شناسه خبر : 103703
سه شنبه 28 شهريور 1402 , 11:09
اشتراک گذاری در :
عکس روز

کشتی‌گیری که غم دوری رفیقش را تحمل نکرد+ فیلم و عکس

فاش نیوز - پهلوان شهید مدافع حرم سجاد عفتی، رفیق و هم‌رزم شهید مصطفی صدرزاده،‌ بعد از چند روز از شهادت رفیقش به شهادت رسید و در دل کشتی‌گیران ملی جای پیدا کرد.

کشتی‌گیری که غم دوری رفیقش را تحمل نکرد+ فیلم و عکس

به گزارش خبرنگار باشگاه خبرنگاران توانا،‌ کتاب‌هایی درباره کشتی‌گیرانی که در طول ۸ سال دفاع مقدس یا در دفاع از حرم خاندان اهل بیت(ع) به شهادت رسیده‌اند،‌ منتشر شده که معرفی و مطالعه آن‌ها در  این روزها که بحث مسابقات جهانی کشتی در کشورمان داغ است، خالی از لطف نیست. مخصوصا اینکه تاکنون ۱۵۰۰ شهید کشتی‌گیر در میان شهدای کشورمان شناسایی شده است.

کتاب «نخسایی‌ها» نوشتهٔ مصطفی آقامحمدلو و ویراستهٔ مریم بیات از انتشارات شهید کاظمی است. این کتاب روایت زندگی شهید مدافع حرم پهلوان «سجاد عفتی» هم‌رزم، همراه، رفیق و هم‌قدم شهید مدافع حرم «مصطفی صدرزاده» است.

درباره شهید عفتی بدانیم

 شهید مدافع حرم سجاد عفتی، پس از عملیات محرم و شهادت مصطفی صدرزاده در میدان خان‌ طومان، نام عملیاتی سید ابراهیم را برای خود برگزید. هم‌رزمان و فرماندهانش او را به این نام می‌شناختند. حتی وقتی شب‌ها با کیسه ارزاق در خانه یتیمان خالدیه و الحاضر در استان حلب را می‌زد، آن‌ها نیز او را به نام صدا می‌زدند.

این شهید والامقام از ابتدای جنگِ سوریه و عراق علاوه بر حضور میدانی و مستشاری نیروی قدس و گاهی ارتش جمهوری اسلامی ایران، تعدادی از بسیجیان در نبردهای مختلف با گروه‌های مختلف از جمله دفاع وطنی سوریه، فرقه رابعه، حزب الله سوریه و لبنان، فاطمیون، حیدریون، حرکت نجبا و سایر شاخه‌های نظامی مقاومت اسلامی حاضر در میدان همکاری کرد.

اسم کتاب به چه معناست؟

شاید برای شما این سوال پیش آمده باشد که «نخسایی‌ها» یعنی چه؟ «نخسا» در ابتدا مخفف طنزآلودی از عبارت «نیروهای خودسر سپاه اسلام» بود؛ به مرور توسط برخی مدافعان حرم در سوریه به «نیروهای خودجوش سرزمین‌های اسلامی» تبدیل شد و رفته رفته به‌طور جدی‌تر هویت مستقل خود را پیدا کرد.

این کتاب در ۸ بخش زندگی شهید شهید مدافع حرم پهلوان «سجاد عفتی» را روایت کرده است.

رونمایی از سردیس کشتی‌گیر شهید عفتی با حضور برخی از ملی‌پوشان کشتی از جمله حسن یزدانی، کامران قاسم پور و...

بخشی از کتاب نخسایی ها

«- ابراهیم، ابراهیم، اسماعیل... ابراهیم، ابراهیم، اسماعیل... اسماعیل داداش صدام رو می‌شنوی؟ عبدالحسین پرید... منم دارم می‌رم... تو خوبی داداش؟ چرا جواب نمی‌دی؟

+ ابوفاطمه، ابوفاطمه، ابراهیم... ابوفاطمه، ابوفاطمه، ابراهیم... حرف نزن پسرم... برات خوب نیست. یه چیزی پیدا کن زخمت رو ببند.

- کدوم زخمم رو ببندم فرمانده؟ زخم پهلوم رو یا بازوم؟ هنوز قناص داره چپ و راستمون رو می‌زنه... بدنم پر ترکشه... [سکوت و صدای اذان از پایین تپه] چه بوی عطری میاد...

تلفنم را برای ساعت هفت کوک کرده بودم. با اولین زنگ بیدار شدم. امیرحسین طوری صداهای پشت بی‌سیم را روایت کرده بود که مدام در ذهنم تکرار می‌شد. اما اولین بار بود که در خواب صداها را می‌شنیدم. خوابی که هیچ تصویری نداشت. فقط حجمی از صداها بود که با صدای زنگ گوشی‌ام در هم پیچید و بیدارم کرد.

باید پسرم محمدثامن را سروسامان می‌دادم و برای آخرین مصاحبه قبل از بستن پرونده‌ام، عازم مشهد می‌شدم. عادت کرده بودم هر روز قبل از خروج از خانه کمی به عکسی که روی میزم بود، خیره شوم و مرورش کنم. نمی‌دانم چرا این‌بار خاطرات کشتی تماشایی‌اش در نور، که نیما محمدی با آب‌وتاب برایم تعریف کرده بود، در ذهنم می‌چرخید.

کسی در مسابقات دانشگاهی او را نمی‌شناخت. بلندگوی سالن نام حریفش را خواند. سالن به احترام کشتی‌گیر مازندرانی و قهرمان استان، لبریز از سوت و کف شد و او سرحال و قبراق روی تشک آمد. کسی حریفش را نمی‌شناخت. چون چند ساعت برای کمک به وزن‌کم‌کردن نیما در سونا مانده بود، کمی بی‌حال به نظر می‌رسید و برای اینکه هم‌باشگاهی‌اش بتواند در ۶۶ کیلو کشتی بگیرد او با وجود کمبود وزن نسبت به حریف در ۷۴ کیلو کشتی می‌گرفت. کشتی شروع شد.»

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi