یکشنبه 20 فروردين 1402 , 10:34
روزهای دوستداشتنی!
نماز جمعه آبادان به امامت آیت ا...جمی هر هفته زیر بمباران و گلولههای توپ و خمپاره دشمن بعثی برقرار بود و با وجود این که مسجد جامع آبادان مورد اصابت قرار گرفته و شهدایی تقدیم نموده بود، اما...
فاش نیوز - اردیبهشت ۱۳۶۰به جبهههای جنوب اعزام شدیم. هنوز لشکر ۵ نصر تشکیل نشده بود و خراسان بزرگ یک تیپ بنام" تیپ۱۱۰ شهید مطهری" به فرماندهی شهید حجت ا...زرینی داشت. یک گردانی که ما هم عضوش بودیم به خوزستان اعزام و در دانشگاه جندیشاپور اهواز برای سازماندهی و تسلیح و تجهیز مستقر شدیم.
این گردان در مشهد توسط برادر پاسدار "ولی ا...چراغچی" آموزشهای سخت همراه با اردوهای شبانه روزی دیده و با آمادگی رزمی اعزام شدند. یک روز برادر رحیم صفوی، فرمانده عملیات جنوب، از این گردان در محل دانشگاه جندیشاپور که به یکی از مکانهای استقرار رزمندگان در اهواز تبدیل شده بود بازدید کرد. در حین این بازدید، ده دوازده نفر قبل از تجهیز و تسلیح، با لباس عادی و شلوار لی و کتانی های تخت سبز چینی در بین دوستانشان بودند و والیبال بازی میکردند. برادر رحیم صفوی به نوع پوشش و موهایشان به برادر پاسدار، سیدهاشم درچه ای تذکر اعتراض آمیز داد که این چه وضعیست؛ اینها چرا شلوار لی پوشیدند؛ مگر فرماندهان توجیهشان نکردند و... خلاصه آن چند نفر لباسشان را عوض کردند.
به آبادان اعزام شدیم. تعدادی همراه با برادر محسن ظریف، به منظور آموزش مجدد خمپاره ۸۱ تامپالا به ساحل"بریم"، واقع در کنار پالایشگاه آبادان رفتیم؛ تعدادی هم در سنگرهای حاشیه اروند و بقیه هم در مقر سپاه آبادان - خرمشهر یعنی محل سابق "هتل آبادان" که به مخروبه تبدیل شده بود، منتظر ماندند.
با دوستانی مانند قاسم رحیمپور ازغدی و محمد آشوبی فریمان و محمدرضا مزدستان و آقای روحی و عباسپور و قدمگاهی و چند نفر دیگر که اسمشان در خاطر نمانده، دنیایی داشتیم. اوایل تابستان و گرما و شرجی آبادان، با ماه مبارک رمضان مصادف شد. نماز جمعه آبادان به امامت آیت ا...جمی هر هفته زیر بمباران و گلولههای توپ و خمپاره دشمن بعثی برقرار بود و با وجود این که مسجد جامع آبادان مورد اصابت قرار گرفته و شهدایی تقدیم نموده بود، اما نماز جمعه تعطیل نمیشد. آیت ا...جمی جاذبه زیادی داشت و برای همین، همه واقعا عاشقش بودند.
در منطقه "بریم" آبادان در مقر استقرار خمپاره۸۱ مشغول بودیم و ثبتیهای موثری بدست آوردیم. بگذریم از این که تا وقتی بنیصدر در رأس دولت و فرماندهی قوای مسلح بود، چه خون جگری خوردیم. سهمیه گلوله خمپاره هر روز ۳ موشک، یعنی حتی برای ثبتی هم کافی نبود. ادوات ژاندارمری، مستقر در جزیره مینو به طور قاچاقی یعنی طوری که فرماندهان نظامی بالا دستشان نفهمند، در قبال تحویل جعبه و جلد موشک خمپاره، تعدادی گلوله می دادند و...
به محض این که در اول خرداد، بنی صدر فرار کرد، دشمن بعثی هم از محدوده سه راهی دارخوین و فیاضیه عقب نشستند و در کمال تعجب، مهمات و ادواتشان را جا گذاشتند؛ که رزمندگان سپاه و بسیج تا حدودی تامین شدند. بعد از آن، سهمیه گلوله خمپاره ما هم بیشتر شد و مکان استقرار دشمن بعثی در آنسوی اروند یعنی"صیبه" را حسابی زدیم و از آنجایی که دیدبانی ما روی یکی از بویلرهای پالایشگاه، در کنار اروند بود، دید خوبی حتی روی جاده "صیبه" به " فاو" و "بصره" پیداکرده بودیم.
