14 ارديبهشت 1403 / ۲۴ شوال ۱۴۴۵
شناسه خبر : 97161
چهارشنبه 21 دي 1401 , 11:33
چهارشنبه 21 دي 1401 , 11:33
پربیننده های امروز
مقاله و یادداشت
هرچه داریم از تو داریم ای....
جانباز ع. شاطریان
مراحل هشتگانه تبدیل شدن ایران به ابرقدرت
حجت الاسلام سید محمدحسین راجی
کابینه تناقضها و کلاهی که سرشان گذاشتند
سید محمدعماد اعرابی
ای نشسته صف اول
علیرضا ضابطی
امنیتِ خودبسنده و ماهواره ی همراه
سید مهدی حسینی
هنر رهبری شکستن قدرتهای بزرگ است
احمد رضا بهمنیار
به دانشگاه مردمی فلسطین خوش آمدید
محمدحسین آزادی
مشکل دقیقا خود رئیسی است!
عبدالرحیم انصاری
انقلاب اسلامی طلیعهی انقلاب جهانی اسلام
آقای احمدرضا بهمنیار
هفتسر اژدها در کنار ماست
یوسف مجتهد
سردفتر یک شهر دور
جانباز اعصاب و روان
ادبیات ایثار و شهادت
گزارش و گفت و گو
من، سرباز قاسم سلیمانی
ابوالقاسم محمدزاده
قلم دنبال بهانه میگردد تا عقدهای گیر افتاده در گلو را بازگو کند. آخر این روزها یادآور لحظهای است که ناخواسته تلویزیون را روشن کردم و شبکه خبر را گرفتم.
دلم به شور افتاده بود و با دیدن نوار سیاه مورب گوشه تلویزیون حالم منقلب شد. سابقه نداشت آن موقع صبح تلویزیون را روشن کنم. بچهها همه خوابند و من تا بیدارشدنشان آهسته قرآن میخوانم که فقط خودم صدای خواندنم را میفهمم.
کلافه بودم و نفهمیدم کی نماز صبح خواندم و قرآن که به ساعت شش رسیدم و اخبار شبکه خبر...
نوار مشکی گوشه تلویزیون گویای خبر تلخ و ناگواری بود. مثل رحلت امام و زلزله بم و سقوط هواپیمای مسافربری که علامت عزا و ماتم گوشه اش جا خوش کرده بود.
با دیدن عکس تلویزیون و پخش صحنههایی از انفجار خودرو دلم میان سینه ام فرو ریخت. هرچه بود عزا عزای مهیب و دردناکی بود و به قاسم سلیمانی ربط داشت.
کاسه چشمم به دوران افتاده بود و روی زیرنویس صفحه تلوزیون پی کلمات میگشت تا بغض جاخوش کرده در گلو بترکد و سحاب چشم با او همدردی کند و ببارد.
نیاز به روضه خوان نبود. چشم روضه فراق میخواند و بغض در غم آرام آرام ترکید و بلور اشک بیآنکه بغرد و صدایش در فضای پذیرایی بپیچد شروع به باریدن کرد و شانههایم لرزید.
صدای هق هق آهسته ام را خانم خانه شنیده بود و اوهم گوشهای چمباتمه زده بود و آرام و بیصدا شانههایش میلرزید.
تلویزیون روضه میخواند و ما دوتا مستمعش بودیم. یواش یواش، بچهها هم به جمع ما پیوستند و در حالی که آرام میگریستم به آنهایی که میشناختم زنگ زدم و پیام دادم و لابه لای پیامها نوشتم؛
جز بغض فرو برده به حلقوم چه گویم
ای وای ازین غربت و مظلوم چه گویم
به ساعت 7 نکشیده زلزلهای رخ داده بود به وسعت جهان اسلام. و آمریکا و ایادیاش در نیمه شب 13 دی 98 جنایتی را رقم زده بودند و فاجعهای را رقم زده بود به قامت جبهه مقاومت؛ و راستی راستی حاج قاسم سلیمانی از میان ما پرکشیده بود و جهانی را سوگوار خودش کرده بود.
حالا 13 دی، برایم روز غم و غصه است و پریشانی و شاید روز؛ ثلم فی الاسلام...
بغض فروبرده در غم سردار سلیمانی را فقط در آن جملات و این چند بیت شعر نمیتوان گنجاند. وقتی خودش با تمام ابهت، شوکت، شجاعت و لرزهای که بر تن جبهه کفر انداخته میگوید؛
فقط و فقط بنویسید: سرباز قاسم سلیمانی...
جز بغض فرو برده به حلقوم چه گویم
ای وای از این غربت و مظلوم چه گویم
دیدار خدا رفت، چو گل پیرهنی بود
کوته سخنم لالم و منظوم چه گویم
با یوسف دوران نظری داشت هماهنگ
من از حسناتی است که معلوم چه گویم
ای کشته دور از وطن ای مالک اشتر
جز بغض فرو برده به حلقوم چه گویم
منبع: کیهان
نظری بگذارید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
زنگ خاطره
معرفی کتاب