مسافران را تجربه نکرده باشند و شاید واگن‌هایش رنگ و رو رفته باشد اما سال‌هاست اینجا در خط مقدم صنعت کشور مواد اولیه کارخانه‌های بزرگی مانند فولاد مبارکه و ذوب‌آهن را به مقصد می‌رسانند.

سال‌هاست این مسیر تکراری از ایستگاه تا کارخانه را رفته و برگشته‌اند این قطارها تنها با لوکوموتیوران‌هایشان خو گرفته‌اند.

 ۲۵ آبان‌ماه ۱۴۰۱ در دل تاریکی‌ شب چندنفر در کمین نشسته‌اند تا به خیالشان با به آتش کشیدن چند واگن قطار چرخ تولید کشور را از حرکت باز دارند.

پرتاب کوکتل مولوتوف به درون واگن

با شنیدن سوت قطار در تاریکی شب خود را به ریل نزدیک می‌کنند و با نهایت شقاوت و سنگ‌دلی در حالی که می‌دانستند در واگن نخست حتما راننده و همکاران بی‌گناهش حضور دارند چند کوکتل مولوتوف را درون واگن لوکوموتیوران پرتاب می‌کنند، رانندگان از همه‌جا بی‌خبر، ترس و دلهره همه وجودشان را فرامی‌گیرد که چه اتفاقی افتاده است اول صدای انفجار بلند می‌‌شود و ناگهان زبانه‌های آتش شعله می‌گیرد، بی‌اختیار زمان مرا به عقب برمی‌گرداند به سال‌های دور به زمانی که جوانی ریزش کوهی را می‌بیند و صدای سوت قطاری را می‌شنود و لباسش را به آتش می‌کشد تا راننده قطار را مطلع کند و جان مسافران قطار را نجات دهد.

 اما اینجا در مبارکه استان اصفهان در روزهای پایانی آبان‌ماه همزمان با اغتشاشات عده‌ای اراذل و اوباش که به خیالشان با گرفتن جان انسان‌های بی‌گناه می‌توانند به مقاصدشان برسند بمب‌های دست‌ساز به واگن قطاری پرتاب می‌کنند و چند نفر را زنده زنده به آتش می‌کشند و روح شیطانی خود را بیش از پیش نشان می‌دهند.

شعله‌های آتش هم نتوانست جلوی حرکت قطار را بگیرد

خوی وحشی‌گری و حیوانی‌شان زمانی به غایت خود می‌رسد که به تماشای سوختن انسان‌های بی‌گناه می‌نشینند و مدام عکس و فیلم می‌‌گیرند تا برای اربابانشان در اینترنشنال و بی‌بی‌سی بفرستند و جیره و مواجب خوش خدمتی‌شان را بگیرند.

با تمام نامردی‌شان می‌ایستند و آتش گرفتن آرزوهای مرد جوان را می‌بینند، آرزوهایی که قرار بود سقفی شود برای فرزند و همسرش اما حالا جسمی سوخته بر دستشان باقی مانده.

راننده قطار همکارانش را از واگن به بیرون پرتاب می‌کند و خود را به دل آتش می‌سپارد و در حالی که می‌توانست جان خود را هم نجات دهد اما در واگن باقی می‌ماند تا قطار را به نقطه امنی برساند تا جان عابران و مردم به خطر نیفتد و اینگونه از دل آتش دل آسمان را می‌گشاید و بعد از چند روز به دلیل شدت جراحات در بیمارستان، شهید نام می‌گیرد.

بازی روزگار با یزدان قجری

یزدان قجری جوانی متولد سال ۱۳۶۴ در شهرستان بروجن استان چهارمحال و بختیاری ۹ سال پیش در آزمون استخدامی شرکت راه‌آهن پذیرفته می‌شود، چندماهی را برای آموزش راهی اصفهان و بالاخره مشغول به کار می‌شود، از شوق و اشتیاقش برای خانواده می‌گوید آن‌ها از خوشحالی یزدان در پوست خود نمی‌گنجند مادر آستین‌هایش را بالا می‌زند تا دختری در خور پسر شاخ و شمشادش پیدا کند.

انگار همه چیز دست به دست هم داده بود تا یزدان از استخدام کارخانه ورق خودرو خارج و برای کار راهی شهری دیگر شود هیچ‌کس آن زمان نمی‌دانست چه چیزی در انتظار یزدان است و روزگار چه خوابی برایش دیده.

یزدان ستون خانواده قجری بود

پدر و مادر یزدان پنج فرزند پسر دارند اما این یکی با بقیه فرق دارد انگار از همان روز اول باید تفاوت‌هایش را نشان می‌داد در مهرورزی، خانواده‌دوستی در شهامت و شجاعت در دُردانه مادر بودن، شنیده بودم پدر تکیه‌گاه فرزند است اما در خانواده قجری این قانون نانوشته فرق داشت. این یزدان بود که ستون خانواده بود، دوست و رفیق برادرها و خواهر و مادر و پدر بود.

چند سال بعد از مشغول شدن در راه‌آهن ازدواج می‌کند و صاحب دختری می‌شود و حالا این روزها که بهار پنج سالگیش را پشت سر می‌گذارد آن‌چنان از پدر دلبری می‌کند که پدر را جَلد خانه کرده است.

هر کجا نامی از پدر و دختر آورده می‌شود و از شیرین‌زبانی و دلبری دخترکی گفته می‌شود بی‌اختیار پَرت می‌شوم داخل روضه‌ای که روضه‌خوانش از بابایی بودن دخترها می‌گوید از دخترکی سه‌ساله می‌گوید و خیمه‌های آتش‌گرفته.

فقط خدا می‌داند از ۲۵ آبان‌ماه ۱۴۰۱ تا سوم آذرماه از آن شب تاریک و شعله‌های آتش به آسمان زبانه کشیده تا روزها و شب‌های سخت بیمارستان و آن آغوش سرد خاک چه بر سر خانواده یزدان قجری آمد.

صدای بازی کودکانه‌ای در حیاط خانه به گوش می‌رسد دخترکی کوچک به نام آرام مشغول بازی است عقلش به این چیزها نمی‌رسد نمی‌داند اغتشاش چیست نمی‌داند کوکتل مولوتوف چیست، دخترک منتظر باباست منتظر همان دوچرخه‌ای که بابا قولش را داده اما هر چه از مادر سراغ بابا را می‌گیرد فقط چشم‌های خیس مادر را می‌بیند مدت‌هاست بغض امانش را بریده.

دیگر تنها دلخوشی‌اش قاب عکس روی طاقچه و خاطرات پدر است گاهی به قدری دلتنگی بی‌قرارشان می‌کند که دیگر همان قاب عکس هم مرهم زخم‌هایشان نمی‌شود، نیستی تا دلخوش شوند به داشتن بابا در این روزها.

از زندگی‌شان تنها ۶ بهار گذشته بود و روزهای خوش بسیاری در انتظارشان بود مدرسه رفتن دخترشان، دانشگاه رفتنش و روزی که قرار است لباس سفید عروسی به تن کند جای خالی پدر در تمام این لحظات یک طرف و آن شب عروسی که قرار است پدر دختر را بدرقه کند یک طرف.

آرام هنوز دلتنگ و منتظر باباست...

آرام یادگار پنج ساله یزدان قجری حالا بعد از گذشت یک ماه از شهادت پدر هنوز رفتن بابا را باور ندارد. شب‌ها موهایش را به یاد همان شب‌هایی که پدر بر آن‌‌ها شانه می‌کشید شانه ‌می‌کند، به همراه عمه جانش تا سر کوچه می‌رود عکس بزرگی از پدر در آن‌جا نصب شده است اندکی با پدر گفت‌وگو می‌کند.

از دلتنگی‌هایش می‌گوید، از عروسکی که عموجانش خریده از اسباب‌بازی‌هایی که فامیل برایش می‌آورند اما هیچ‌کدام جای خالی پدر را پُر نکرده است مرواریدی از چشمان کوچکش سرازیر می‌شود که از نگاه بغض‌آلود عمه پنهان نمی‌ماند، هوا سوز عجیبی دارد نکند دخترک برادرم سرما بخورد. آرام خود را به عکس پدر می‌چسباند. بوسه‌ای به یاد آخرین بوسه بر صورت پدر می‌زند و می‌گوید بابا زود بیا، اینجا جایت خیلی خالی است اشک‌های مادر بند نمی‌آید، آقاجان دیگر کمر راست نمی‌کند و مادربزرگ هنوز به یادت سفره صبحانه را در ایوان خانه پهن می‌کند و می‌گوید منتظر توست.

بابا جان بیا دیگر دوچرخه نمی‌خواهم...

منبع: خبرگزاری فارس
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi