سه شنبه 23 آبان 1402 , 09:43
مادرشهید: دوست دارم خاک پوتین رزمندههای فلسطینی را پاک کنم
فاش نیوز - مادر شهیدان حسن و حسین ابراهیم گفت: امروز هم هدف ما با شهدا یکی است و ای کاش میتوانستیم خاک پوتین رزمندگان فلسطین را پاک کنیم.
به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، یک هفته بیشتر طول نکشید که بعد از تدفین حسن، حسین هم به شهادت رسید. دو برادر اهل قرآن و جبههای که از نوجوانی پایشان به جبهه باز شد و در سن ۱۷ و ۱۸ سالگی به شهادت رسیدند.
جمعی از اعضای جامعه قرآنی به نیابت از قاریان، حافظان، فعالان و اساتید قرآنی در سری دیدارهای خود با خانواده شهدای قرآنی به دیدار پدر و مادر شهیدان حسن و حسین ابراهیم رفتند.
شهادت لیاقت میخواهد
پدر شهید در این دیدار روایت کرد: خداوند توفیق داد تا علاوه بر خودم که اهل قرآن بودم بچهها نیز با من عادت به خواندن قران کنند. پسر بزرگم حسن مدتی در جبهه بودف وقتی برگشت گفتم چه شده اینبار زود آمدی؟ گفت قرار است با یک لشکر بزرگ بروم. مدتی بعد کمرم مشکل پیدا کرد و در بستر بیماری بودم که یک روز حسین به خانه آمد، دیدم کلافه است و با خواهرش بحث میکند، فهمیدم مشکلش چیست، گفتم حسین جان میخواهی بروی جبهه؟ من راضی هستم، اگر عمرت باقی باشد برمیگردی و اگر قسمتت شهادت بود که لیاقتش را داشتی.
وی ادامه داد: ۲۱ دی سال ۶۵ من در خانه بودم که برادرم آمد و گفت حسن زخمی شده، کم کم توانستند بیشتر بگویند که حسن شهید شده است. حسن وقتی شهید شد من یک حالی شدم، اما گفتم برای خدا و مملکتش رفته است و صبوری کردم. پسر سومم محسن هم آموزشی به کویر ورامین رفته بود و در ختم و مراسمات برادرش نبود.
این پدر شهید ادامه داد: چند شب بعد خواب حسین را دیدم که با لباس سفید به تن داشت و او را بوسیدم. هنوز یک هفته نشده بود که گفتند بله حسین هم شهید شده. ماهم کاری نکردیم جز شکر خدا، ولی اینکه در عرض یک هفته ۲ بچه شهید شوند بدنم را سرد کرد. همه چیز را سپردم به خود خدا. الحمدالله بچههایم اهل قران هستند. خداوند ۱۰ بچه به من داد ۶ پسر و ۴ دختر که همه دامادها و پسرها خوب هستند.
دوست دارم خاک پوتین رزمندههای فلسطینی را پاک کنم
مادر شهید نیز در صحبتهایی گفت: من مادر بچهها بودم، ولی از رفتن به جبهه و ثبتنامشان خبر نداشتم، چون درگیر بچههای دیگر بودم. از ۱۳، ۱۴ سالگی رفتند جبهه، ولی شرکت در عملیات قسمتشان نشد. تا اینکه سه نفری باهم رفتند ۲ نفر را بردند خط و محسن را بردند کویر ورامین. من هم که درگیر خانه و بچهها بودم. قبل رفتن میگفتند ببخشید بابا مریض است تو را تنها میگذاریم، چون بچه شش ماهه هم داشتم، گفتم خدا بزرگ است و کمک میکند.
وی ادامه داد: در اثنای عملیات کربلای ۵ برج ۱۰ هر لحظه برای هر خبری آماده بودیم. وقتی پیکرشان آمد انقدر خدا به من آرامش داد که همه فکر میکردند اتفاقی برایم افتاده است. الان تعجب میکنم چطور اسم اهل بیت میآید گریه ام میگیرد، ولی آن روزها اصلا گریه نمیکردم.
مادر شهیدان ابراهیم تصریح کرد: وقتی فامیل خبر شهادت حسین را آوردند با گریه توی سرشان میزدند، گفتم به سرتان نزنید از خدا آرامش بخواهید. آیه اذا تطمئن القلوب را زیر لب میخواندم. حسن در وصیتنامهاش گفته بود امیدوارم با روحیه خندان از جنازهام استقبال کنید که همینطور هم شد، این آرامش را خدا در دل ما قرار داد که دشمن شاد نشویم. ۳۵ سال میگذرد و گاهی حرفهایی میشنویم، ولی مدام میگویم خدایا راضی به رضای تو هستیم.
این مادر شهید گفت: تمام جوانهای ایران بچههای ما هستند حقیقت این است اسلام را باید زنده نگه داریم. امروز هم هدف ما با شهدا یکی است وای کاش میتوانستیم خاک پوتین رزمندگان فلسطین را پاک کنیم.
با تلاوت قران حسن میخکوب میشدیم
وی افزود: آن زمان که ضبط نداشتیم تا اینکه حاج آقا به سوریه رفت و یک ضبط خرید. نه ما کلاس قرآنی فرستاده بودیم و نه کار خاصی برای یاد گرفتن قرآن بچهها کردیم، چون من هم درگیر بچهها بودم. اما خودشان دنبال قرآن رفتند و دوست داشتند و جاهای مختلف تلاوت قرآن میکردند.
برادر شهید گفت: ما مدیری در دبیرستان داشتیم به نام آقای حصارکی که، چون مدیر برادرانم هم بود ایشان ما را میشناخت و تعریف میکرد هر وقت در صف حسن شما شروع به قرآن خواندن میکرد من میخکوب میشدم و لذت میبردم.