11 ارديبهشت 1403 / ۲۱ شوال ۱۴۴۵
شناسه خبر : 105020
یکشنبه 07 آبان 1402 , 11:30
یکشنبه 07 آبان 1402 , 11:30
پربیننده های امروز
مقاله و یادداشت
مشکل دقیقا خود رئیسی است!
عبدالرحیم انصاری
انقلاب اسلامی طلیعهی انقلاب جهانی اسلام
آقای احمدرضا بهمنیار
هفتسر اژدها در کنار ماست
یوسف مجتهد
سردفتر یک شهر دور
جانباز اعصاب و روان
از عدالت و انصاف خارج نشویم!
یوسف مجتهد
فاصله ما تا جهنم تروریستها!
میلاد رضایی
اوضاع این رژیم حسابی بیخ پیدا کرده است
جعفر بلوری
عقبنشینیها تا کجا ادامه دارد؟
عبدالرحیم انصاری
رسانهی نوظهورِ پهپاد-موشک
سید مهدی حسینی
ادبیات ایثار و شهادت
گزارش و گفت و گو
شهیدی که زندگی مردم فلسطین را در صحنه تئاتر اجــرا کرد
گفتوگو با برادر شهید غلامرضا کشتکار
فاش نیوز - هنرمند شهید غلامرضا کشتکار سوم شهریور سال 1340 از خانوادهای مذهبی و متدین در روستای محروم چاهخانی از توابع بخش مرکزی شهرستان دشتستان استان بوشهر متولد شد. نام پدرش حیدرکشتکار و نام مادرش فاطمه فانوسی بود. غلامرضا سالهای قبل از پیروزی انقلاب به مبازرات انقلابی مشغول بود و با پیروزی انقلاب اسلامی وارد عرصه هنر تئاتر شد. در سالهای دفاع مقدس گروههای تئاتری را به جبههها راهی کرد و از ابزار هنر برای نشان دادن مظلومیت مردم فلسطین استفاده کرد. این شهید هنرمند سرانجام تیرماه سال 1367 در آخرین حملات رژیم بعثی عراق به ایران به منظور دستیابی به جزیره مجنون در حالی که به همراه یارانش عازم منطقه جبهههای نبرد حق علیه باطل بودند در جاده اهواز خرمشهر مورد هدف موشک متجاوزان بعث عراقی قرار گرفتند و به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.
شهید غلامرضا کشتکار سال 1392 به عنوان شهید شاخص کشوری معرفی شد. موضوع تئاترهایش اغلب در مورد جنگ و مردم مظلوم فلسطین بود که تحت ظلم رژیم اشغالگر صهیونیستی قرار دارند، همچنین در دو فیلم سینمایی به نامهای «سفیر» و «شبی چون مه» به ایفای نقش پرداخت. دوستان شهید تعریف میکردند که گروهکهایی مانند منافقین خلق در مقابل اجرای تئاتر غلامرضا و دوستانش مانعتراشی میکردند و نمیگذاشتند که سالنی به آنها اختصاص یابد تا تئاترشان را اجرا کنند اما او به دلیل اراده قویاش توانست تئاترهایش را اجرا کند.
آنچه در ادامه میخوانید شرح زندگی و رفتار شهید از زبان برادرش اسفندیار کشتکار است.
سید محمد مشکوهًْالممالک
از حضور در میدانهای ورزشی تا صحنه تئاتر
غلامرضا در خانواده پرجمعیتی متولد شد، تحصیلات ابتدائی را همراه با روخوانی قرآن به پایان رسانید و در دوران نوجوانی به همراه خانواده به شهر برازجان مهاجرت کردند. او دوره راهنمایی را در مدرسه شهید مدرس و سال اول و دوم دبیرستان را در مدارس شهید بهشتی و امام خمینی(ره) و سالهای سوم و چهارم را در مجتمع آموزشی رزمندگان شهر برازجان به پایان رسانید. در دوران رژیم گذشته چند سال عضو مجموعه خانه بهداشت که بعدها با عنوان بهزیستی نام گرفت. پیش از انقلاب فعالیتهای انقلابی داشت و اعلامیههای امام(ره) را در سطح شهرستان پخش و در راهپیماییهای سطح شهر شرکت میکرد و تبدیل به چهره جهادی شد. برادرم ورزش فوتبال را از دوران کودکی با توجه به امکانات کم در زمینهای خاکی زادگاهش آغاز کرد. سالهای 1355 تا 1357 عضو تیم فوتبال خانه فرهنگ روستایی خوشاب و از سال 1358 تا زمان شهادتش عضو تیم باشگاه دخانیات شهرستان برازجان بود. به همراه اعضای باشگاه دخانیات سالهای 1362، 63، 64 به مقام قهرمانی باشگاههای شهرستان دشتستان رسیدند. از ورزشکارانی بود که در میادین ورزشی اخلاق حرفهای در ورزشکاری را داشت و این را به ورزشکاران دیگر نیز توصیه میکرد. در طول بازیها کارتی از داور نگرفت و از باتکنیکترین ورزشکاران آن دوران بود. غلامرضا بیش از ده سال در آن تیم بازی کرد و مقطعی عضو تیم فوتبال مقاومت سپاه پاسداران برازجان بود اما همیشه یک یار همیشه ثابت تیم به شمار میرفت و تا قبل از شهادت هم به عنوان بازیکن خط حمله عضو این تیم بود و از گلزنان بنام تیم محسوب میشد.
خاطرهای از همکلاسی و همرزم شهید
حاج یوسف توکلی یکی از همکلاسیها و همرزمان شهید تعریف میکند که «روزی به قصد خرید توپ، پیاده از روستای چاهخانی به مقصد برازجان حرکت کردیم، مبلغ پولی که داشتیم ناچیز بود و اگر با وسیله نقلیه به برازجان میرفتیم دیگر پولی برای خرید توپ و ناهار باقی نمیماند. پیاده حرکت کردیم که پس از چند ساعت به برازجان رسیدیم و مستقیم به بازار رفتیم و توپ مورد نظر را خریداری کردیم و پس از صرف ناهاری مختصر خواستیم با ماشین برگردیم اما پولی در جیبمان نبود. برای همین پیاده راه افتادیم و خوشحال از اینکه توانسته بودیم یک توپ فوتبال تهیه کنیم و دو نفری با آن توپ بازی کردیم، نزدیک غروب بود که به روستا رسیدیم، خانوادههایمان نگران ما شده بودند. وقتی به خانه رسیدیم اعضای خانواده کلی خوشحال شدند.» جوانان و نوجوانان در آن زمان با چنین روحیه و اراده و پشتکار مثالزدنی وارد عرصه ورزشی و فوتبال میشدند و موفقیت آنان در تلاش و سختکوشی به دست میآمد.
منشور اخلاقی ورزشی شهید
برادرم غلامرضا منشور اخلاقی ورزشی برای خودش داشت و دارای فضائل اخلاقی و جاذبههای فوقالعادهای بود. همین باعث محبوبیت او در بین ورزشکاران شده بود. او سعی میکرد که برای زمان تمرین مسابقات فوتبال در ساعات مقرر سر زمین بازی حاضر شود. اگر در حین بازی بازیکنان حریف خطائی روی او انجام میدادند با بازیکن خاطی درگیر نمیشد و نسبت به او با خوشرویی رفتار میکرد. همچنین کمتر روی بازیکنان حریف خطا میکرد زیرا اعتقاد داشت این حرکت ناشایست میتواند باعث درگیری و یا مصدوم شدن بازیکنان حریف و یا خودی شود. غلامرضا با تمام بازیکنان همتیمی مهربان بود، هیچ وقت هنگام تعویض اعتراض نمیکرد و برای مربی خود احترام ویژهای قائل بود و اینکه به نظرات داوران و کمکداوران احترام میگذاشت و نسبت به نظر آنها واکنش نمیداد. برای همین از جوانان و نوجوانان ورزشکار تقاضا دارم راه و روش و منش شهدا به ویژه سردار شهید غلامرضا کشتکار را در زندگی سرلوحه کار خود قرار دهند تا در همه امورات زندگی به خصوص در میادین ورزشی موفق و پیروز باشند.
اجرای تئاتر در جبههها برای رزمندگان
غلامرضا علاوهبر ورزش در حوزه تئاتر هم فعالیت داشت، هرچند پیش از انقلاب در حوزه ورزشی فعالیت میکرد اما با شروع انقلاب به هنر تئاتر نیز مشغول شد. کارگردان، نویسنده، چهرهپرداز(گریمور)، خطاط و عکاس هم بود. کارگردانی و اجرای نمایشنامههای متعدد مانند «سلطهها»، «لالو»، «بنبست»، «آواره»، «اختاپوس»، «حماسه شهادت و نبرد فلسطین»، «تولی در خون» از جمله آثار او است. پاییز سال 1366 از طرف سازمان تبلیغات اسلامی قرار شد که برادرم یک گروه تئاتر سراسری را به جبهه اعزام کند که با آن گروه به جبهه کردستان رفت تا بتواند آنجا تئاتر اجرا کند. برادرم غلامرضا به تنهائی جبهه نرفت بلکه گروهی را تشکیل داد و با اتوبوس راهی جبهه شدند. او سردمدار یک گروه تئاتری بود و اکیپی که جمع کرد حدود ۱۵، ۲۰ نفر بودند که برادرم آنها را سرپرستی میکرد. در گروهش دانشآموزان مقطع ابتدائی هم حضور داشتند زیرا به خاطر دارم که آن دوران پسر من هم در مقطع ابتدائی تحصیل میکرد که با برادرم راهی جبهه شده بود. پیش از اینکه به کردستان بروند راهی تهران برای اجرای تئاتر پانتومیم در تالار وحدت شدند. بسیاری از هنرمندان مطرح هم آنجا حضور داشتند. غلامرضا سال ۱۳۹۲ به عنوان شهید هنرمند شاخص کشوری معرفی شد، فیلمی از آن دوران به یادگار مانده است که مربوط به همان تئاتر پانتومیمی است که برادرم اجرا کرده بود. موضوع تئاترهایش اغلب در مورد مقاومت مردم مظلوم فلسطین بود که تحت ظلم رژیم اشغالگر صهیونیستی قرار دارند، همچنین در دو فیلم سینمایی به نامهای «سفیر» و «شبی چون مه» به ایفای نقش پرداخت. دوستانش تعریف میکردند که گروههایی مانند مجاهدین خلق (منافقین ضدخلق) در مقابل اجرای تئاتر غلامرضا و دوستانش مزاحمت ایجاد میکردند و نمیگذاشتند که سالنی به آنها اختصاص یابد تا تئاترشان را اجرا کنند اما او به دلیل اراده قوی که داشت توانست تئاترهایش را اجرا کند.
شرکت در مناظرات خیابانی
شاید این سؤال برای شما مطرح شود که آیا منافقین(ضد)خلق در بوشهر هم بودند؟ در پاسخ باید بگویم بله، منافقین در سراسر کشور حضور داشتند و افرادی که عضو این سازمان میشدند از فریبخوردگان بودند البته بعضی از آنها توبه کردند و به اسلام بازگشتند. غلامرضا در مناظرات خیابانی شرکت و با افراد از گروههای مختلف صحبت و آنها را راهنمایی میکرد. برادرم بسیار صبور و بردبار بود و ارادهای قوی داشت؛ اگر قصد داشت کاری را انجام بدهد غیرممکن بود آن کار را رها کند. یک سال در مدرسه «هدایت» به عنوان معلم پرورشی با تصمیم مسئولان وقت آموزش و پرورش در شهر دیلم مشغول به کار شد. وقتی متوجه شد که جوانان و نوجوانان شهر هیچ سالنی ندارند که در آن فعالیتهای هنری انجام دهند تصمیم گرفت یکی از مدارس متعلق به آموزش و پرورش را به محل فعالیتهای هنری تبدیل کند. یکی از دوستان برادرم روایت میکرد که ما در خانه سازمانی متعلق به آموزش و پرورش ساکن بودیم، یک شب کنار هم نشسته بودیم که غلامرضا گفت: ما باید سالنی را برای کارهای هنری تدارک ببینیم. گفتیم: این کار شدنی نیست اما او گفت: این کار را انجام میدهیم. در نهایت یکی از مکانهایی که انبار صندلیهای اسقاطی بود را بازسازی و به سالن هنری تبدیل کردند. برادرم معتقد بود جوانان و نوجوانان دیلم بسیار محروم هستند و دغدغهاش این بود که به آنها کمک کند. برای همین مرکزی هنری را تشکیل داد که در حال حاضر سالن شهید کشتکار در همان مکان وجود دارد.
در آن دنیا با حوریهای بهشتی ازدواج خواهم کرد
زمانی که برادر شهیدم عازم جبهه شد مجرد بود، ما که به او میگفتیم چرا ازدواج نمیکنی؟ غلامرضا میگفت: «من انشاءالله در آن دنیا با حوریهای بهشتی ازدواج خواهم کرد». همیشه تبسمی روی لبانش بود و چهرهای خندان و خوشرو داشت، فردی بسیار جذاب بود. اگر دوستی داشت که ضد دین بود در ابتدا راهنماییاش میکرد اما اگر نمیتوانست از او جدا میشد. با دوستان و همکارانش، با ورزشکاران و با هنرمندان بسیار صمیمی بود. یکی از مسائلی که غلامرضا به انجام آن علاقهمند بود کمک به دیگران بود. دوستانش برایم تعریف کردند که برادرم از حقوق خودش به دانشآموزانی که بضاعت مالی نداشتند، کمک میکرد. به نماز اول وقت و خواندن زیارت عاشورا بسیار معتقد بود و بر آن تاکید میکرد حتی در میادین ورزشی هم نمازش ترک نمیشد. زمانی که تیمش با تیم مقابل در سطح شهرستان بازی میکردند موقع اذان که میشد از داور اجازه میگرفت نمازش را میخواند بعد از آن به ادامه بازی میپرداخت. در تمام مدتی که بازی میکرد هیچ کارتی از داور دریافت نکرد زیرا با مرام بازی میکرد و همین را هم به دوستانش توصیه میکرد. در حال حاضر یک تیم و یک باشگاه به نام غلامرضا تشکیل دادیم و تا جایی که توانستم برای باشگاه و تیم هزینه کردم اما حالا که توان ندارم نمیتوانم پیگیری کارها را انجام دهم. یکی از بستگانم در روستا را سرپرست باشگاه قرار دادم تا اداره امور را پیگیری کند. غلامرضا در یک خانواده مذهبی پرورش یافته بود. به یقین فرائض دینی را ادا میکرد، من و برادرم غلامرضا با هم اختلاف سنی داشتیم و در جریان خیلی از کارهایش نبودم اما مطمئن هستم که فرائض دینی را بهجا میآورد.
اولویت کار دیگران نسبت به کار خودش
شاید به دلیل اینکه نظامی و دور از خانوادهام بود نتوانم از غلامرضا برای شما بگویم اما بیشتر مواردی که از او میدانم روایتهایی است که از اطرافیان، دوستان و همرزمان شهید شنیدم. اما دغدغه برادرم این بود که اگر میتواند کاری برای دیگران انجام دهد و کار دیگران نسبت به کار خودش برایش اولویت داشت. غلامرضا از ابتدای تشکیل بسیج وارد بسیج شد یعنی هم تحصیل میکرد و هم در پایگاه بسیج فعالیت داشت و پس از دو سال به عنوان فرمانده مقاومت ابا عبدالله الحسین(ع) شد، اولین دوره اعزامش در سال 1361 بود که آن زمان استان بوشهر تیپ و لشکر نداشت همه به شیراز میرفتند و با لشکر المهدی اعزام میشدند. محل اعزامشان جبهههای جنوب بود ولی آنها واحد تخریب و اطلاعات شناسایی بودند همه جا حضور داشتند یعنی هر کجا که عملیات صورت میگرفت بچههای تخریب آنجا حضور پیدا میکردند. او از رفتن به جبهههای جنگ هیچ هراسی نداشت زیرا اگر میترسید نمیرفت؛ نمیترسید به دلیل اینکه میگفت من همیشه به خدا توکل میکنم البته به جبهههای جنگ، به خدا و به امام عشق عجیبی داشت زیرا امام فرمودند هر کس توان جنگیدن دارد به جبهه برود برادر من هم به حرف امام مقید بود و تصمیم گرفت که برود. من دستخطی از او دارم که «جان همه ما فدای امام» بر روی آن نوشته شده است. آرزویم این است که اتفاقی بیفتد تا من بتوانم آثار شهید کشتکار را برای نونهالان و جوانان نمایش دهم اما استان ما در کشور محروم است.
با جمعآوری آثار شهدا روحیه ایثارگری را رواج دهیم
من همیشه میگویم باید با جمعآوری آثار شهدا روحیه ایثارگری و شهادتطلبی را در جامعه رواج دهیم. باید بتوانیم ارزشهای دفاع مقدس را حفظ کنیم که مقام معظم رهبری هم فرمودهاند «زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست». زمانی که قرار شد غلامرضا عازم جبهه شود هیچ کدام از ما با رفتنش مخالفت نکردیم حتی برای رفتن تشویقش هم کردیم. شاید باورتان نشود اما پدر و مادرم هم از رفتنش خوشحال بودند و هیچ مخالفتی نکردند. من هم به مدت ۴ سال در جبهههای جنگ حضور فعال داشتم یعنی از طرف ارتش ماموریت داشتم که به پشت خط بروم و فعالیت کنم بنابراین با فضای جنگ آشنا بودم، با این حال با رفتن برادرم به جبهه هیچ مخالفتی نداشتم.
پشتیبان ولایت فقیه باشیم
ما غلامرضا را تشویق کردیم که راهی جبهه شود زیرا میدانستیم که دشمنی نابخرد به کشور، دین و ناموس ما حمله کرده است.باید دفاع میکردیم، اگر دفاع نمیکردیم صدام احمق حرفش را که صبح به خوزستان میروم تا شب هم به تهران میرسم عملی میکرد. باید یادمان باشد که همین شهدا و رزمندگان بودند که مقابل بعثیها قد علم کردند و ایستادند تا دست دشمن از خاک و ناموس ما کوتاه شود، اگر شهدا نبودند دشمن کشورمان را تصرف کرده بود. برادرم زمانی که قرار شد راهی جبهه شود بسیار خوشحال بود و روحیه خوبی داشت زیرا میدانست قرار است به اذن خداوند عازم شود. همیشه به ما سفارش میکرد گوش به فرمان امام باشیم. غلامرضا میگفت: «ما باید پشتیبان ولایت فقیه باشیم تا اینکه به مملکت آسیبی نرسد»، ما هم شکر خدا تا جایی که توانستیم این مهم را انجام دادهایم، میدهیم و خواهیم داد زیرا باید پشتیبان ولی فقیه باشیم تا کشورمان دچار آسیب نشود.
آرزوی شهید باز شدن راه کربلا بود
آرزوی شهید ما این بود که روزی راه کربلا باز شود؛ عکسی از غلامرضا به یادگار دارم که خودش از تابلوهای کوچکی که در جبهههای جنگ وجود داشت گرفته بود و روی این تابلوها نوشته شده بود سنگر به سنگر به کربلا میرسیم، او از این تابلو عکس گرفته بود. در وصیتنامه غلامرضا نوشته بود که من در زمان امام حسین(ع) نبودم که ببینم امام حسین(ع) تنها است اما الان زمان آن رسیده که ما امتحان پس دهیم و امام حاضر را تنها نگذاریم. سخنان شهدا پیامهای خاص و زیبایی به همراه داشت. همیشه به یاد شهدا بود.
