دوشنبه 23 فروردين 1400 , 10:15
خاطرات عیدانه رزمندگان خوزستان
به یاد همسر، حتی شب عملیات
علی کمیلی شهید شد و هرگز نتوانست همسر و فرزندانش را با خودروی ژیانش به مسافرت ببرد. روحش به تنهایی روی همان تپهی رَشن به سوی آسمان پرواز کرد، آن هم با دو بال که از ملکوت به او هدیه شده بود...
فاش نیوز - اواخر اسفند سال ۱۳۶۶ مصادف با شروع عملیات والفجر 10 شد. یکی از دستاوردهای متعدد عملیات، آزادسازی شهرهای حلبچه، خُرمال، بِیاره، دوجِیله بود. همین طور بر شهر سیدصادق مشرف شدیم و به سد دربندیخان از عراق دسترسی پیدا نمودیم. از همه مهمتر آزادسازی شهر نوسود از ایران بود که شادمانی بیشتر رزمندگان را در پی داشت.
در این عملیات اتفاقات عجیب وباور نکردنی رخ داد، به طوری که وقتی پس از سالها خاطره و یاد آن ایام را مرور میکنم، باور کردنش برای خودم نیز دشوار است و در قاموس معجزات الهی میگنجد.
پیادهروی طولانی و بیست ساعتهی رزمندگان گردان فجر بهبهان، عبورشان از رودخانهی پر از آب سرد و حرکت در معبری که دو طرف آن نیروهای عراقی و کمینهای آنها قرار داشت...
و یا استقرار رزمندگان گردان امام حسین (ع) رامهرمز در شاهراه ارتباطی حلبچه به خُرمال و مشرف شدن بر آن، در حالی که خودروهای نظامی عراق کاملا بیخبر در حال عبور از آنجا بودند...
و یا رسیدن رزمندگان گردان مالک شوشتر تا نزریکی مقر فرماندهی تیپ عراق.
همه و همه از اتفاقات نادری بودند که در بازهی زمانی کمتر از ۲۴ ساعت اتفاق افتاد و جبههی دشمن را چنان متزلزل و سر در گم کرد که پیروزی رزمندگان بر دشمن، بسیار برق آسا به وقوع پیوست.
مراحل آخر عملیات در شب عید سال ۱۳۶۷ بود. پس از آن، ادامهی عملیات در منطقهی روبروی شهر سید صادق انجام گرفت.
در آن منطقه و در محل ماموریت لشکر هفت حضرت ولیعصر(عج) یال کوه رَشِن قرار داشت که رزمندگان اسلام و نیروهای عراقی به شدت تلاش میکردند آن محل را کنترل و با استقرار در آن نقطه، برتری و قدرت خود را بر طرف مقابل تحمیل کنند.
به همین دلیل این نقطه چند بار بین ما و عراقیها دست به دست شد...
در یکی از مراحل که عراقیها توانستند کنترل یال رَشن را به دست بگیرند، به دستور سردار حشمت حسن زاده، با یکی از دوستان (مرحوم محمد ممبینی ) برای شناسایی و بازپسگیری همان محل تا نزدیکی عراقیها رفتیم و وضعیت دشمن را از لحاظ استعداد نیرویی و ادوات پشتیبانی رصد کردیم.
تا حدودی متوجه میزان آمادگی آنها شدیم و چون قرار بود نیمههای شب با سرعت آن محل را از عراقیها بگیریم، سریع برای دادن گزارش به عقب برگشتیم.
در مسیر برگشت، علی کمیلی از بچههای دزفول را دیدم و چون در طرح عملیات لشکر با هم بودیم، وضعیت منطقه را برایش به صورت دست و پا شکسته توضیح دادم.
او درحالیکه خیلی خوشحال و سرحال به نظر میآمد، گفت: امشب کار عراقیها تمام هست و کلکشان را برای همیشه میکنیم و تپهی رَشن از آن ما میشود.
بعد با ذوق خاصی ادامه داد: پس از این مرحله از عملیات، به دزفول برمیگردم و با ماشین ژیانم (که آن زمان به فور در شهر دزفول بود)، خانوادهام را به تفریح و مسافرت میبرم.
من در آن زمان هنوز تشکیل خانواده نداده بودم و کمتر متوجه حال و هوا و دلتنگی کمیلی برای خانوادهاش میشدم.
علی کمیلی شهید شد و هرگز نتوانست همسر و فرزندانش را با خودروی ژیانش به مسافرت ببرد. روحش به تنهایی روی همان تپهی رَشن به سوی آسمان پرواز کرد، آن هم با دو بال که از ملکوت به او هدیه شده بود.
اما بعدها که خودم متاهل شدم، پی بردم که فرماندهان و رزمندگانی مثل شهید کمیلی در حالی که در مقابل دشمنان محکم ایستاده بودند و بر سرشان گدازههای آتش میبارید، زن و زندگیشان را به شدت دوست داشتند و همیشه به آنها فکر میکردند؛ رسیدگی به امورات خانواده و شیرین نمودن ایام نوروز به کام آنها هم ذهنشان را پر کرده بود.
این مصداق فرمایش امام حسن مجتبی(ع)بود کهفرمود: مومن باید طوری زندگی کند که گویا آخرین روز زندگی اوست و در عین حال باید برنامه ریزیهای او برای دنیا طوری باشد که گویا هرگز نخواهد مرد.
راوی : رزمنده بهبهانی، علی قاسمی
تنظیم : جعفری
صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"✨شادی روحش صلوات.