شناسه خبر : 99443
یکشنبه 27 فروردين 1402 , 12:11
اشتراک گذاری در :
عکس روز

بیت‌الماله؛ به سلامت!

پس از استقرار، اولین اقدام ما جمع‌آوری مهمات پراکنده در خاکریز و تجمیع آن در یک زاغه مهمات بتنی دشمن بود که تا سقف مملو از گلوله های توپخانه بود...

فاش نیوز - روز ۲۱ بهمن ماه سال ۶۴ از اطراف آبادان با هلی کوپتر به فاو و البته دقیقا مرکز تانک فارم های در حال سوختن آن که مرتب توسط دشمن بمباران می شد، هلی‌بورد شدیم. در سمت راستمان که سه راهی البحار، بصره، ام القصر بود، درگیری به شدت ادامه داشت. ...اما مسیر ما تغییر کرد و به سمت جنوب شرقی فاو حرکت کردیم و در خاکریزی موسوم به پایگاه موشکی مستقر شدیم. این منطقه روز پیش توسط دلاورمردان لشکر ۲۵ کربلا آزاد شده بود؛ اما پشت خاکریز مملو از نارنجک، انواع گلوله سلاح سبک و موشک و خرج آرپی جی بود. بارندگی بود و نم و رطوبت این حجم از مهمات را از بین می برد....

پس از استقرار، اولین اقدام ما جمع‌آوری مهمات پراکنده در خاکریز و تجمیع آن در یک زاغه مهمات بتنی دشمن بود که تا سقف مملو از گلوله های توپخانه بود...

غرض اینکه در زمان و مکانی که جوانان مانند دسته گل و برومند در خاک و خون می غلطیدند، مقداری مهمات ارزش یک تار موی آنها را نداشت؛ با اینحال مهمترین و اولویت اصلی بچه ها صرفه‌جویی و حفاظت از بیت‌المال بود.

همرزم آقا مهدی باکری روایت می کند که در بحبوحه عملیات بدر و پاتک سنگین دشمن با هزاران نیرو و صدها تانک در برابر اندک یاران باقی مانده ل ۳۱ عاشورا، در حال عبور بودم که دیدم آقا مهدی در آن شرایط حساس، روی زمین نشست و چند گلوله کلاش را جمع کرد و پس از تمیز کردن، آنها را در جیب من ریخت و گفت بیت‌الماله؛ به سلامت!...

حالا چطور؟ بزرگترین معضل امروز جامعه ما اختلاس و دست‌درازی به بیت‌المال و یا سوءاستفاده از اموال عمومی و دولت است....

اما آن روز دیر نیست که باید در برابر شهدا پاسخگوی عملکردمان باشیم، مراقب باشیم. والله خیرالماکرین.

|| جامانده شیمیایی

اینستاگرام
سلام و درود بر اهالی سایت وزین فاش نیوز
☆☆☆☆☆☆
روز هنر انقلاب اسلامی و بسیج هنرمندان بر دکتر ساقی و گروه نویسندگانش، بخصوص جامانده شیمیایی در سایت فاش نیوز گرامی باد. یاد شهادت سید اهل قلم شهید آوینی گرامی باد .
☆☆☆☆☆☆
ممنونم اخوی، خدا حفظتون کنه.
رقابیه، صفحه پرواز

متاهل بود و از نظر سنی پدر ما جوانان محسوب می شد، بسیار آرام و صبور بود و لبخند مهربانانه اش هرگز محو نمی شد.
اوایل بهمن ۱۳۶۴ پس از ماه ها آموزش به منطقه جنگلی رقابیه جابجا شدیم.
با وجود مشکلات جسمی، که توان جوان تر ها را نداشت، در تمام مدت آموزش رزمی، مانورها و آبی خاکی، پا به پای ما شرکت داشت و کم نمی آورد.
...حتی وقتی در آموزش آبی خاکی در سد گتوند، که باید با تجهیزات کامل و با شنا به محل چادرها می رسیدیم و راه دیگری برای عبور از جزیره روبرو نداشتیم، شخصا به علت عدم آشنایی با شنا و ناقص بودن جلیقه نجات، به همراه چند نفر از دوستان نتوانستیم آنچه مورد نظر مربیان بود را برآورده نماییم و نهایتا با قایق رفتیم!!! اما وقتی رسیدیم ایشان شناکنان مسیر را طی نموده، لباس های را تعویض کرده و در سرمای دی ماه زیر سرم بود!!!
...بدترین روز عمرم بود، چقدر خجالت کشیدم از اینکه جامانده بودم، اما اصلا به رویم نیاورد و گفت؛ دیدم وارد آب که شدی جلیقه از تنت دراومد و داشتی غرق می شدی و با سختی برگشتی ساحل!!!
...خلاصه اینکه کلیه گردان های لشکر انصارالحسین(ع) در محدوده بستان و هور مستقر بودند و تعمدا جابجایی در این محور خیلی زیاد بود تا توجه دشمن جلب شده و نیروها از اروند عبور کنند و واقعا علت العلل موفقیت والفجر ۸ همین فریب دشمن بود.
...بهمن ماه ۶۴ ایام فاطمیه بود و شب ها به چادرهایی که برادران ترک زبان بودند می رفتیم، چون واقعا عزاداری هایشان دیدنی و حس و حال معنوی خاصی داشت.
آخر شب که بر می گشتیم چادر ها، ایشان گم می شد!!!
...اذان صبح به چادر بر می گشت!!!
و متوجه شدیم که قبری را حفر کرده و شب ها تا اذان صبح در این قبر راز و نیاز می نمود.
...روز هیجدهم بهمن آماده رفتن به سمت خرمشهر بودیم که فرمانده گروهان به ایشان که به علت موج انفجار مشکل شنوایی هم داشت گفت: شما با بچه های تدارکات بمان و ساک های بچه ها را به دزفول ببرید!!!
...عباس که به صبور بودن مشهور بود، از این سخن فرمانده گروهان به حدی ناراحت شد که شروع به گریه کردن نمود و ما مات و مبهوت نگاهش می کردیم!!!
...شب در چادر رو به ما کرد و گفت: اگر وساطتت نکنید و من از عملیات جا بمونم، حلالتون نمی کنم.
...خلاصه جمع شدیم جلوی چادر فرماندهی و خواهش و تمنای ما کارساز شد و عباس مجوز همراهی با گروهان را گرفت،چنان خوشحال بود که گویی تمام آرزوهایش برآورده شده و آنشب نیز تا صبح به چادر برنگشت.
...شهید والامقام عباس عظیمی در ۲۸ بهمن ۱۳۶۴ در محور فاو بصره به همراه تعداد بسیاری از بچه ها جاویدالاثر گردید...

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
رقابیه، صفحه پرواز

متاهل بود و از نظر سنی پدر ما جوانان محسوب می شد، بسیار آرام و صبور بود و لبخند مهربانانه اش هرگز محو نمی شد.
اوایل بهمن ۱۳۶۴ پس از ماه ها آموزش به منطقه جنگلی رقابیه جابجا شدیم.
با وجود مشکلات جسمی، که توان جوان تر ها را نداشت، در تمام مدت آموزش رزمی، مانورها و آبی خاکی، پا به پای ما شرکت داشت و کم نمی آورد.
...حتی وقتی در آموزش آبی خاکی در سد گتوند، که باید با تجهیزات کامل و با شنا به محل چادرها می رسیدیم و راه دیگری برای عبور از جزیره روبرو نداشتیم، شخصا به علت عدم آشنایی با شنا و ناقص بودن جلیقه نجات، به همراه چند نفر از دوستان نتوانستیم آنچه مورد نظر مربیان بود را برآورده نماییم و نهایتا با قایق رفتیم!!! اما وقتی رسیدیم ایشان شناکنان مسیر را طی نموده، لباس های را تعویض کرده و در سرمای دی ماه زیر سرم بود!!!
...بدترین روز عمرم بود، چقدر خجالت کشیدم از اینکه جامانده بودم، اما اصلا به رویم نیاورد و گفت؛ دیدم وارد آب که شدی جلیقه از تنت دراومد و داشتی غرق می شدی و با سختی برگشتی ساحل!!!
...خلاصه اینکه کلیه گردان های لشکر انصارالحسین(ع) در محدوده بستان و هور مستقر بودند و تعمدا جابجایی در این محور خیلی زیاد بود تا توجه دشمن جلب شده و نیروها از اروند عبور کنند و واقعا علت العلل موفقیت والفجر ۸ همین فریب دشمن بود.
...بهمن ماه ۶۴ ایام فاطمیه بود و شب ها به چادرهایی که برادران ترک زبان بودند می رفتیم، چون واقعا عزاداری هایشان دیدنی و حس و حال معنوی خاصی داشت.
آخر شب که بر می گشتیم چادر ها، ایشان گم می شد!!!
...اذان صبح به چادر بر می گشت!!!
و متوجه شدیم که قبری را حفر کرده و شب ها تا اذان صبح در این قبر راز و نیاز می نمود.
...روز هیجدهم بهمن آماده رفتن به سمت خرمشهر بودیم که فرمانده گروهان به ایشان که به علت موج انفجار مشکل شنوایی هم داشت گفت: شما با بچه های تدارکات بمان و ساک های بچه ها را به دزفول ببرید!!!
...عباس که به صبور بودن مشهور بود، از این سخن فرمانده گروهان به حدی ناراحت شد که شروع به گریه کردن نمود و ما مات و مبهوت نگاهش می کردیم!!!
...شب در چادر رو به ما کرد و گفت: اگر وساطتت نکنید و من از عملیات جا بمونم، حلالتون نمی کنم.
...خلاصه جمع شدیم جلوی چادر فرماندهی و خواهش و تمنای ما کارساز شد و عباس مجوز همراهی با گروهان را گرفت،چنان خوشحال بود که گویی تمام آرزوهایش برآورده شده و آنشب نیز تا صبح به چادر برنگشت.
...شهید والامقام عباس عظیمی در ۲۸ بهمن ۱۳۶۴ در محور فاو بصره به همراه تعداد بسیاری از بچه ها جاویدالاثر گردید...

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi