شناسه خبر : 40464
چهارشنبه 09 دي 1394 , 17:22
اشتراک گذاری در :
عکس روز

داستان 14 روز بحرانی یک جانباز

فضای پاییزی بیرون بیمارستان دل انگیز است، هوا مثل دیروز و روز قبل از آن آفتابی است. آفتاب گرمای صبحگاهی اش را بدون منت به پشتم و قسمت زخم می تاباند.

ح. ر. چ - یک مجروح 70 درصد (قطع نخاع) 49 ساله جنگ تحمیلی است که خداوند به او قدرت تحمل شرایط یک بیماری سخت اتفاقی که انتظارش را نداشت داد. خواندن آن برای جانبازان و معلولان قطع نخاعی می تواند تجربه و عاملی پیشگیرانه که حالی برای خواندن این سطور داشته باشند، کسب این تجربه خواهد بود که در شرایط و موقعیت های بحرانی پیش آمده با توکل به خدا می توان با برنامه ریزی، سختی کار را کم کرد و با دشواری کمتری آن شرایط را پشت سر گذاشت.

قبل از شروع بگویم برخی اسامی اشخاص برای ناشناس ماندنم تغییر کرده اند و نگارشم روزنگار و روایت نویسی برای 14 روز بحرانی یک رویداد است اما همین را هم به شکل مکعبی نوشته ام یعنی یک جاهایی از فضا و موقعیت خارج می شوم و موضوعی را مطرح می کنم و دوباره به جای اول باز می گردم و امکان دارد این حالت رفت و برگشت مکعبی بین چند مکان و موضوع دست به دست شود اما سرانجام برمی گردیم به همان روایت محوری روزنگار خاطرات 14 روز بحرانی درمان یک زخم.

 

دوشنبه 27/7/1394 روز ششم بعد عمل

شش روز از از عمل جراحی گذشت. به نظر کسانی که روزی دو بار پانسمان می کنند و خودم، زخم روند رو به بهبودی دارد هر چند همچنان ترشح عفونی از آن می یاد که فکر می کنم روزهایی که بیشتر با پنس و گاز به جان آن می افتند بیشتر ترشح پس می دهد و پرستارهایی که فقط با آب اکسیژنه و سرم می شورند و تمیز می کنند بعد از این پانسمان های شیکی زخم کمترین ترشح را دارد.

امیدوارم امروز علاوه بر پرستارها و آن پزشک مسنی که روزانه می آید و شرایط دماغی و سلامت روانی من را چک می کند و بعد از چند سوال که به من می گوید بهتر شدی و خوبی می رود خود دکتر کلانتر معتمد هم سر و کله اش پیدا شود تا به ایشان بگویم همین امکان پانسمان را در خوابگاه جانبازان داریم اگر مراقبت ویژه ای نیست اجازه ترخیص بدهید تا مثلا 10 الی 15 روز دیگر با برانکارد بیایم بیمارستان و زخم را ببینید.

بیمارستان بهمن یا هر بیمارستان دیگر مثلا خاتم الانبیاء (ع) که ویزیت بیمار داشته باشید و بشود با برانکارد آمد، بیایم تا زخم را بعد از یک هفته ،ده روز الی دو هفته دیگر ببینید و دستور مقتضی را صادر کنید. البته حداقل این سوال ها را هم باید بتوانم از ایشان بپرسم:

·    آیا برای حمام می توانم بیایم روی چرخ؟

·    حداکثر برای حمام چقدر روی چرخ می توانم بنشینم؟

·    شستن با همان آب و صابون معمولی کافی است؟

·    چند ماه دیگر می توانم برگردم به روند معمولی زندگی ام که دو شیفت روی ویلچر نشسته کار می کردم؟

به زندگی شخصی و خانواده ام می رسیدم و میانگین روزی 4 الی 5 ساعت روی تخت می خوابیدم.

فضای پاییزی بیرون بیمارستان دل انگیز است ،هوا مثل دیروز و روز قبل از آن آفتابی است ،تابش صبگاهی نور خورشید در پاییز چه زیبایی و لذتی دارد.

خدایا متشکرم. شکرالله و حمدأ لله، شکرالله و حمدأ لله، شکرالله و حمدأ لله.

ساعت از 8:40 صبح گذشته است.آفتاب گرمای صبگاهی اش را بدون منت به پشت ام و قسمت زخم می تاباند. اول صبح حاج اکبر اخویم که معلوم نیست خواب نما شده بود یا چه کسی آن جور که خودش ادعا می کند به ایشان اس ام اس کردند که بیمارستان هستم به من زنگ زد و من هم قضیه را یک جوری پیچاندم که مثلا یک ویزیت عادی و بیمارستان رفتن معمولی بود و سریع صحبت را کشاندم به برنامه آخر هفته شهرستان رفتن و پیشرفت کار مونتاژ آخرین کار داستانی اش که گفت امروز قرار است بروم و با مسئول جلوه های ویژه قرار داد بنویسم تا ایشان کارش را شروع کند. من هم به ایشان گفتم امشب تماس می گیرم که مسئله مالی جلوه های ویژه و مسائل متفرقه دیگر را مشخص کنیم تا فردا کارهایش را انجام بدهیم و بعد از این که مراقبت همین خرده خبرهای بیمارستانی به منزل و مادرم نرسد با ایشان خداحافظی کردم چون نگران بودم که مبادا این رفیق احساسی ما آقا جواد که حاج آقا کریمی را در جریان بستری بودنمان در بیمارستان بهمن قرار داده بود

دایره تماس هایش با دوستان ما را به سایت فاش نیوز بکشاند که برای من حکم فاجعه ملی را داشت.

صبح ساعت 8:30 زنگ تلفن آقا جواد را زدم و طوری که دچار دوگانگی در پاسخ نشود گوشی را دستش دادم که بیش از حاج آقا کریمی که مطلع اش کرده به کس دیگری اطلاع ندهد و در این باره حتی با برادرم حاج اکبر صحبت نکند چون فعلا تا وضع ام تثبیت نشده نمی خواهم خانواده ام از جهت ذهنی و روحی درگیر این ماجرا شوند فعلا می توانم طولانی شدن نرفتن به شهرستان را توجیه کنم.

تصمیم دارم یک تماس پیش دستانه با مسئول فاش نیوز بگیرم ،رفیقمان سابقه جهانی کردن اخبار بستری شدن و دیگر برنامه های پزشکی و درمانی جانبازان را روی سایت دارد.حتما نظرش خیر است اما باید رضایت فرد و خانواده ای را که دارد یکی از شخصی ترین اطلاعاتشان را رسانه ای می کند را از سوژه خبراخذ کند چون اولش که بدون کسب رضایت انتشار این اطلاعات مشخص غیر قانونی است و پیگرد قضایی دارد ودر ثانی این رفیق طلاع رسان اینترنتی ما در فاش نیوز که اطلاع ندارد انتشار مسائل درمانی یک فرد  مطلع کردن اعضائی از خانواده های فرد بیمار در زمان و مکان نامناسب امکان دارد پیامدهایی داشته باشد که تمام این گونه اطلاع رسانی های پاپاراتزی ایتالیایی را در کام اعضا خانواده و شاید چند خانواده های جانباز تلخ کند.

بنابراین لازم است تا قبل از هرگونه اطلاع رسانی درباره مسایل شخصی و درمانی مساعدتشان را جلب کرده باشد.کسانی که به اطلاع رسانی در یک فضای مجازی فعالیت می کنند این کلان نقل صحبت هایشان است که انتشار خبر در فضای اینترت مثل ترکاندن یک بمب است، آزاد کردن آن دست شما است اما دایره کسانی که تحت تاثیر قرار می گیرند از دستان شما خارج است و مهار پیامدهای آن به سرعت و سادگی امکان پذیرنیست.

این رفیق پزشک مسن ما که هر روز صبح با یک دستیار می آید مسائل دماغی و روانی ما را چک می کند و می رود همان پزشکی که است که برای بستری شدن باید از هفت خان پذیرش بیمارستان بمن می گذشتیم و ایشان در اتاقی که تابلو خورده بود« مشاوره پزشکی» یکی از همین هفت خان بیمارستان بهمن بود.

آن روز با این حضرت چند جمله ای بگو مگو کردیم که ناشی از تلقی اشتباه وی از من بود و من که می خواستم در چند جمله یک جورایی گوشی را دستش بدهم که پزشک عزیز آن جورایی که حضرت عالی فکر می کنید نیست و ما روی تختمان در خانه یا خوابگاه 24 ساعته نخوابیدیم که این زخم ها را از خوابیدن زیاد گرفته باشیم بلکه ما هم مثل شما ها شاید هم یک مقدار بیشتر درگیر زندگی و کاریم.

حالا این رفیق پزشک مسن و روانشناس ما آن برخورد اول هنوز یادش هست و یک جورایی هر روز صبح که ما را ویزیت روانی می کند، تلنگری به ما می زند.

امروز صبح حوالی ساعت9:30 هم تشریف آورد اما دستیارش دنبالش نبود. همان جمله تاریخی را تکرار کرد: بهتر شدی؟ فقط باید یک چند روزی تحمل کنید. به ایشان که داشت عقب گرد می کرد برود گفتم آقای دکتر یک توصیه ای کند که اگر کار واجبی ندارند زودتر مرخصمان کنند برویم.

گفت این دارویی که برای خونتان مصرف (استفاده ) می کنند داروی خطرناکی است که باید تحت کنترل انجام شود، چند روزی اجازه بدهید کارشان تمام شود،عجله نکنید. این را گفت و رفت و در را پشت سرش بست.

چه بگویم والله حرف حساب جواب ندارد.از خوابیدن در اتاق خصوصی با نورگیر عالی و چشم اندازهای محشر کسی ناراضی نیست ام نگرانی هایی دارم و یکی از نگرانی هایم وضع حمام کوچک و عدم امکان استحمام در اینجا است.

دارم با خودم فکر می کنم که راهی پیدا کنم تا این پیغام کوتاه را به دکترکلانتر معتمد برسانم که اگر تزریقات و مراقبت های بالینی ویژه ای ندارم و مسئله اصلی همین پانسمان ویژه با آب اکسیژنه ،سرم شستشو و پماد سیلیور است. تمامی این ها در خوابگاه جانبازان موجود است و چنانچه ترخیص شوم چند روز بعد هر زمان و مکان که شما بفرمایید برای ویزیت خدمت می رسم و تا آن وقت هم با آب اکسیژنه و پماد سیلیور روزانه حداقل دو بار پانسمان می کنم.

پرستار آمد یک دارویی را از شیشه کوچک که نفهمیدم چه هست کشید ریختش در یک شیشه دویست سی سی سرم و کرد در شیلنگ آنژیوکت ثابت روی دستمان.

خدا را شکر مسیر انتقال مواد از طریق این سوزن ثابت در رگ جدید ساعد دست چپم باز است و دارو به همراه آن مقدار آب سرم به سرعت قاطی خونم می شود و دیگر لازم نشده برای گرفتگی آنژیو کت دستم را سوراخ سوراخ کنند.چرا بعضی از این پرستارها و خدمات خوششان می آید که با که با این پرده کرکره ای های پنجره اتاق ما بازی کنند.اغلب می آیند با چرخاندن کلید مدور نصب شده روی پنجره آن را میبندند که اگر حواسم باشد همان موقع می گویم لطفا بازش کنید وگرنه باید منتظر بمانم تا یک شیر چاک خورده بیکاری گذری عبورش به اتاق ما بی افتد تا از آن خواهش کنم لطفا این نورگیری ها را باز کنید.

امروز صبح هم که آن گروه خشن کاغذ به دست طبق روزهای قبل آمدند اتاقم و تختم را دوره کردند و خانم داروغه داشت شرح حالم را برایشان بازخوانی می کرد ، حواسم بود دیدم یکی از این پرستارهای ریزه میزه یواشکی رفت سراغ پنجره انتهای اتاقم و شروع کرد با چرخاندن کلید مدور پنجره نور اتاق را کشتند.، که وقتی خانم داروغه خرده فرمایش هایش درباره من تمام شد و جمع کرد که با دار و دسته اش از اتاق خارج شوند چند بار آن دخترک پرستار را صدا زدم و گفتم لطفا نور کرکره های پنجره های اتاق را باز کن.بنده خدا بدون اینکه چیزی بگوید (هر چند ناقص) کار را انجام داد و به دنبال آن گروه خشن از اتاق من رفت.(این گروه خشن نام یکی از آثار بزرگ جهان را دارد)

تصمیم گرفتم یک نامه با مضمون زیر برای دکتر کلانتر و دستیارش دکتر همایون که می گویند بیمارهای دکتر کلانتر را وی در بیمارستان ویزیت می کند بنویسم تا بعد از ظهر که آقای راستین همراهم آمد ببرد و بدهد بگذارند لای پرونده ام تا یا به اطلاعشان برسانند و یا در اولین فرصت که آمدند پرونده ام را ببینند آن را هم بخوانند و یا هر دو تا بلکه به آزادی من از بند 149 بی انجامد به تاثیر گذاری این نامه برای فرار از زندان آلکاترایس (بیمارستان بهمن) امیدوارم ،یعنی در ته دلم به کار کرد آن ایمان دارم بریم به امید خدا.

بسمعه تعالی

جناب آقای دکتر کلانتر معتمد

و یا سر کار دکتر همایون

سلام علیکم

ضمن عرض کمال تشکر از زحماتی که طی این مدت چند روزه بستری بنده در بیمارستان بهمن چه قبل، چه حین و چه بعد از عمل برایم کشیدید که به لطف و محبت پرسنل زحمت کش بیمارستان همچنان ادامه دارد (44) انتظار دارم چنانچه مسائل درمانی پس از عمل بنده به مصرف آنتی بیوتیک و انجام دو مرحله پانسمان منظم روزانه با آب اکسیژنه رقیق شده دودرصد و شستشو با سرم و در مرحله نهایی پانسمان با پماد سیلور منحصر و مراقب ویژه دیگری برایم صورت نمی گیرد. جسارتا در ششمین روز بعد از عمل اجازه ترخیص می خواهم چرا که امکان انجام این کارها را در خوابگاه جانبازان دارم که از اتاق پرستاری 24 ساعته و پرستاران با تجربه کار با جانبازان قطع نخاع برخوردار است. با این قول به حضرتعالی که یک هفته، ده روز الی دو هفته دیگر یا هر زمانی که بفرمایید و هر جایی که دستور دهید می آیم تا زخم را از نزدیک بررسی کرده و دستور مقتضی را صادر بفرمایید

فقط لطفا علاوه بر اجازه ترخیص به چند سوال زیر بنده نیز جواب دهید :

1)      لطفا نام کامل عفونت منجر به زخم بنده را برایم یادداشت کنید تا درباره اش بیشتر بخوانم و بدانم (لطفا خوانا بنویسید)

2)      آیا برای استحمام اجازه دارم روی چرخ بنشینم؟

3)      شستن زخم و اطرافش با همان آب و صابون معمولی کفایت می کند؟

4)      با توجه به روند درمان حدودأ چند ماه دیگر می توانم برگردم به همان زندگی عادی که روزی دوشیفت روی ویلچر نشسته و کارو زندگی می کردم؟

بار دیگر از زحمات حضرت عالی ،همراهان ، دستیاران و پرسنل زحمت کش بیمارستان بهمن سپاسگذارم.

درباره پنجره ها (دو پنجره) بزرگ نورگیر اتاق گفته بودم.دو پنجره ای که هر دو تا را در ضلع شمالی اتاق (بالا و پایین دیوار اتاق) با فاصله سه متر از همدیگر یک سمت اتاق را از آن خود کرده اند و دارای شیشه های بزرگ دو جداره هستند و هر کدام از این دو پنجره سه تیکه ، نوار کرکره ای مستقل دارند که با چرخاندن دکمه مدورشان به راحتی نور خارج از اتاق را صفر تا صد در صد باز و بسته می کنند.

با وجود این دوجداره بودن پنجره ها نتوانسته جلوی  ورود سرو صدای تردد و ترافیک خودروها را به داخل اتاق بگیرد و بدتر از صداهای خیابان و خودروها ،سرو صدای ساختمان سازی در نزدیکی بیمارستان است که معلوم است که هنوز در مرحله پی و سفت کاری هستند.این را می شود از صدای کامیون های سنگین ،تیرآهن های بزرگی که از روی ارتفاع با صدای مهیب روی تیرآهن های دیگر می افتند و ... فهمید.

خود ساختمان بیمارستان بهمن هم دور تا دور آن را داربست بسته بودند فکر می کنم برنامه تکمیل سنگ کاری (نمای سنگ) دیواره های خارجی بیمارستان را در برنامه دارند.والله در طول روز هم چیزی شبیه دریل و مته روی مخ ما رژه که فکر می کنم دارند آن سنگ های نمای خارجی را با دریل روپلاک می کنند(نوعی شیوه نصب سنگ روی دیواراست) این داربست ها و آن سروصدا حسابی از صفای منظره بیرون اتاق کم می کند اما با این وجود من با این چشم هایی که با عینک هم بیرون را شفاف نمی بینم ، از منظره آن خانه ها و درختان در دور دست زیبایی خلقت خدا را شاکرم.

قبل از ساعت 14 ظهر ، نامه به دکتر کلانتر و دکتر همایون را نوشتم و همین که حوالی ساعت 14:15 دقیقه آقای راستین آمد نامه را دادم به ایشان که ببرد بدهد مسئول پرستاری بگذارد لای پرونده ام تا دکتر کلانتر یا همایون در جریان درخواست ترخیصم قرار بگیرند.

برنامه ام این بود که قبل از تحویل نامه از آن یک فتوکپی بگیرم اما در زمان اجرا از خاطرم رفت و وقتی هم که آقای راستین نامه را تحویل پرستاری داده بود و برگشت اتاق از خیر پیگیری ماجرا و اصلاح اشتباهم گذشتم. حالا کرنومترم را روشن کردم و منتظرم ببینم این یادداشت هوشمند چه ساعتی عمل می کند و من از نتیجه عملکرد آن بهره مند می شوم.

ساعت 17:15 دقیقه است و از زمان تحویل نامه هوشمند حدود سه ساعت می گذرد و فعلا خبری نیست.

باورتان نمی شود داشتم دراز کش وقایع را یادداشت می کردم که یک مورچه کوچک را دیدم که داشت روی قسمت پستی و بلندی های ملحفه سفید تخت که حالت تپه ای داشت با خودش رالی صحرایی میرفت. هی از یک سمت این پستی و بلندی های ملحفه می رفت بالا و از سمت دیگر آن پایین می آمد بدون اینکه مقصد و پایان مشخصی داشته باشد. انگار این پستی و بلندی های ملحفه را تپه ماهور فرض کرده بود و خودش را خودروی دو دیفرانسیال، داشت از این صحرا نوردی حالش را می برد، محترمانه هدایتش کردم روی یکی از این کاغذ یادداشت ها و بعد بیرون تخت کاغذ را چند بار تکاندم .امیدوارم فرصت کرده باشد قبل از رسیدن به زمین چتر نجاتش را باز باز کند!

هوا دارد کم کم تاریک میشود و باید کم کم آماده نماز مغرب و عشا شوم (التماس دعا)

سه شنبه 28/7/1394:روز هفتم بعد از جراحی

امروز همچون روزهای قبل با اذان صبح ، نماز ،تعقیبات نماز صبح و چندین رکعت نماز مستحبی برای پدرم ،شهدا و درگذشتگان خواندم. بعد به مناسبت این روز از محرم همچنین نماز بعد از زیارت عاشورا را شروع کردم. تسبیحات مخصوص هر روزم را می گفتم که آقای دراکولا (مسئول نمونه برداری خون-به عبارت صحیح تر خون گیر) از آزمایشگاه آمد و خونی از ما گرفت .

با خودم حساب می کنم در این چند روز سر جمع چند لیتر خون از ما دوشیدن،نوش جانشان، شوخی کردم. خون گرفته شده را غلط نکنم هر روز می برند آزمایشگاه و با توجه به ارتباط این زخم ویروسی ما با خون روند آن را کنترل می کنند به عبارت صحیح تر مراقبت و نظارت می کنند.

ساعت ده دقیقه مانده به 6 صبح است که معمولا بعد از گوش کردن دعای عهد از شبکه یک در همین ساعت راس 6 صبح کانال تلویزیون را روی 6 یعنی شبکه خبر می گذارم تا نخستین بخش خبری این روز را گوش کنم، کاری که در دوران قبل از بیمارستان هم به هنگام پوشیدن لباس و آماده شدن برای آمدن سرویس اداره انجام می دادم.

صبحانه را آورده اند و گذاشته اند روی میز پشت  سرم. من که برای خواندن نماز تغییر جهت داده بودم ، دوباره روی شکم می چرخم و رو به سینی صبحانه پاها، بالش و پتو را منظم می کنم. ساعت 6 شده و دعای عهد شبکه یک تمام شده است. به سرعت کانال را عوض می کنم و همزمان با خبر خوانی مجری خبر 6 صبح شبکه خبر،ظرف صبحانه را پایین می کشم و می گذارم روی تخت و  سعی می کنم لقمه هایی کم حجم اما مقوی از محتوی ملون داخل پکیج صبحانه امروز درست کنم و بخورم. این زخم ها برای ترمیم هر چه سریع تر حسابی به پروتئین نیاز دارد.

 به چند جا که بیشرشان اداره هستند و لازم است تا حدی از وضع خودم مطلعشان کنم ، تماس می گیرم.

امروز باید به روسایم در اداره خبر قطعی را بدهم که جراحی دارم وتا یک الی دو ماه در نقاهت به سر می برم و نباید منتظرم باشند. هنوز نمی خواهم به خانواده ام خبر بدهم آنها با توجه به اعتمادی که به من دارند و از وضع کارم اطلاع دارند فعلا تاخیر در رفتنم را کاری قبول می کنند.

داشتم با تلفن صحبت می کردم که این گروه خشن کاغذ و دستک به دست وارد شدند. داروغه شرحالی از ما برایشان گفت و قبل از رفتن طوری که خودم هم بشنوم گفتند امروز با دکتر کلانتر تماس بگیرم ببینیم تکلیف چه هست و چه باید بکنیم. (معلوم است نامه را خوانده اند) من میان کلامش پریدم و گفتم ان شاالله ترخیص که آن خانم دکتر محترم هم گفت ان شاالله و بعد سر اسب هایشان را برگرداندند و چهار نعل از اتاق خارج شدند. آنقدر عجله داشتند که یادشان رفت در اتاق را پشت سرشان ببندند. خطایی که به رغم اطلاعیه روی در اغلبشان می کنند.

آفتاب از پشت این ساختمان آجرنمای مقابل ساختمان بیمارستان بهمن بالا آمده است و تمام نور و گرمای پاییزی اش را از پنجره ی بزرگ اتاق بی هیچ تعارف و منتی به به پشت زخم من می تاباند. خدایا متشکرم

چند ماه پیش با توجه به نیمچه تجربه ای که داشتم برای کمک به راه اندازی یک بخش رسانه ای به اداره ای جدید رفتم، قرار بود کوتاه مدت باشد اما هر چه که جلوتر رفتم و کار جدی تر شد زمان بیشتری از من گرفت از کار کردن دریغی نداشتم اما مسئولیت های خانوادگی ام تحت شعاع قرار گرفته بود گاه برای تکمیل کارها از صبح تا 2 الی یک بامداد به درازا می کشید. رئیسم قول می داد که کسی را به جای من بیاورد و آزادم کند اما دستش بسته بود. دیگر در نماز هایم از خداوند می خواستم که خودش خلاصم کند که فکر می کنم این طور خلاص شدم خدایا متشکرم.

چهارشنبه 29/7/1394 : روز هشتم بعد از جراحی

نمی دانم تاثیر نامه هوشمندم برای دکتر کلانتر بود که گذاشته بودیم لای پرونده پزشکی که خودش یا دستیارش (دکتر همایون) ببینند یا به اطلاع شان  برسانند تا دستور خلاصیمان را بدهند، یا بیمار دیگری که دکتر کلانتر در همین بخش داشت به هر حال هر چه بود دیشب غروب دکتر کلانتر با روی گشاده به اتاق 149 یعنی همین اتاق خصوصی من آمد، زخم را دید و پیش از آن چهره (صورت) عاری از نشانه های عفونت در وجودم اظهار رضایتمندی کرد و درباره زخم هم گفت خوب است.

فرمود هفته آینده بیا اینجا یا بیمارستان خاتم الانبیا ببینمت، زخمت را هم با آب حمام حسابی شستشو بده. فقط برای زخمت وقتی می شینی یک چیزی زیر رانت بگذار که قسمت زخمت بیاید بالا تا به آن فشار نیاید.

البته بعضی از این مطالب را در پاسخ به سوال هایی که از ایشان پرسیدم به من گفت حالا که نگاه می کنم تقریبا به تمام سوال های داخل نامه ام جواب داد حتی باز نام طبی زخم عفونی ام را تکرار کرد. دکتر از اتاق خارج شد و پرستاری که دنبالش بود دوباره به اتاق برگشت و سراغ دفترچه بیمه ام را گرفت. وقتی دفترچه بیمه ام را برگرداند ازش پرسیدم آقای دکتر برایم قرص آنتی بیوتیک نوشتید؟ جواب مثبت بود.

امروز بعد از نماز صبح و انجام تعقیبات و مستحبات باز آمدند و از من خون گرفتند. پرستاری آمد و تب بدنم را اندازه گرفت و تا قبل صبح آمدند پانسمانم را عوض کردند. قبل از 8 صبح زیر ملحفه و بیژامه ام را که از دیشب ترشح زخم، خونیشان کرده بود عوض کردند و تقریبا آماده ترخیص از بیمارستان شدم.

دیشب بیکار نبودم تقریبا با تمامی کسانی که باید برای ترخیصم از بیمارستان درگیر شوند تلفنی برای صبح امروز هماهنگ کرده ام .انتظارم این است که تا قبل از ساعت 9 صبح به بیمارستان بیایند و من را از بند انفرادی 149 خلاص کنند.

شروع کردم به نوشتن تیترهایی که باید برای فرار از انفرادی 149 انجام بدهم. لوازمی که باید به ماشین برده شود. وسایل امانی که باید با (54) بازگرداندم به آبدارخانه و سوزن سرمی آنژوکت که باید از دستم کنده شود. مبلغی در نظر گرفته ام که به پاس محبت آبدارخانه در دادن فلاکس قرضی به همراه فلاکس به ایشان بدهم.

در طول این یک الی دو روز که نامه هوشمند را تنظیم کردم و دادم گذاشتند لای پرونده به این امید که کادر پرستاری با خواندن آن دکتر کلانتر معتمد یا دستیارش دکتر همایون را در جریان بگذارند و یا خود این اطبا که برای سرکشی به وضعیت به وضعیت بیمارانشان  پرونده پزشکیشان را می بینند و یا درباره آنها می پرسند با اطلاع از محتوای نامه زمینه خلاصی بنده از بند انفرادی 149 را فراهم کنند.

بارها به انحاء مختلف (مستقیم و غیر مستقیم) کادر پرستاری به من فهماندند که دنبال کار ترخیص من هستند و حتی به من گفتند (بدون اینکه از ایشان پرسیده باشم) که بارها به موبایل دکتر کلانتر زنگ زده اند اما ایشان پاسخگو نبوده است و یکی دوبار هم به خودم یا همراهم گفتند که از نظر ما ایشان مرخص است و منتظریم که دکتر کلانتر هم دستور آن را بدهد.

راستی برای رفع سوء تفاهمی که شاید خدایی نکرده پیش آمده باشد داخل پرانتز بگویم منظورم از به کار بردن عبارت نامه هوشمند، استفاده از کلمه ای است که بتواند نگارش هدفمند و نحوه استفاده موثر از آن برای کسب نتیجه مطلوب را برساند. عبارتی که با کمک گرفتن از اصطلاح قرص هوشمند خلق کردم.

می دانید قرص هایی تولید و استفاده می شوند که به همین نام قرص هوشمند شناخته می شوند و کارشان برخلاف قرص های سابق این است که پس  از مصرف درست می روند و روی همان بیماری یا مسئله خاص در بدن انسان می نشیند تا بیشترین اثر و بازده را داشته باشند. عبارت نامه هوشمند هم بر همین اساس نامه ام به دکتر کلانتر در نظر گرفتم چرا که با توجه به تجربه ای که داشتم در چنان جایی می تواند جریانی را به راه بی اندازد که درنهایت به خلاصی من از انفرادی 149 منجر شود،که فکر می کنم اینطور هم شد.

سرتان را درد نیاوردم، کارهایم را کرده بودم. امور اداری ترخیص از بیمارستان را هم دوستان کم و بیش به اتمام رسانده بودند و تقریبا" منتظر آمدن آمبولانس برای خلاصی از بند انفرادی 149 بودیم که همان آقای دکتر روانشناس پا به سن گذاشته با روی گشاده به اتاق وارد شد و فکر کنم بدون اینکه چیزی درباره حالم بپرسد یا بگوید، درباره نامه هوشمند گفت که: بالاخره آن نامه کار خودش را کرد و داری مرخص می شوی که بروی. من با لبخند جوابش را دادم که اضافه کرد ببینم از این نامه ها به احمدی نژاد هم می نوشتی که ناخواسته فقط جوابش را دادم نه بابا، اختیار دارید.

شاید اگر چیز دیگری می گفتم ماجرا سیاسی می شد و این بزرگوار پس از یک مجادله لفظی دیگر با من می توانست دستور ترخیصم را به دلیل ضعف یا نارسایی قوای دماغی(روانی) لغو کرده وما را در انفرادی 149 نگه دارد.

هوای بیرون آفتابی است. یک آفتاب پاییزی ،چه احساس لذت بخشی ،خدایا برای همه چیز ممنونم.

لباس ها را در کیسه کرده ایم و کوله ها را بسته ایم. مدارک پزشکی و شخصی مورد درخواست آمبولانس ویژه جانبازان را آماده کردیم و منتظر بالا آمدن برانکارد آمبولانس هستیم تا برای حداقل فشار به زخم با برانکارد به خوابگاه جانبازان منتقل شوم.

می دانم که به لطف خداوند از این بند انفرادی 149 رهایی پیدا کرده ام آن هم در دقیقه 90 روز چهارشنبه که بعد از آن تا یک هفته آینده تاسوعا و عاشورا است و همه چیز (ازجمله)دکتر کلانتر و دستیارش تعطیل اند اما باید این زخم را مدتی دیگر تحمل کنم تا بتوانم به زندگی عادی ام برگردم.(انشاالله)

برایم دعا کنید لطفا.

به جز درس هایی که از این بیماری و درمان گرفتم:

-  باید بیشتر مراقب سلامتی ام باشم و نکات مربوط به آن را درباره انجام آزمایش های سالانه و مراقبت های شخصی را جدی بگیرم. سلامتی نباشد زندگی هم نیست.

-  لازم است با جدیت. توجه بیشتری به آلارم ها و هشدارهایی که بدن پیش از افتادن به وضعیت بحرانی خبرمان می کند(مانند تب کردن، التهاب پوستی، وضعیت غیرعادی در اندام و...) عنایت داشته باشم. الویت با سلامت است.

-  زمان درد طولانی یا کوتاه شدن دوره درمان بسیار مهم است. بنابراین در اولین فرصت ممکن پس از اطلاع یا احساس وضعیتی غیر عادی در داخل و بیرون بدنمان پیگیر آن شویم و همه چیز ممکن را را تا مشخص شدن آن متوقف کنیم.

-  با بالا رفتن سن امکان ابتلا به امراض مختلف بیشتر هم می شود خوب است که با کسب آگاهی از نوع و چگونگی وقوع و نحوه پیشگیری از وقوع آنها از هم اکنون به فکر مراقبت از ابتلا به آنها باشم.

  وقتی این خاطرات فرار از 149- یک داستان واقعی را می نوشتم، آرزو داشتم که فرصتی پیدا کنم تا این بیماری شایع دوران کهنسالی جانبازان قطع نخاع را برای چاپ در فاش نیوز بنویسم، اما حالا که مطمئنم نمی توانم چون باید متن یک نریشن برای فیلمی داستانی درباره منافقین (گروهک مجاهدین خلق) را بنویسم و بعد آن هم چند کار دیگر دارم که تلمبار شده اند.

امیدوارم خداوند توفیق آن را قبل از من به یک عزیز جانباز یا غیر جانباز بدهد که از کارهای باقیات صالحات کمک کننده آخرت است.

توکل به خدا تنها راه حل فائق آمدن به شرایط بحرانی و تحمل آن با توسل هر چه بیشتر به ائمه اطهار است. سال ها زندگی در شرایط سخت به من ثابت کرده است که اگر خداوند شرایطی را مقدر می کند حتما امکان و توان زیست در آن شرایط را هم به بنده اش می دهد.

برایم پیغام بگذارید و راهنمایی ام کنید مثلا بفرمایید چه درس های دیگری باید گرفته باشم اما حواسم نیست، ممنون.

کد خبرنگار: 19
اینستاگرام
سلام . می خوام نظرمو بنویسم . چون که خودتون امر فرمودید :
**برایم پیغام بگذارید و راهنمایی ام کنید مثلا بفرمایید چه درس های دیگری باید گرفته باشم اما حواسم نیست، ممنون.**

ممنون الله گلم .. این که قابلی نداره من دلم می خواد همه عالم کاغذ و قلم بشن تا برات بنویسم چه چیزهایی را فراموش کردید ؟
اما فعلا بازم یه چند روز به احترام پیشکسوتا منتظر می مونم ببینم اونا چی می نویسن ..،
دلم می خواد بدونم اونا در واکنش به نوشتار شما چه نظراتی را مرقوم می کنند !

دراکولا ...، یعنی ...!!..
نه همون که گفتم بذار ببینم این حسین آقا کی فرصت می کنه نظرشو بنویسه ... بعد من !

با تشکر فاش نیوز

فاش نیوز ... منتظرم داداش ... نظر دیگه ای نبود ؟
سلام گلم . از اینکه تا به حال یکنفر نیومده حالتو بپرسه ... حدس زدم اینجا همون تله انفجاریه ... می خوان من نظر بدم بعد عین چی بیان پوستمو بکنن ... خیال کردن !
دردت بخوره تو سرم مواظب خودت باش ... تنها درخواستی که ازت دارم . منم از برچسب ۱۴۹ می ترسم ... قربان شما قنبر
باسلام خدمت شما بزرگوار
امیدوارم سلامتی تان را تاکنون بدست اورده باشید و زخمتان ترمیم شده باشد
، درسی که پیرامون این قضیه میشه گرفت مسله پیشگیری قبل از درمان
نباید آن قدر به امورات کارو.زندگی پرداخت که از سلامتی غافل شد،،،یه کلمه: غفلت
با سلام خدمت شما عزیز دل اسلام و مسلمین,جانباز بزرگوار،، خداوند متعال، شمارا در همه مکان ها و زمان ها محافظت بفرماید
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi