12 ارديبهشت 1403 / ۲۲ شوال ۱۴۴۵
شناسه خبر : 109568
شنبه 18 فروردين 1403 , 09:38
شنبه 18 فروردين 1403 , 09:38
پربیننده های امروز
مقاله و یادداشت
مشکل دقیقا خود رئیسی است!
عبدالرحیم انصاری
انقلاب اسلامی طلیعهی انقلاب جهانی اسلام
آقای احمدرضا بهمنیار
هفتسر اژدها در کنار ماست
یوسف مجتهد
سردفتر یک شهر دور
جانباز اعصاب و روان
از عدالت و انصاف خارج نشویم!
یوسف مجتهد
فاصله ما تا جهنم تروریستها!
میلاد رضایی
اوضاع این رژیم حسابی بیخ پیدا کرده است
جعفر بلوری
عقبنشینیها تا کجا ادامه دارد؟
عبدالرحیم انصاری
رسانهی نوظهورِ پهپاد-موشک
سید مهدی حسینی
ادبیات ایثار و شهادت
گزارش و گفت و گو
شهادت از ناحیه کوله پشتی
فاش نیوز - یکی از رزمندگان دفاع مقدس تعریف میکند: «در تیررس دشمن قرار گرفتیم و چند تا از بچهها به شهادت رسیدند. ناگهان متوجه شدم یکی از دوستانم هم روی زمین افتاده و به خود میپیچد. به سمتش رفتم تا کمکش کنم؛ اما ...»
منصور امیرپور از رزمندگان دوران دفاع مقدس تعریف میکند: «جاده سازی داخل جزیره مجنون به عهده جهادگران کرمان بود. نیمههای شب قرارگاه ما را به توپ بستند و تنها تانکر سوختی ما را به آتش کشیدند. نیزار اطراف قرارگاه دچار آتش سوزی شده و تا چند روز سوختنش ادامه داشت.هوا گرم بود و حرارت ناشی از سوختن نیزار هم گرما را مضاعف کرده بود. بچه ها کم طاقت شده بودند؛ اما تحمل میکردند و هرگز صدای شکایتشان بلند نمیشد. یک روز که با چند تن از دوستان با قایق در نیزارها در حال گشت زدن بودیم، ناگهان از جلوی دشمن در آمدیم. آنها مجهزتر از ما بودند و سریع قایق ما را هدف قرار دادند.سعی کردیم دور بزنیم و به مقر برگردیم اما این کار طول کشید و چند تن از بچهها به شهادت رسیدند. وقتی از قایق پیاده شدیم و مجروحان و شهدا را از قایق خارج کردیم، یکی از بچهها دمر کف قایق دراز کشیده بود. بلندش کردم و در حالی که از شدت ناراحتی اشک میریختم، پرسیدم: «کجات تیر خورده؟ حرف بزن. بگو کجات تیر خورده؟»او در حالی که سعی میکرد حال خود را زار نشان دهد، گفت: «کوله پشتیم، کوله پشتیم.»من که متوجه منظورش نشده بودم پرسیدم: «کوله پشتیت چی؟»گفت: «خودم هیچیم نشده. کوله پشتیم تیر خورده. به اون برس!» تازه فهمیدم او حالش خوب است و گلولهای به او اصابت نکرده. خدا را شکر کردم. میخواستم از خوشحالی او را در آغوش بکشم که متوجه شدم چه حالی از من گرفته. میخواستم گوشش را بگیرم و از قایق پرتش کنم بیرون که بلند شد و شروع کرد به بوسیدن من. معذرت خواهی کرد و گفت: «لبخند بزن دلاور.»من هم خندهام گرفت و تلافی کارش را به زمانی دیگر موکول کردم.»
منبع: کتاب «خاکریز و خاطره»
منبع: خبرگزاری فارس
نظری بگذارید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
زنگ خاطره
معرفی کتاب