همه باید گوش به فرمان امام خمینی(ره) باشیم
غلامرضا هم برای دفاع و هم برای اجرای تئاتر اعزام به میدان نبرد میشد. از همان اوایل جنگ فعالیتهای هنری و تئاتریاش را در جبهههای جنگ شروع کرد، دغدغهاش این بود که در جبهه کار فرهنگی صورت بگیرد. خودش به این نتیجه رسید که بهترین تصمیمی که میتواند بگیرد این است که تئاتر اجرا کند، البته علاوهبر اینکه خودش اجرا میکرد بین تیمهای دیگر هم مسابقه تئاتر برگزار میکرد. برادرم نویسنده بود. من از او نوشتههای زیادی دارم. غلامرضا در عملیات فاو یعنی والفجر ۸ و فتح خرمشهر یعنی عملیات بیتالمقدس حضور داشت، البته در عملیاتهای دیگر هم فعالیت داشت اما من دقیق اسمشان را نمیدانم، یعنی شهید هر سال حتی به مدت چند ماه در میدان نبرد حضور پیدا میکرد. در طول مدتی که در جبهه حضور داشت دو مرحله زخمی شد. یک مرتبه در حال رساندن مهمات با خودرو بود که به لاستیک خودرویش تیر زدند و چپ کرد و از ناحیه دست آسیب دید. بار دوم هم فکر میکنم در درگیری زخمی شده بود.
انتظار شهادت برادرم را داشتم
غلامرضا خیلی آدم عجیبی بود حتی به نظرم از چهرهاش هم مشخص بود که به درجه شهادت میرسد زیرا چهرهای نورانی داشت. خبر شهادتش را عباس اسلامیان یکی از همرزمانش که به خاطر کرونا به رحمت خدا رفت به من و خانوادهام داد. پیشبینی میکردم که روزی برادرم شهید شود زیرا چهرهاش طوری بود که حدس میزدم از دسته شهدا خواهد بود. البته خودش هم همیشه افسوس میخورد و انتظار شهادتش را میکشید. هر زمان یکی از همرزمانش شهید میشد، میگفت: «ای کاش من هم به شهادت برسم»، به همین دلیل من انتظار شهادت برادرم را داشتم.
درخواست برادر شهید از مسئولان
زمانی که خبر شهادت برادرم را به ما دادند مادرم گفت من فرزندی داشتم که در راه خدا و در راه دفاع از اسلام دادم همیشه خدا را شکر میکنم. از اینکه اجازه دادیم اعضای خانوادهمان راهی جنگ شود و به شهادت برسد به هیچ عنوان پشیمان نیستیم زیرا شهید جایگاه ویژهای دارد. کسی که تصادف میکند و میمیرد با کسی که در راه حق به شهادت میرسد جایگاه متفاوتی دارد. آیه داریم که «شهدا نزد پروردگار هستند و روزی میخورند» پس دیگر جایی برای پشیمانی وجود ندارد. اینکه برادرم به شهادت برسد نظر و لطف خدا بود ما هم مطیع امر خدا هستیم. اگر شهید در حال حاضر زنده بود به شغل معلمی ادامه میداد زیرا زمانی که به شهادت رسید دو سال بود که معلم شده بود. بسیار به سخنان ولی فقیه معتقد و مقید بود. در یکی از نوشتههایش آمده است که اگر کلام امام(ره) در تو اثر نکرد با قلبت وداع کن. اگر غلامرضا در وقایع اخیر یعنی اغتشاشات حضور داشت نفرت خود را به این افرادی که در آشوبها جولان میدادند نشان میداد، همانطور که من و خانواده از این امر ناراحت هستیم. برادرم هم با این قضیه برخورد میکرد. بنده از مسئولان و مقامات میخواهم که جلوی این بدحجابیها را بگیرند زیرا برای اکثر خانواده شهدا مسئله بدحجابی ناراحتکننده است.
نان حلال پدرم در تربیت شهید تأثیرگذار بود
نان حلالی بود که پدرم بر سر سفره خانواده میآورد در تربیت برادرم تاثیرگذار بود، زیرا پدرم در روستا کشاورزی و دامداری میکرد، به همین دلیل همیشه نان حلال به ما میداد. شاید برای برخیها سؤال شود چرا بعضی افراد در خانواده مذهبی متولد میشوند و رشد میکنند اما در نهایت عاقبت بهخیر نمیشوند؟ من فکر میکنم دلیلش این است آنها در اجتماع با دوستانی ناباب آشنا میشوند و راهشان را اشتباه میروند البته داشتن اراده قوی خیلی مهم است. برادر من ارادهای بسیار قوی داشت زیرا اگر اراده قوی وجود داشته باشد باعث میشود انسان بداند چگونه دوستان خود را انتخاب کند. تا به حال سعادت دیدار حضرت آقا را از نزدیک نداشتم اما اگر ایشان را ملاقات کنم، میگویم که آقاجان ما با شما تا شهادت رهسپاریم. به جوانان توصیه میکنم که راه خوب را انتخاب کنند راه خوب الگوبرداری از سیره و رفتار شهدا است. من الگویی بهتر از این نمیبینم؛ ما همیشه باید پشتیبان ولایت فقیه باشیم تا به مملکتمان آسیبی وارد نشود همیشه باید گوش به فرمان او باشیم.
شهادت شهید در جاده اهواز خرمشهر
غلامرضا با شهیدان محمدحسین کریمی، احمد اسدی، محمدحسین کریمی، علی خمش، آیا رابطه خوبی داشت. دوستان برادرم هم مثل خودش اهل جبهه و جنگ، با خدا و از خانوادهای مذهبی بودند، تعداد دفعاتی که برادرم به جبهه اعزام شد خیلی زیاد بود زیرا از زمان دانشآموزی تا پایان جنگ در دفعات متعددی عازم جبهه شد تا جایی که از سربازی معافش کردند. او آخرینبار در ماه مبارک رمضان سال 1367 عازم جبهههای حق علیه باطل شد و در گردان تخریب ناب تیپ 13 امیرالمؤمنین که در منطقه مارد کیلومتر 18 جاده خرمشهر اهواز مستقر بود مشغول خدمت شد، بعد از چند ماه حضور داوطلبانه در جبهه چند روزی به مرخصی رفت اما عشق به جهاد و دلبستگی به جبهه باعث شد تا 23 خرداد 1367 به مقر گردان مارد برگردد. در مورد نحوه شهادت برادرم باید بگویم که زمانی که استکبار جهانی یعنی آمریکا و دشمنان کفار به بعثیها در این حمله کمک کردند نیروهای بعثی عراق از طلاییه وارد جزیره مجنون شدند و قصد داشتند که پیشروی را ادامه دهند. در منطقه طلاییه پلی به نام پل سیدالشهدا وجود داشت که قرار شد به به همراه فرمانده تخریب یعنی سردار شهید «احمد اسدی» که اهل برازجان بود آن پل را منفجر کنند تا عراقیها نتوانند از پل عبور کنند. برادرم چهارم تیرماه 1367 مصادف با ماه مبارک رمضان که با همراه یارانش در یک تویوتا لندکروز با هم بودند در جاده اهواز خرمشهر مورد هدف موشک متجاوزان بعث عراقی قرار گرفتند و به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.
تأثیر شهادت برادرم بر مردم دیلم
مرحوم حاجیه خانم فاطمه فانوسی، مادر شهید غلامرضا کشتکار میگفت: علاقه زیادی به غلامرضا دارم. بچهها به مادرم در زمان حیاتش میگفتند «تو غلامرضا را خیلی دوست داری». که مادرم دلیل این علاقه را نبود غلامرضا در خانه میدانست و میگفت: پسرم بیشتر اوقات در جبهه است، من خیلی نگرانش هستم که نکند در جبهه برای او اتفاقی بیفتد». با این حرفم از خدا میترسیدم و مادرم میگفت «اگر در راه خدا کشته شود شهید است ولی اگر مانعش شوم، ممکن است بیرون جبهه اتفاقی برایش بیفتد، چگونه پاسخگوی پروردگار باشم؟» مادرم بر این عقیده بود که آدم یک روز متولد میشود و یک روز میمیرد، پس بهتر است که در راه خدا به شهادت برسد. غلامرضا میگفت: «مادر! ما در زمان امام حسین(ع) نبودیم تا در رکابش بجنگیم ولی امروز باید به ندای نایبش امام خمینی(ره) لبیک بگوییم». او هر جا کار میکرد مردم دوستش داشتند. وقتی در آموزش و پرورش استخدام شد و به دیلم رفت، به او میگفتند که کار کردن در آنجا خیلی سخت است و موفق نمیشوی، اما به دلیل شایستگیهایش در حوزه مدیریتی به عنوان معاون پرورشی اداره آموزش و پرورش بندر دیلم انتخاب شد و با سرعت در دل مردم آن دیار جای گرفت. پسرم سختترین کارها را در جبهه برعهده میگرفت، اگر از او میپرسیدم در جبهه چه میکنی؟ میگفت که «من راننده هستم و به رزمندهها سر میزنم» در صورتی که در یکی از سختترین واحدهای تخصصی جبهه؛ یعنی در واحد تخریب فعالیت میکرد. اگر از او میپرسیدم: «در جبهه چه میکنی؟» میگفت که «من راننده هستم و به رزمندهها سر میزنم» در صورتی که در یکی از سختترین واحدهای تخصصی جبهه یعنی در واحد تخریب فعالیت میکرد. البته او رانندگی هم میکرد حتی با ماشین، مهمات جابهجا میکرد و هنگام شهادت در ماشینشان مهمات بود که مورد هدف بالگرد رژیم بعثی عراق قرار گرفتند. مردم دیلم از شهادت غلامرضا بسیار متأثر شدند و در مراسم تشییعش شرکت کردند.
وصیتنامه شهید
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی نایب بر حق امام زمان(عج) امام خمینی، درود بر شهدای انقلاب اسلامی.
اینجانب غلامرضا کشتکار هماکنون که میخواهم عازم جبهه حق علیه باطل شوم آگاهانه و دلخواه این راه مقدس را انتخاب کردهام، امیدوارم یزدان پاک از اینکه تاکنون نتوانستهام قدم مثبتی در راه حق بردارم مرا مورد عفو و بخشش خویش قرار دهد.
من از دوران کودکی وقتی روضهخوانان روضه سیدالشهدا(ع) را میخواندند، افسوس میخوردم که ای کاش من آن زمان بودم که در جبهه حق علیه باطل در کنار امام حسین(ع) میجنگیدم. اما امروز وقت آن رسیده که امتحان پس بدهم و این جنگ را منِ هیچ چیز، یک امتحان برای مسلمین میدانم. همانطور که امام عزیز و نور چشممان فرمودند مهمترین مسئله در موقعیت کنونی جنگ است. من عازم جبهه میشوم امیدوارم اگر به آرزوی دیرینه خود که فکر نمیکنم لایقش باشم و به شهادت رسیدم این را بدانید که آرزوی دیرینه من بوده است. به مادرم بگویید اصلا دلش به فکر من نباشد فقط در نمازهایش برای پیروزی اسلام و برای سلامتی رهبر عزیزمان امام امت دعا کند.
والسلام
غلامرضا کشتکار
فروردینماه 1361
منبع: کیهان
نظری بگذارید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
زنگ خاطره
معرفی کتاب