نیمه تیرماه گذشته بود که ماموریتمان تمام شد و قرار بود به اهواز و سپس به شهرهایمان برگردیم. در جبهه فیاضیه و روبروی"شیر پاستوریزه" خطی بود که رزمندگان شمالی مستقر بودند. آنها هم ماموریتشان تمام شد و قرار بود نیروهای جایگزین از اهواز بیایند و خط را تحویل بگیرند. به دلایلی نیروی جایگزین نرسیده بود و یک خلاء در منطقه حساس جبهه آبادان پدید آمد که میبایست فی الفور مدیریت می شد. ماهم آماده بازگشت به اهواز بودیم که برادر پاسدار و فرمانده گردانمان، سیدهاشم درچهای آمد و جمعمان شدیم و شروع به صحبت کرد. اخلاق و رفتار خاص سیدهاشم بچهها را جذب می کرد.
گفت: بچهها، درست است که ماموریت تموم شده و باید برگردیم، اما در یک خط بسیار حساس جبهه فیاضیه کمبود نیرو داریم. هرکس می تواند بایستد تا آن خط را پرکنیم؛ تا وقتی نیروی جایگزین برسد. هوای داغ آبادان و بمباران و گلوله باران دائمی واقعا خستهمان کرده بود؛ اما شانزده نفر از رزمندگان گردان قبول کردند و همراه سیدهاشم به خط فیاضیه رفتیم. در ساحل اروند و "بریم" آبادان درخت و سایه بود؛ اما در خط فیاضیه فقط خاکریز و آفتاب داغ و دیگر هیچ.
شانزده نفر تا ۱۷مرداد به جای یک گردان، این خط را نگه داشتیم. یکی از دلگرمیها، غیر از سیدهاشم، حضور برادر پاسدار، احمد کاظمی بود. با آن لبخند همیشگی و تواضع و فروتنی و اخلاصش و همچنین بازدیدهایی که باتفاق سرهنگ اقاربپرست از خط داشتند و تواضع و فروتنیشان تاثیر مثبتی روی رزمندگان داشت. حساسیت خاص آن خط بجز فاصله ۲۰۰متری تا خط دشمن، دو تونلی بود که دو پیرمرد یزدی، با کمک چند نفر، در حال حفاری برای رسیدن به پشت خط دشمن بودند؛ و در آن بحبوحهی حضور ستون پنجم در منطقه آبادان و خصوصا جزیره مینو، میبایست حفر این تونلها بسیار محرمانه می ماند.
شانزده نفر در خاکریز مقدم، صبح تا شب و شب تا صبح و زیر آفتاب داغ میبایست مواظب خط دشمن و تحرکاتشان میبودیم. برای حفر تونل هم چند نفر، چند ساعتی کمک میکردیم و با گاریهای کوچک، خاک را از درون تونل، روی ریلهای چوبی بیرون می آوردیم؛ و برای این که جلب توجه نکند، یک جا جمع نمیکردیم؛ بلکه در طول کانال موازی با خاکریز میریختیم. واقعا خستگی و داغی هوا را احساس نمیکردیم؛ تا این که برادر رحیم صفوی از برادر حجت ا...زرینی پرسیده بود کدام نیروها در خط روبروی "شیر پاستوریزه" جایگزین شدند. سیدهاشم درچه ای گفته بود، همان نیروهایی که در اهواز از نوع لباسشان ایراد گرفتید و گفتید چرا نسبت به جبهه توجیه نشده اند! همانها داوطلبانه ماندند تا خط خالی نماند.
محسن ظریف، مسئول ادوات تیپ (کل ادوات سه قبضه خمپاره بود) که بعدها فرمانده ادوات تیپ مستقل زرهی جوادالائمه(ع) خراسان بزرگ شد و سال۶۱ به شهادت رسید. شرح حالات و احوالات و سلوک و عملکردش درجبههها در این مقوله نمی گنجد؛ فقط همین بس که مرحوم آیت ا...میرزا جوادآقا تهرانی(اعلی ا...مقامه) به ایشان ارادت خاصی داشتند.
سرانجام در مردادماه نیروهای جایگزین آمدند و ما هم ترخیص شدیم؛ اما چند نفرمان به توصیه سیدهاشم درچهای و محسن ظریف، تسویه حساب نکردیم و با همان پلاکها قرار شد بعد از مدتی جهت عملیات حصر آبادان برگردیم.
۲۵شهریور به اتفاق سیدهاشم و محسن ظریف به اهواز و سپس به آبادان رفتیم و اول مهرماه ۱۳۶۰، در آن عملیات شرکت کردیم.
یاد شهید والامقام، "محسن ظریف" و مرحوم جانباز آزاده "سیدهاشم درچه ای" هیچگاه از خاطرمان محو نخواهد گشت.
درود بر آن رزمندگان و شهدا و جانبازان و آزادگان مخلص و درود و سلام بر والدینشان که چنان فرزندانی را در امتداد عاشورای امام حسین(ع) تحویل امام خمینی، رحمت ا... علیه دادند.
|| سیدرضا حسینی نژاد