شناسه خبر : 107811
شنبه 07 بهمن 1402 , 08:05
اشتراک گذاری در :
عکس روز

رونمایی از زندگینامه شهیدی که آدرس مزارش را به دوستش داد

فاش نیوز - برادر یکی از شهدای دفاع مقدس گفت: چند روز بعد از خاکسپاری برادرم، سر مزار او مرد ناآشنایی بی‌تابی می‌کرد. گفت: «من همرزم شهید بودم. کنار من ترکش خورد. نمی‌دانستم شهید شده. آمد به خوابم و آدرس مزارش را به من داد.»

به گزارش خبرنگار حوزه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، مراسم رونمایی از کتاب «زندگینامه شهید اسدالله حقی» به قلم طهورا دهقانی، امروز در سالن هویزه موزه ملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس برگزار شد. رضا رحمت، یکی از فرماندهان سابق گردان تسلیحات لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله و فرمانده اسدالله حقی در دوران دفاع مقدس، ولی‌الله حقی برادر اسدالله حقی، سردار علی اصغر محسن شیخی جانشین مدیرعامل موزه ملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس، علیرضا سلیمی مدیر انتشارات سرو و طهورا دهقانی از حاضران این مراسم بودند.  

حقی در این مراسم گفت: شهدا خوشحالند از اینکه خداوند از روی فضل به آن‌ها جایگاه شهید داده و بشارت می‌دهند به کسانی که بعد از این به آن‌ها ملحق خواهند شد که ترس و غمی نداشته باشند.

برادر شهید اسدالله حقی در ادامه گفت: اسدالله فرزند ششم خانواده بود. هنگامی که عزم جبهه کرد، ۲ مشکل داشت. یکی اینکه مادر راضی نمی‌شد؛ چرا که همزمان ۳ پسر و ۲ دامادش در جبهه بودند و برایش سخت بود. مشکل دیگرش این بود که تنها ۱۴ سال داشت و به خاطر محدودیت اعزامش نمی‌کردند.

وی ادامه داد: ۲ ماه طول کشید تا با چرب زبانی، التماس و گریه، مادر را راضی کند که به جبهه برود. برای مشکل سنش هم شناسنامه را دستکاری کرد و عازم جبهه شد.  


ولی‌الله حقی برادر شهید اسدالله حقی

حقی افزود: پس از آن چند بار رفت جبهه و آمد. یک بار هم مجروح شیمیایی شد که دست‌ها و پاهایش پوسته پوسته می‌شد. بار آخری که به جبهه رفت، دوربین را به یکی از اعضای خانواده داد و گفت: «از من عکس بگیر، دیگر مرا نمی‌بینید.». از همان عکس‌ها برای مراسم ترحیم و خاکسپاری‌اش استفاده شد.

این برادر شهید تعریف کرد: ۲ روز مانده بود به عملیات کربلای ۵ که به خانه خواهرم در اندیمشک رفت. خواهرم تعریف می‌کند: «وقتی رسید، از من طلب حنا کرد و دست و پاهایش را حنا بست. نیمه شب با صدای مناجات، راز و نیاز و گریه اسد از خواب بیدار شدم. دیدم به سجده افتاده و با خدای خودش راز و نیاز می‌کند.» 

وی بیان کرد: فرمانده‌اش تعریف می‌کرد: «شب عملیات کربلای ۵ مسئول مهمات تیپ بود؛ اما شب عملیات التماس و خواهش و تمنا کرد که «منو بفرست خط مقدم.» آنجا به وسیله ترکش نارنجک دستی مورد اصابت قرار گرفت و یکی از ترکش‌ها به پیشانیش اصابت کرد. مجروح شد و منتقلش کردند به بیمارستانی در اهواز و آن جا زیر عمل جراحی به شهادت رسید.  

حقی ادامه داد: ما نمی‌دانستیم او شهید شده است. با ما تماس گرفتند و گفتند: «اسد مجروح شده، رفته بیمارستان. ازش خبر نداریم.» ما هم بیمارستان‌ها را می‌گشتیم تا پیدایش کنیم. همان شب مادرم خواب پدرم را که فوت کرده بود، دید. پدرم گفت: «اسد اومده پیش من.» مادرم وقتی بیدار شد، گفت: «اسد شهید شده، من می‌دونم. اینا بی‌خود دارن دنبالش می‌گردن.» سه روز بعد تابلوی اعلانات معراج شهدا را دیدم که اسم شهید اسدالله حقی را بر آن نوشته بود. 

برادر شهید اسدالله حقی تعریف کرد: چند وقت بعد از خاکسپاری اسد، ما رفتیم سر مزار شهید. دیدیم مرد ناآشنایی سر خاک اسد نشسته و بی‌تابی می‌کند. گفت: «من همرزم شهید بودم. کنار من ترکش خورد؛ اما نمی‌دانستم شهید شده. به خوابم آمد و شهادتش را خبر داد. خودش آدرس مزارش را به من داد.»  

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi