شناسه خبر : 94163
سه شنبه 26 مهر 1401 , 09:23
اشتراک گذاری در :
عکس روز

جمله رمزی شهید مدافع حرم برای ابراز محبت به همسرش در جمع رفقا

به حمید گفتم: پشت گوشی به جای دوستت دارم بگو یادت باشه! من منظورت را می‌فهمم. از پیشنهادم خوشش آمد. پله‌ها را که پایین می‌رفت، برایم دست تکان می‌داد و می‌گفت: یادت باشه!

 

جمله رمزی شهید مدافع حرم برای ابراز محبت به همسرش در جمع رفقا

فرزانه سیاهکالی‌مرادی همسر شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی‌مرادی درباره آخرین شب حضور همسرش قبل از اعزام به سوریه اینچنین روایت کرده است:

آن شب به همسرم گفتم گرچه نمی‌دانم زمان عملیات چه شبی است؛ اما بنشین تا برایت حنا ببندم، روی مبل کنار بوفه نشست و موها، محاسن و پاهایش را حنا بستم. در مورد اینکه برایش  چمدان ببندم، با من شوخی می‌کرد و می‌گفت: همه سبک سفر می‌کنند و آن‌ وقت تو یک چمدان بزرگ برایم لباس و وسیله گذاشته‌ای!

با هر جان کندنی که بود برایش قرآن گرفتم تا راهیش کنم. لحظه آخر به حمید گفتم: حمید تو را به همان حضرت زینب (س) هر کجا توانستی تماس بگیر. گفت: جور باشه حتماً بهت زنگ می‌زنم. فقط یک چیزی، از سوریه که تماس گرفتم چطوری بگویم دوستت دارم؟ اونجا بقیه هم کنارم هستند، اگه صدای من را بشنوند از خجالت آب می‌شوم!

به حمید گفتم: پشت گوشی به جای دوستت دارم بگو یادت باشه! من منظورت را می‌فهمم. از پیشنهادم خوشش آمده بود. پله‌ها را که پایین می‌رفت، برایم دست تکان می‌داد و با همان صدای دلنشینش چند باری بلند بلند گفت: «یادت باشه! یادت باشه!

لبخندی زدم و گفتم: یادم هست! یادم هست.

به گزارش فارس، شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی‌مرادی اردیبهشت‌ماه سال ۱۳۶۸ در استان قزوین به دنیا آمد. او در مأموریت جعفر طیار در عملیات نصر ۲ منطقه حلب ناحیه العیس سوریه، در روز ۵ آذرماه سال ۱۳۹۴ به فیض شهادت نائل آمد و مدال اولین شهید مدافع حرم قزوین را به خود اختصاص داد.

اینستاگرام
باسلام بنده درسال۱۳۶۲ مثل خیلی از رزمندگان دفاع مقدس مدرسه وتمام آرزوهایم گذشتم وبه ندای رهبرکبیرحضرت امام لبیک گفتم وبه جبهه رفتم درصورتی که آن زمان شاگرد اوّل مدرسه بودم وخوانواده ام هم وضع مالی نداشتیم واسم من را نوشته بودند که رایگان راهنمایی ودبیرستان وحتی دانشگاه بروم ولی من به عشق امام وانقلاب وکشور وناموسم از همه بگذرم وبه جبهه بروم ودر سه نوبت جبهه رفتم چون هرچند وقت می آمدم وچندماه کارگری می رفتم ودوباره جبهه می رفتم خلاصه به چه بدبختی زندگی می کردیم ولی به عشق کشور وانقلاب واز نام شاه هم خیلی بدم می آمد خوشحال بودم که کشور امام زمان عج زندگی کنم ودر عملیات خیبر من را هم موج انفجار گرفت وهم شیمیایی شدم وترکش گرفتم وبعد از جنگ بیشتر بچه ها رفتن ودرصد جانبازی گرفتن ومن کمی وضعم بهترشده بود گفتم از من بدتر زیاد هستند آنها که ندارند حقوق بگیرند ومن رفته رفته مریضیم زیادشد بیکارشدم ودرمنزل هم زن وبچه هام ازدست من عاصی شدند حالم خراب میشد اعصاب خانواده ام را خراب میکردم خلاصه وضع مالیم خیلی خراب شد تا سال۱۳۹۸ به بنیادشهید رفتم نامه گرفتم برای جانبازی اهواز بیمارستان شهید بقایی رفتم گفت شماره همراه بده ماسه ماه دیگه خبرمیدهیم ولی یک بنده خدا پیدا شد گفت بیا برویم پرونده تو پیدا میکنیم دو روز چند جارفتیم آخرش یک جا پلاک منو پیدا کرد وگفت همان زمان موشک خورده تمام پرونده های آنجا کلّاً سوخته ذغال شده وآمدم مشهد هیچ کاری نتونستم انجام بدهم خلاصه چندماهیه یک معیشت میدهند ومن ۶۱ ساله شدم وخانمم هم صد رقم مریضی گرفته حالا شما بفرمایید من با این معیشت چکارکنم هیچکس هم کمکم نمی کنه آخه مگر ما گناه کردیم از تمام آرزوهایمان گذشتیم رفتیم جبهه واگر نمی رفتیم تحصیل میکردم شاید حالا منم مثل همکلاسی هایم یک پزشک یامهندس ویا بهتر میشدیم حالا یک نفر پیدا بشود برای رضای خدا کمک کنه چون واقعاً آبرویم درخطره
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi