سه شنبه 23 شهريور 1395 , 09:27
فقط داریم تحمل می کنیم
م.ر.ک.جانباز-اهدای زمین با تخفیف بالا و اختلاس های نجومی ، از سوی دیگر زنی که برای مخارج درمان همسرش که در جنگ شیمیایی شده مجبور است در مترو دستفروشی کند... دستان شما را در کربلای چهار بستند، ما هم خیلی زود یادمان رفت و چشمانمان را بستیم این به آن در، خوب بی حساب شدیم!
بیت المال را همانان که سنگ شما را به سینه می زدند غارت می کنند و ما همچنان مشغول چشم بستنیم. درمانده ام با نگاهتان در آن شب اسارات و مدفون شدن در کانال چه کنم؟! بچه ها من یکی تاابدشرمسار شما هستم. آه رفقا ..... بعد از شما چه بسیار انسان ها دیدم در وجودشان وجدان نبود ....... و چه بسیار وجدان هایی را دیدم که انسانی نبود . چه بسیار رزمندگانی را دیدم که بدنبال حق بودند . و چه حق هایی را دیدم که از رزمندگان ربودند . در دوران نامرادی و نامردی ضرب المثل بلوچ ها یادم آمد .مردبرای نام می میرد ، نامرد برای نان.
ما ﯾﺎﻭﺭان ﯾﻘﯿﻦ ﻭ ﻋﺪﺍﻟت بودیم. فداکاری ما زندگی های بسیاری ساخت . جانبازی ما سربلندی و شادمانی را برای ملت به ارمغان آورد. ما ناممکنات را به واقعیت محض تبدیل کردیم ، اما بعد بسیاری از سیاستمدران نام آن را شانس و یا معجزه گذاشتند . همت ولایی ما که نشأت گرفته از هل من ناصر .... است باورها را در اذهان زنده نگه داشت.
حال باید از مسؤلان بالا دستی , سیاستمداران پشت میز نشین , اهریمن کشان جنگ بلد و مفسران قوانین پرسید کجای کار ایراد داشت که دوباره اشرافیت این چنین بی شرمانه ظهور کرد و چوب ناحق خود را بر پیکره نحیف طبقه زحمتکش میزند . کجای کار ایراد داشت که این چنین فساد دیوانی ، اداری و اجتماعی بمانند موریانه بدنه کشور را هدف گرفته است . در کدامین قاموس دنیوی کیان داری و حریم دوستی را اینچنین فلاکت بار ذبح ناحق می کنند.
در کدامین سفره انصاف دنیوی اشکمیان فربه بالا نشیند و فداییان ولایی روح اله در قعر تهیدستی وزنه بلاهت شما بر دوش خود می کشند . نباید همان می شد که بود ..... دلیل چیست که بعد از چهار دهه از انقلاب , ولی نعمتان و جان نثاران و ورارثان انقلاب هنوز در زمره کوخ نشینانند و کاخ نشینان فراری دهه پنجاه و شصت بدنبال اعاده حیثیت و اموال رها کرده خود .....
چه شد که کودکان آن ها بعد از دیدن کارتون می خوابد و کودکان پایین شهری در کارتون ..... چه کردید که پیر مرد بیغوله نشین اسماعیل آبادی هنگام صدقه انداختن در صندوق ,, جمله صدقه عمر را زیاد می کند ,,, را دید منصرف شد . بیاد داشته باشید ناجوانمردی شما در حق جامعه ایثار به معنای قطع کردن دست های آنها بود . ما شاید بتوانیم کارهای شما را نادیده بگیریم ولی دیگر نمی توانیم شما را در آغوش بگیریم . یا علی مدد .
ماهِ من، می دانم که بزودی آفتابی خواهی شد
من این را از قاصدکهای خوش خبر شنیده ام افسوس که دیگر برای من زمانی نمانده است از جور زمانه
فقط اه میکشم ایا اینها را میخوانند ومیشنوند ؟افسوس که همیشه عکس شعارهایشان عمل میکنند وملتی از این کردار دلچرکین است
روزی زلزله آمد و دیوار مسجد روی میخانه فرو ریخت . و میخانه ویران شد . صاحب میخانه نزد امام جماعت رفت و گفت : "تو دعا کردی و از خداوند خواستی میخانه من ویران شود پس باید خسارتش را بدهی !"
امام جماعت گفت : "مگر دیوانه شدی ! مگر می شود با دعای من خداوند دستور زلزله بدهد , و میخانه ات خراب شود !"
پس هر دو به نزد قاضی رفتند . قاضی با شنیدن ماجرا گفت : "در عجبم که صاحب میخانه به خدای تو ایمان دارد ، ولی تو که امام جماعت هستی به خدای خود ایمان نداری !
ایستاده بود گوشه مترو. صندلی خالی شد ننشست. گفتم پدرجان صندلی خالیه بیا بشین. گفت لباسام کثیفه نمیخوام کثیف بشید.
شبیه کارگرهای ساختمانی بود.️
پیرزنی که کمی آنطرف تر نشسته بود گفت آقا بیا بشین باز خداروشکر شما لباسات کثیفه بیشتر ماها ذاتمون کثیفه زیر لباس قایمش میکنیم...
داشتم چراغونی های بیرونو واسه شب عید می دیدم یاد حرف ارنستو چگورا افتادم . ,,,, عید من آن روزی است که دست رنج یک سال یک دهقان شام یک شب پادشاه نشود .
ما در کشوری زندگی میکنیم که همه مردمش به مردان مدافع جنگ بدهکارند ولی برخی ادعای طلب می کنند .
سفیر انگلیس در دهلی از مسیری در حال گذر بود که یک جوان هندی،لگدی به گاوی میزند
"گاوی که در هندوستان مقدس است"!
فرماندار انگلیسی پیاده شده و به سوی گاو میدود و گاو را میبوسد و تعظیم می کند!
بقیه مردم حاضر که می بینند یک غریبه اینقدر گاو را محترم می شمارد در جلوی گاو سجده میکنند و آن جوان را به شدت مجازات می کنند.همراه فرماندار با تعجب می پرسد؛
چرا این کار را کردید؟!
فرماندار می گوید؛
لگد این جوان آگاه می رفت که فرهنگ هندوستان را هزار سال جلو بیندازد،ولی من نگذاشتم!