شناسه خبر : 96815
دوشنبه 12 دي 1401 , 11:35
اشتراک گذاری در :
عکس روز

ستاره چهل و نهم؛ انزله....

بچه‌ها خیلی غیور را دوست داشتند.‌ حالا به خاطر شهادت غیور، غصه و ماتم تمامی سنگر را گرفته بود. هر کسی در گوشه‌ای از سنگر، زانوی خود را در بغل گرفته و اشک می‌ریخت. گلوی همه دیده‌بانان را بغض فرا گرفته بود. بعضی‌ها به شدّت‌گریه می‌کردند. در این هنگام، یکی از اکیپ‌های دیده‌بانی که در خطِّ مقدّم بودند و شیفتشان تمام شده به سنگر استراحت برگشتند. 
اگر چه گلوله باران آن منطقه را دیده بودند، اما از شهادت غیور انزله بی‌خبر بودند. آقای خرسندی که مسئول اکیپ بود، جلوی درب سنگر ایستاده بود. پرسید: 
-چی شده؟ چرا همه‌گریه می‌کنند؟
 یکی گفت: غیور شهید شد. ایشان هم گفتند: 
-خدای من. غیور به شهادت رسید؟ پس غیور راست می‌گفت که در این مکان به شهادت می‌رسد. بعد رو کرد به سوی وحید و من و پرسید: 
-شما پیش او بودید؟ شما کنارش بودید؟ با کمال تعجب گفتیم: بله. ناگهان فریادی از دل کشید.با ناله‌گفت: 
- وای، وای. خدای بزرگ، او دیگر کی بود؟ چقدر دیر او را شناختیم. بعد همراه با بغض و‌گریه‌ای که داشت ماجرا را بدین گونه تعریف کرد: 
 - سه روز پیش که نوبت اکیپ ما شد که به خط برویم، از همه دیده‌بان‌ها خداحافظی کردم. ولی غیور در سنگر نبود. همه اطراف را هم گشتم. ایشان را پیدا نکردم. یکی از دیده‌بان‌ها گفت: گمان می‌کنم غیور باز رفته پایین درّه، کنار رودخانه. چون هر روز به تنهایی، مدتی به آنجا می‌رود و کنار چشمه می‌نشیند. سریعاً سراشیبی تند درّه را دویدم و خودم را به کنار رودخانه رساندم. غیور روی سنگ‌های کنار رودخانه نشسته بود. صورتش خیس بود. اول فکر کردم صورتش را شسته است. ولی بعد دیدم نه، او دارد زار زار‌گریه می‌کند. پرسیدم:
- غیور این جا چه می‌کنی!؟ گفت: هیچ، دلم گرفته بود, آمدم کمی خلوت کنم. برای این که شوخی کرده باشم و او را از این حالت درآورم، گفتم:
- التماس دعا. نور بالا می‌زنی‌ها. غیور جان، نورانی شده ای‌ها. نکنه یه وقت می‌خواهی شهید شوی؟ لبخندی زد و گفت: 
- ولی چهره من که سیاه است. بعدش پرسیدم: خوب. حالا چی می‌خواندی؟ گفت: 
- روضه علی اصغر را زمزمه می‌کردم. کنجکاوی کردم و پرسیدم: حالا چرا روضه علی اصغر؟ بلافاصله گفت:
- چون من مثل علی اصغرع شهید می‌شوم، ترکش به گلویم می‌خورد.
 با خنده گفتم: 
-شهید می‌شوی؟ بنده خدا، تو اولین بار است که به جبهه آمده ای. معمولاً بچه‌هایی که اولین بارشان است تا سنگر استراحت دیده‌بانی می‌آورند، تا با حال و هوای جبهه آشنا شوند. بعداً کم کم به خط می‌فرستند. دوباره گفت:
- من کی گفتم: توی خط شهید می‌شوم؟ با دستش اشاره به طرف قبضه‌هایی که پشت کوه قرار داشتند کرد و گفت: 
- من آنجا شهید می‌شوم. کنار آن قبضه‌ها. گفتم: 
-شوخی نکن. ولی تو دیده‌بانی، نه قبضه چی. دید که من قانع نمی‌شوم گفت:
 اگر قول می‌دهی که تا زمان شهادتم مرا لو ندهی نحوه شهادتم را هم بگویم.
 علی رغم این که به جدی بودن حرف‌هایش شک داشتم، فوراً گفتم: باشد، قول می‌دهم، بفرما. گفت: 
- من (سه روز دیگه)، (صبح زود) (به‌اتّفاق آقای وحید توکلی و تقی عزیزی)‌، به پای اون قبضه‌ها، برای کمک می‌رویم. یک گلوله سمت ما می‌آید، عزیزی و وحید از ما فاصله می‌گیرند. گلوله کنار قبضه می‌خورد، من و قبضه چی، که او را نمی‌شناسمش، به شهادت می‌رسیم. چون ترکش به گلویم می‌خورد و باعث شهادتم می‌شود، برای همین روضه علی‌اصغر (ع) را می‌خواندم. 
هنگامی که صحبت می‌کرد، نم نم اشک از چشمانش سرازیر بود. من نیز با وجود این که حرف‌هاشو باور نداشتم،‌گریه می‌کردم. از بالای تپّه صدای ممتد بوق ماشین به گوش می‌رسید. می‌دانستم برای رفتن به خط، مرا صدا می‌کردند. غیور را به آغوش کشیدم. پیشانی اش را بوسیدم. حلالیت و قول شفاعت گرفتم. خداحافظی کردم و برای رفتن به دیدگاه، با شتاب به طرف سربالایی و سنگر دیده‌بانی دویدم. 
محمدتقی ستاره شد. بی‌آنکه شاهد عروجش باشم. 
حالا در سنگر دیده‌بانی غوغایی به پا شده بود. همه‌گریه می‌کردند. همه به منزلت شهید غیور پی برده بودند. معمولاً انسان از زمان و مکان و طریقه مرگش با خبر نیست. شاید این بی‌خبری خود یک نعمت است، زیرا اگر فردی مشخصات مرگش را بداند زندگی بر او تلخ بشود. همیشه در نگرانی و ترس و نا امیدی به سر ببرد. ولو آن مرگ، شهادت باشد، ممکن است برای کسی مشکلاتی را به بار بیاورد. اکنون، این سؤال پیش می‌آید که غیور با این سن پائین به چه مرتبه‌ای از عشق و معرفت رسیده بود و به کدام درجات ایمانی و عرفانی دست پیدا کرده بود که این قدر با آرامش و صبوری، از زمان مرگ یا شهادت خود می‌گوید؟ و جزئیات شهادت خود را بازگو می‌کند؟. انزله ستاره شد که در فروغش راه را پیدا کنیم. آسمان مملو از ستاره‌هاست
موضوع؛ شهید محمدتقی غیور انزله 
(دیده‌بان ادوات لشکر 5 نصر خراسان)
راوی؛ محمدتقی عزیزی
بازنویسی: ابوالقاسم محمدزاده
منبع: کیهان
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi