یکشنبه 19 ارديبهشت 1395 , 10:32
حکایت درد ودرصد!
همرزمان دیرینم! ما برای حداقل نمره قبولی نزد مولایمان پا به میدان های نبرد نابرابر گذاشتیم؛ ولی بعد از جنگ در کمال ناباوری ما را با رسم جوانمردکشی سلاخی کردند.
م.ر.ک.جانباز - همرزمان دیرینم! ما برای حداقل نمره قبولی نزد مولایمان پا به میدان های نبرد نابرابر گذاشتیم؛ ولی بعد از جنگ در کمال ناباوری ما را با رسم جوانمردکشی سلاخی کردند. در سال های دفاع مقدس به ما پلاک دادند تا چنانچه در تنگاتنگ کار زار به هر عللی مفقود ویا غیر قابل شناسایی شدیم ملاک هویتمان شماره های آن پلاک باشد.
سالها بااین شماره ها ما را می شناختند تا نبرد مدافعان تمام شد. بعد از جنگ شماره دیگری بما دادند "درصد"؛ حال همان جوانمردان از جان گذشته را با درصد می شناسند. و حداکثر و اقلی برایش گذاشته اند. چنانچه زیر اقل باشی شما را داخل بازی خود راه نمی دهند و یقینا" نخودی هم به حساب نخواهید آمد؛ مگر در جاهایی که نامتان به دردشان بخورد. درصد بالا ها هم در بازی الک و دولک مسؤلان نقش دولک را دارد و همیشه با چوب بزرگتر ضربتی به پشت آنها نواخته می شود تا همواره بدنبال قوانین و آیین نامه های نخود سیاه باشند و هرگز به مقصود و مقصد نرسند.
درصد بالاها به مراتب غیر قابل تصور، مورد بازی قرار می گیرند؛ از جسم گرفته تا نام و راه و رسم و عشق و وفاداریشان برای رسیدن به پول بیشتر سؤ استفاده می کنند و در آخر با یک پرچم و ده پانزده نفر آنها را تا محل دیار باقی مشایعت می کنند. و جز خانواده خود و سایت فاش نیوز در جای دیگری خبری از آنان منتشر نمی شود. واین سرانجام نمره و پلاک ها بود که به پاداش خدمت و جانثاریمان برای همین مردم کشور و همین مسؤلان در قاعده اصطلاحات انسانی و دنیای فانی برایمان قایل شده اند و بس.
درکشوری که هر سازمان و ارگان و موسسه و وزارتخانه اش قوانین خاص خودش را دارد، انصافا" جماعت خلق الله جانباز و رزمنده از کدامش می تواند باز خواست کند؟ مثلا" مدیر عامل فلان بانک دولتی هزار هزار میلیارد را بر میدارد و می رود در کشور یانکی ها خوش گذرانی و عیش و طرب؛ چکارش کردند. اصلا" چکارش می توانند بکنند. و دهها نمونه دیگر که خود می دانید و گفتن ندارد.
با معرفینامه بنیاد و کپی تفاهمنامه اش به بانک می روی برای گرفتن مبلغی وام جهت رفع مشکلاتت؛ اصل و کپی مدارک پدر جددت را هم می خواهند و دهها ضامن و چک و سفته و امضا و ذلیلی و خواری؛ آخرکار هم می گویند امسال اعتبار تمام شد، تا سال بعد و اگر شد تفاهم نامه ای دیگر .... باباجان مدیر عاملتان بانکتان را به تاراج و یغما برد؛ شما یک جانباز را با هزار بخیه و اخیه زیر گیوتین استنطاق و اسناد می برید برای یکی دو میلیون؟ جناب مظفرها کلاهتان را بالاتر ببرید، شاپو لبه درازی دارد و همین درازی لبه اش باعث شده آفت به خرمنتان بیفتد! رزمنده ایی با اسناد و مدارک می گوید: چهل ماه جبهه دارم و صورت سانحه در دو عملیات بزرگ، ولی مدارک همزمان بستری ام توسط مرکز درمانی آن هنگام امحا شده است ... بی نوا را تا سرحد جنون بالا و پایین می کشند و با یک "هوک" راست و چپ "ناک دان" و "ناک اوتش" می کنند و هیچکس قدر جانفشانی او را در جبهه ها نمی داند و نمی خواهد بفهمد.
اما اگر آقازاده اش بخواهد سرباز شود نهایت خود زنی و ارتشا را انجام می دهد تا سرباز نشود و اگر هم شد، دژبان منزل پدر شود. بعد از جنگ فرمانده هان یا سیاسی شدند و غرق در جناح و حزب و غیره که یادشان رفت فرزندان این مرز و بوم با فرماندهی آنان شجاعانه به تیرهای دوشکازن عراقی لبخند می زدند. بعضی دیگر که برای ما خاکیان دعا می کنند و در پی افلاکیان و بهشتیان خلد برین شدند و دلسوزانه ازملکوت خداوندی به ما نظاره می کنند. نکته قابل توجه اینجاست که عده ایی مدافعان حریم حریت و مملکت را نمی شناسند و می فرمایند به جا نمی آورم! سیاهی کیستی؟! و مغموم ایثارگر که حیران و سر گردان، با تنی رنجور در پی لقمه ایی نان....
مگر این بچه ها بمانند شما برای این کشور نجنگیدند؟ پس چطور شد شما در عرشید و بچه ها در مستاجری؟ خلاصه کلام اینکه ای زعیمان عالی قدر که اکنون ما برای شما نا شناخته تر از موجودات فضایی هستیم، پیشانی کبود شما نیز به همان لحدی خواهد خورد که پیشانی ما خواهد خورد. گمان مبرید که کبودی پیشانیتان ضامن درد و فشار قبرتان خواهدشد. ما چند قطعه، چند ردیف، یا چند شماره آنطرف تر صدای الدخیل یا الله و یا رحیم شما را خواهیم شنید. شک نداشته باشید.
ما بوسه بر تربت سنگر زدیم، بوسه برپیشانی بند یا حیدر زدیم، به دل مهر امام و وطن داشتیم، به نوجوانی سودای کفن داشتیم. ما بودیم که به باران آتش تهیه دشمن لبخند می زدیم. ما بودیم که سوسنگرد و بستان و خرمشهر را شرمنده خون خود کردیم. ما بودیم که حصار زرهی آبادان و سایت اتمی را با داغی خونمان ذوب کردیم. ما با گام های استوارمان رمل های جنوب را تحقیر کردیم. ما بودیم که جانانه از تجزیه کردستان با خون خود جلو گیری کردیم. ما با خون خود لاله های وحشی خطوط یک هزار و دویست کیلومتری جبهه ها را آبیاری کردیم. ما عزتمند ترین رزمندگانی هستیم که وقتی فراموشمان کردند، عرق شرم تاریخ را در آوردیم. شما نیک می دانید آنچه را که می بایست برای ایثارگران هشت سال دفاع مقدس می کردید نکردید که اینگونه ایثارگران از درد بی توجهی شما بر خود می پیچند و پورشه سواران بی درد در خیابان های بالای شهر مارپیچ می زنند. جفای شما به سپاهیان خمینی ره را تاریخ گواهی خواهد داد. نام و عزت و جاه ایثار و ایثار گر مستدام باد.
سجّاده ی زر دوز که محراب دعا نیست
گفتند، سر سجده کجا رفته حواست
اندیشه ی سیّال من ای دوست، کجا نیست
از شدّت اخلاصِ من، عالم شده حیران
تعریف نباشد، ابداً قصد ریا نیست
از کیفیتش نیز همین بس که قضا نیست
یک ذره فقط کندتر از سرعت نور است
هر رکعت من حائزِ عنوان جهانی ست
این سجده ی آخر نکند سجده ی سهو است
چندی ست که این حافظه در خدمت ما نیست
ای دلبر من، تا غم وام است و تورّم
محراب، به یاد خم ابروی شما نیست
بی دغدغه، یک سجده ی راحت نتوان کرد
تا فکر من از قسطِ عقب مانده جدا نیست
یک سکّه سپردند، دو تا سکه گرفتند
گفتند که این بهرۀ بانک است، ربا نیست
از بس که پی نانِ حلالیم، شب و روز
در سجده ی ما رونق اگرهست، صفا نیست
گویند که گنجی ست به هر سجده، بیایید
من رفتم و پیدا نشد اینگونه، نیا، نیست
به به چه نمازی ست، همین است که گویند
راه شُعرا دور ز راه عُرَفا نیست (شعر یک دانشجو )
درصد دهی به رزمنده وجانباز وازاده حکایتی بس درد ناک است که فریاد تظلم خواهی انها به اسمان بلند است ودر این دیار فعلا در بنیاد گوش شنوایی نیست
چند وقتیست از جانباز عزیز خاکپور خبری نیست . امیدوارم حالش خوب باشه .
شیمیایی جان . ما در این سایت بمانند فرزندان ذکور و اناث یک پدریم که در یک خانه اربابی بزگ چند هکتاری با پنج دری و هشتری های فراوان زندگی می کنیم . چند روزی که سر و.کله یک نفرمون پیداش نیست انگار یکی از داداشامون تو خونمون نیست نگرانش میشم .انشا اله همه در سایه مولا علی علیه السلام سالم و تندرست باشند . عزت زیاد
خس خس سینه بسه بادرد بی درمان بسوز
کم دکورکن خویش را اندر میان جامعه
باشد اندرماندنت بعدشهیدان بس رموز
زخم بستر بین زافرادنخاعی سالها
پوکی مفصل زبنشستن کمرشدتازقوز
صبربایدکرد بررنج ومصایب سالها
چاره بردرمان نباشدگشته ام من تیره روز
سیل آمد هستیم را برد دیگر جاره چیست
کن دعا قطع نخاع برشیمیایی این دوروز
اگر بتوانم این دلنوشته را به روی بنر ببرم و در بهشت رضای مشهد نصب خواهم کرد تا برادران شهیدم ببیند با ما چه کردنند و ما را مسخره خاص و عام کردند.
همان ها که زمان جنگ به قد و قامت کوچکم می خندیدند، اینک از ما جوک ساختند و همه مردم به زندگی ما می خندند.
آقای شهیدی کجای کاری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
میدانید چطور ؟
چون من متولد سال ۱۳۵۵ هستم چهار ساله بودم وقتی جنگ شروع شد از آبادان مهاجرت کردیم آغاجاری در را تصادف شد و پدرم را از دست دادم. چند ماه بعد در یه شهر غریب مادر را هم به دلیل بیماری از دست دادم! حالا همه کاره خانواده برادرم بود که در عملیات رمضان مفقود گردید. حالا من دختری ۸ساله با خواهرم و برادر کوچک مانده بودیم که چطور باید زندگی خود را اداره کنیم طولی نکشید که خواهرم با یکی از همرزمان برادرم عروسی کرد و ما خوشحال شدیم و که کسی هست که ما را ترو خشک کند اما دو سال بعد دامادمون شهید شد و من برای سومین بار طعم یتیم شدن را چشیدم هنوز جنگ تمام نشد که برادر کوچکم در تصادفی خونین کشته شد.
سال ۶۸ با وجودی که ۱۳ سال داشتم من را به عقد یکی از بسیجیان جبهه رفته و آشنا با دردهام در آوردند. نه از عیش و عاشقی فهمی داشتم و نه از خانه داری اما دلم خوش بود که شاید خوشبختی را بعد از این همه بدبختی بچشم
چند سالی نگذشت که اوضاع از قبل بدتر شد همسرم بداخلاق و زود رنج شده بود و هر روز اوضاع و احوالش بدتر میشد و زندگی من و فرزندانم جهنمی تر!
خلاصه چندین بار به پزشکان مختلف رجوع کردیم مشخص شد که عوارض موج انفجارهای زمان جنگ باعث این عارضه گردید با هر بدبختی بود فرماندهای زمان جنگ را پیدا کردیم و آنها تایید کردند و سپاه هم تابید کرد و به کمیسیون بنیاد رفت اما بعد از دو بار رفتن به کمیسیون جواب رد دادند!
حالا دوست دارم کاری کنم، بعضی وقتها فکر میکنم زندگی را رها کنم اما به کی پناه ببرم؟ بعضی وقتها می خواهم کاری انجام دهم نمی دونم چکار بابچه هام کنم؟
حال فهمیدید جنگ پدرم مادرم برادرم دامادمون خوشبختی و زندگی را از من گرفت!
آیا کسی هست که من را به خاطر خدا راهنمایی کند که چکار کنم که لااقل ۲ درصد جانبازی به شوهرم بدهند تا من لااقل دلم خوش باشد تا که همسرم جانباز هست نه بیمار اعصاب و روان؟
جنگ از طاعون و وبا بدتر است , چون وبا و طاعون یک دفعه میاد و از بین میبره و ازبینم میره ,,, ولی جنگ , علاوه بر جان انسانها , روح و روان آنها را نیز از بین میبره , جنگ شرف و معرفت ندارد , خانمان سوز ترین بلایاست , که سالهای سال بعداز صلح آثار اجتماعی خودش رو نشون میده , ناشناخته بودن آثار جنگ قرنهاست درس عبرت برای متجاوزان نشده است و هنوز هم توسط دول مستکبر غربی به دامن زده میشود .
بهرحال بنظر حقیر جناب مجتهد عالم به علم اینچنین موارد ذکر شده ایی هستند از ایشان سوال کنید . در ضمن جناب دکتر حاج بهروز ساقی مسؤل محترم سایت نیز انسانی مطلع و آگاهی هستند , مشورت هیچ ضرری ندارد . یا علی خواهرم .
لطفا مشخصات یا آدرس یا شماره تماس خود را برای ما بفرستید