شناسه خبر : 92466
جمعه 28 مرداد 1401 , 03:40
اشتراک گذاری در :
عکس روز

فرزندانی که زود مرد شدند!

معصومه اسلامی- چند ماهی بود که به خاطر نفس های خسته وحال بد همسرم ساکن ساری شده بودیم بچه ها دلتنگ خانواده بودند و راهی شیراز شدیم برای دید وبازدید مسیر ۱۲۰۰ کیلومتر بود وفقط همسرم  تک راننده ما بود تقریبا فیروزکوه بودیم که زانو درد همیشگی اش امد وحالش بد دیدم صدای محمد زد وگفت بابا بیا بشین پشت فرمون  اون سال محمد ۱۲ ساله بود با تعجب گفتم چی  ؟؟محمد بیاد ...

 و در کمال ناباوری من پسرم رانندگی کرد  اوایل فقط اتوبان های خلوت وبا ترس از پلیس وبعد ها بزرگتر که شد گاهی کل مسیر را رانندگی میکرد دلم از استرس وترس هزار پاره میشد ولی همسرم نفهمد محمد از پدر بهتر رانندگی میکرد فرزند جانباز بودن جسارت وشهامت می اورد وفرزند ما مرد شد وقتی هنوز کودک بود چون چاره ایی نداشت وچاره ایی ندارند پاره های تن جانبازان به وقت درد پدر  ...برای فرزندم که زود مرد شد وبرای همه مردان کوچک  فرزندان شاهد وجانباز

اینستاگرام
زنده باشی مرد
پیرشی مرد
ماشاا... جوانمرد
جمله مشهور مقام عظمای ولایت را همه شنیده ایم:
نگذارید پیشکسوتان جهاد و شهادت در پیچ و خم های زندگی فراموش و گرفتار شوند.

...تا همین سال های اخیر هم ،هرشب یک اعزام را از آغاز تا عملیات و بازگشت مرور می کردم تا به خواب می رفتم،حتی گاهی خاطرات را تغییر می دادم، یعنی به جای مجروح شدن،شهید می شدم و...
این خاطرات قشنگ که بهترین لحظات عمر ما است را آنقدر در ذهنم تکرار و مرور کرده ام که تمام جزییات آن را نیز مانند تصویر در مغزم حک نموده ام.
...پسرم کوچکتر که بود هر شب زمان خواب میومد سراغم: بابا ! از جنگت برام تعریف می کنی؟
...حوصله ندارم...
بابا جان من،لطفا، ترو خدا...
...باشه اما تا حالا ده ها بار برات قسمت های مهم رو تعریف کردم.
اشکال نداره؛ دوباره تعریف کن و از ناگفته ها برام بگو!!!

و من دوباره تکرار و در تاریکی شب تمام تلاشم را می کردم تا متوجه گریه هایم نشود، در حالیکه کاملا می فهمید اما خود را به ندانستن وانمود می کرد.
...آخر روایت خاطرات هم می گفت: بابا اگر من بودم زمان جنگ حتما شهید می شدم!!!
...و من پس از سکوتی نسبتا طولانی می گفتم: پسرجان خدا خواسته من بمانم تا این روزگار بدون تکرار و مردان دست نیافتنی را برایت روایت کنم.
...خیلی تلاش می کردم تا جزو دسته دومی های وصیت نامه آقا مهدی باکری نشوم!!! و حتی وقتی شروع به جمع آوری خاطرات دوستان و همرزمان می کردم ، تعدادی از ایشان خیلی محترمانه جواب منفی می دادند که: تو هم دلت خوشه ها!! برو فکر زندگیت باش، دو روز دیگه دختران و پسرت زندگی می خواد!!
حتی یکیشون که فرمانده گردان زمان جنگ بود بهم گفت: من چیزی یادم نیست از جنگ، کلا فراموش کردم!!
آنقدر گرفته شدم از این حرف اما با خودم گفتم: فراموش نکرده ای؛ فراموش شده ای!!
...مگر عشق و آنروزها قابل فراموش شدن هستند؟ اصلا امکان نداره ...
...اما به مرور مشکلات که بیشتر و بیشتر شد و مجبور شدم از صبح تا شب دوندگی کنم تا بتوانم حدااقل های زندگی را که حقوق بازنشستگی کفاف آن را نمی داد، تامین کنم و من هم در پیچ و خم زندگی تقریبا فراموش شدم...
...فرزندان با تحصیلات بالا اما بیکار، مشکلات شدید اقتصادی،عدم کفاف حقوق و نامتناسب بودن آن با مخارج من را هم در جرگه فراموش شدگان فرو برده است.
...شرمندگی همیشگی در برابر خانواده، برای تحمل یک عمر سرفه های شبانه من، تحمل اعصاب داغون من و داد و فریاد برای یک سوال معمولی و پشیمانی سریع بعد از این خشم و معذرت خواهی که آب رفته را به جوی برنخواهد گرداند.
...عدم توانایی برای انجام شغل دوم چه له لحاظ جسمی و چه اعصاب و یا امکانات و سرمایه لازم و....من را همیشه شرمسار در برابر خواسته های حداقلی خانواده نموده است...می دانم که همرزمان بسیاری شرایط من و شاید بدتر را تجربه می کنند.
...گاهی دلم می سوزد و غمگین می شوم برای "شهدا"
محمدرضا،سعادت،مش امرالله،عباس،اوسا ملک محمد،ناصر،حاج قاسم،و...که حتما این روزهای ما را نظاره گر هستند و چقدر دلشان به حالمان می سوزد.
...بیداری های طولانی مدت شبانه و مرور ده ها باره کتاب های دفاع مقدس تنها مامن تنهایی هایم شده است.
شخصا از این دنیا و تمام فیه مافیه آن به لقمه نانی قانع هستم و ابدا به هیچ قسمتی از دنیا دلبستگی ندارم، اما اینکه توان تامین حداقل ترین امکانات یک زندگی معمولی را برای خانواده خود نداریم حقیقتا آزار دهنده و خرد کننده است.
...از طرفی حکایت ما ایثارگران مصداق" آش نخورده و دهان سوخته است"؛ حتما شما هم با آشنایان و نزدیکان برخورد داشته اید که:
...شما چتونه؟
حقوق بازنشستگی، حقوق بنیاد!!!، دارو و درمان رایگان، استخدام فرزندان، وام فلان و بهمان!!!
تحمل این ناجوانمردی ها واقعا سخت است و اعصاب آدمی را بهم می ریزد..
...آری من هم در پیچ و خم زندگی همانند بسیاری از یاران تقریبا گم شده ام اما حتی جزو دسته دومی های پس از جنگ هم نیستم،* کسانی که به دنیا دلباخته شده و تمام گذشته خود را نه تنها فراموش بلکه از آن پشیمان هستند*.
چون از مال و منال دنیا هم چیزی نداریم،از گذشته خود نیز هرگز پشیمان و نادم نیستم، و اگر امروز همان شرایط تکرار شود دوباره همان تصمیمات را خواهم گرفت و امروز نیز با همین تن خسته و مجروح هر لحظه که مولایمان اراده فرماید: حبیب بن مظاهر لشکرش خواهیم شد و اگر توانایی انجام کمکی را نداشته باشیم می توانند از بدنمان به عنوان گونی سنگری استفاده نمایند.
...آری من و بسیاری دیگر، گِلِه داریم اما هرگز و حتی یک آن از گذشته خود پشیمان نبوده و نخواهیم بود و همواره بر عهد و میثاقی که در ۱۵ سالگی امضا نموده ایم استوار و پابرجا خواهیم ایستاد...
...فقط مسولین محترم؛ حتی در کشورهایی مثل آمریکا که همیشه در جنگ هایش متجاوز بوده است، برای سربازان جنگ احترام بسیار قایل هستند و تمام نیازهای مادی و معنوی آنها تامین می شود...حالا دفاع ما که یگانه جنگ حق و باطل در عصر حاضر بوده است چرا باید ایثارگران و رزمندگان آن در شرایط بسیار سخت قادر به تامین حدااقل های زندگی خود نباشند؟
...ما هیچ خواسته فراقانونی نداریم،فقط آنچه را مجلس تصویب نموده و به عنوان قانون جامع ابلاغ شده است را بصورت کامل اجرا نمایید و با قوانین خودسرانه بسیاری از وزارت خانه ها و موسسات این قوانین را زیر پا نگذارید؛ همین و بس...
*تا یار، که را خواهد و میلش به که باشد*
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi