شناسه خبر : 89420
چهارشنبه 17 فروردين 1401 , 13:40
اشتراک گذاری در :
عکس روز

گمنام در میان خاکیان و معروف در عرصه افلاکیان

شهدای گمنام، شهدای حضرت زهرایی و میهمانان ویژه حضرت فاطمه زهرا(س) هستند؛ به همین دلیل بسیاری از رزمندگان و مجاهدان و شهدا آرزو داشتند که شهید گمنام شوند و همگان به مقام اعلایشان غبطه می‌خورند.
در هر گوشه و کنار از خاک پاک جمهوری اسلامی ایران و در جای‌جای میهن اسلامیمان، شهدای گمنام آرمیده‌اند و هزاران نشان و بنای یادبود زیبا و باشکوه بر مزارشان برافراشته شده که نورشان به آسمانها می‌رسد و در وهله اول مایه زینت و افتخار و سرافرازیِ اهالی کوی و برزنی هستند که در آنجا به خاک سپرده شده‌اند و در مرحله بالاتر مایه عزت و عظمت ملت قهرمان و شهیدپرور ایران اسلامی و تمامی آزادگان جهان و ملکوتیان و عرشیان هستند.
بارها و بارها، در سال‌ها مختلف، شاهد تشییع باشکوه و میلیونی شهدای گمنام در اوج معنویت و عزت و عظمت در سراسر کشورمان بوده‌ایم.
آخرین آنها تا‌کنون، تشییع شهدای گمنام در روز شهادت حضرت زهرا‌(س) در 16 دی 1400 در شهرهای مختلف کشور بوده است که با پیام عظیم و نورانی و شورانگیزِ رهبر معظم انقلاب اسلامی همراه بوده است.
در طلیعه پیام رهبر انقلاب آمده است:
«سلام بر شهیدان گمنام، گمنام در میان خاکیان و معروف در عرصه افلاکیان.»
شهدای گمنام معجزه می‌آفرینند و کرامات عظیمی ‌از این شهدای والامقام و بلندمرتبه منقول و مشهور است.
در این گزارش چند نمونه از آنها را نقل می‌نماییم.
گمنام‌ترین شهدای گمنام
گلزار شهدای بهشت زهرا(س)، بزرگ‌ترین آرامگاه سربازان جنگ در دنیاست. مزار 30 هزار شهید انقلاب اسلامی، دفاع مقدس، مدافعین حرم، شهدای ‌ترور، شهدای گمنام و شهدای مدافع سلامت و... در 11 قطعه بهشت زهرا قرار دارد. از میان این 30 هزار شهید، چهار هزار شهید، شهدای گمنام هستند. قطعه 40 و قطعه 44 بهشت زهرا که مخصوص شهدای گمنام‌اند، بسیار معروف هستند. در قطعه 40 روی اکثر مزارها عبارات «شهید گمنام» و «فرزند روح‌الله» و در قطعه 44 بر اکثر مزارها فقط عبارت «شهید گمنام» نقش بسته است و هیچ مشخصاتی از شهید مانند سن و محل شهادت و... ذکر نشده است. بنابراین این شهدا گمنام‌ترین شهدای گمنام هستند.
در قطعه 40، تابلوی سرداران بی‌پلاک نصب شده و فضاسازی محیطی زیبایی انجام گردیده و فانوس‌های قرمزی با چراغ روشن در‌ ترکیب یک گل سر هر مزار نصب گردیده و بالای مزارها نیز در باغچه‌های کوچک گل‌کاری انجام گردیده است.
ماجراهایی از قطعه 44 ذکر می‌نماییم.
مرحوم ابوالفضل سپهر شاعر دلسوخته و عاشورایی و شهدایی و به تعبیر کیهان، بسیجی‌ترین شاعر زمانه ما است.صمیمیت، زبان محاوره دلنشین، احساس، شور، شعور و صمیمیت فوق‌العاده‌ای در ‌اشعارش موج می‌زند. با صدای حزین و اندوهناک و دلنشینی در مجالس و محافل شهدایی و دفاع مقدسی متعددی شعرهایش را می‌خواند. او در ‌اشعارش به نحو احسن و به زیباترین صورت مظلومیت شهدا و خانواده‌های شهدا و جانبازان را به تصویر می‌کشید و ‌اشک میهمانان و مخاطبان را جاری می‌ساخت.
نقل شده که در بیمارستان به جوانی که مریض بدحال داشته گفته که برو بهشت زهرا، قطعه 44، قبرها را بشور. او نیز چنین کرده و مریضش شفا یافت.
در کلیپ معروفی که با عنوان «قطعه 44» منتشر شده، جوانی ماجراهای آقای ابوالفضل سپهر را تعریف می‌کند و می‌گوید خودش هم هر وقت برای حاجتی به قطعه44 رفته و سنگ مزارهای شهدای گمنام را شست‌وشو داده، حاجت گرفته و دوستش هم به همین طریق حاجت گرفته است.
این شاعر حماسه‌سرا در 28 شهریور 1383 در شب ولادت حضرت اباعبدالله‌الحسین(ع) پس از یک دوره بیماری سخت دعوت حق را لبیک گفت و در روز چهارم شعبان مصادف با میلاد حضرت ابوالفضل‌العباس(ع) تشییع و تدفین گردید.
ابوالفضل عاشق شهدای گمنام بود و پاتوقش قطعه44 بهشت زهرا. در میان شگفتی همگان ابوالفضل سپهر در قطعه44 در میان شهدای گمنام به خاک سپرده شد و هنوز هم که هنوز است کسی رمز و رازِ این موضوع را نمی‌داند و از علت تدفینش در قطعه44 خبری ندارد. دوست صمیمی‌اش معتقد است که خود شهدا او را آنجا بردند.
سرانجام شخصیتی که یک عمر به عشق شهدای گمنام شعر سرود و صحبت کرد، در کنار این ستارگان پرفروغ به خاک سپرده شد.
اطلاع دادن محل مزار
در مسجد فائق در تهران، خیابان ایران، کوچه شهید فیاض‌بخش، یادمان پنج شهید گمنام دفاع مقدس واقع است.
آقای یدالله یزدی‌زاده مداح اهل‌بیت، ساکن روستای کاظم‌آباد کرمان، در تلویزیون مراسم تشییع پیکر این پنج شهید گمنام را می‌بیند.همان شب خواب می‌بیند آن پنج شهید را تشییع می‌کردند و به وی گفتند تو باید شهید سوم را تشییع و داخل قبر دفن کنی. جنازه را برداشت و داخل قبر رفت و دید که قبر مانند اتاقی بزرگ شد. در کنار اتاق، تختی بود. شهید را روی تخت گذاشت. دید شهید از جا برخاست. با شهید صحبت و درد دل کرد. روضه قتلگاه امام حسین(ع) را خواند و سینه زد. شهید هم سینه می‌زد. شهید گفت: من یک درخواست  از تو دارم. برو‌به‌روستای خانوک، مرا آنجا به اسم حسین‌اکبر عرب‌نژاد می‌شناسند، از قول من به پدر و مادرم بگو من دیروز در تهران در اینجا در قبر سوم دفن شده‌ام. سپس گفت: هر حاجتی داری بگو من برآورده می‌کنم. من تو را در روز قیامت شفاعت می‌کنم.
آقای یزدی‌زاده با موتور خود به خانوک رفت. خوابش را برای دایی و پدر شهید تعریف کرد. به این‌ ترتیب شهید شناسایی شد. به برکت این شهید، بیماری آقای یزدی‌زاده و همسرش نیز شفا یافت.
کار کردن بیل مکانیکی خراب شده
سردار صارمی ‌فرمانده گردان تفحص لشکر 31 عاشورا بیان داشتند: در طول مدت چند ماه در منطقه شلمچه، فکه و طلاییه، تعداد 399 شهید مفقودالاثر، یافته بودیم که با تلاش و زحمت شبانه‌روزی بچه‌های ایثارگر، تفحص شده بودند. تصمیم گرفته بودیم این 399 شهید را به چهار گروه تقسیم کرده و به چهار نقطه کشور برای تشییع و دفن اعزام کنیم. اما در آخرین روزی که قرار بود پیکر پاک شهدا از خرمشهر به استان‌های تهران، کرمانشاه، ایلام و آذربایجان اعزام شوند، اتفاق عجیبی رخ داد که باعث تغییر تصمیم و برنامه ما شد.
قضیه از این قرار بود: بچه‌های تفحص بر روی هر چهار‌ تریلی، تعداد صد تابوت چیده بودند. ماشین آخری 99 جنازه داشت. برای آنکه هماهنگ‌سازی کنیم یک تابوت خالی را داخلش خاک ریخته بودیم که هم‌وزن دیگر تابوت‌ها باشد و آن را علامتگذاری کرده بودیم. قرار بود فردا صبح در ماشین آخری سوار کنیم که همه ماشین‌ها یکسان و یکنواخت دیده شوند....
آن شب یکی از برادران در عالم رویا مشاهده می‌کند که در نقطه‌ای از خاک شلمچه، رزمنده‌ای با بدن خونی و زخمی ‌افتاده و کمک می‌طلبد. به طرف صدا می‌رود و می‌بیند که آن رزمنده در روی تپه کوچکی که سر از آب بیرون آورده بود، افتاده است. دستش را به طرف ایشان دراز کرده، می‌گوید: چرا همه را بردید و مرا اینجا تنها گذاشته‌اید؟ کمک کنید. بیایید و مرا هم ببرید.
صبح آن روز، آن برادر خواب خودش را به فرمانده گردان تفحص تعریف می‌کند و می‌گوید که در فلان نقطه، پیکر آن شهید را دیدم. اما فرمانده می‌گوید آنجا همان نقطه‌ای است که بیل مکانیکی خراب شده و در آنجا مانده است....
اصرار آن برادر تفحصگر آنها را ملزم می‌سازد که دوباره سری به منطقه بزنند.
بقیه ماجرا را برادر حاج بهزاد پروین قدس می‌گوید: دوربین فیلمبرداری را برداشتم و روشن کردم. همراه چند نفر دیگر سوار تویوتا شدیم.. .. برادری که دیشب خواب دیده بود، همراه چند نفر دیگر در عقب ماشین نشسته بودند. داشتیم به طرف نقطه‌ای که خود شهید جایش را نشان داده بود می‌رفتیم.. .. بیل مکانیکی از فاصله دور دیده می‌شد.. .. متوجه شدم بیل در حال کندن زمین است.. .. همه نگاهها متوجه بیل شدند. من داشتم فیلمبرداری می‌کردم. وقتی نزدیکتر شدیم، دیدیم بیل راننده ندارد! گفتیم شاید کسی در آن طرف از روی زمین، با دنده‌های بغلی، بیل را کنترل می‌کند. اما وقتی بیل مکانیکی را دور زدیم با کمال تعجب دیدیم، ماشین خود به خود کار می‌کرد. اصلاً کسی در اطراف نبود. چنگالش را در زمین فرو می‌برد، خاک ها را برمی‌داشت و در اطرافش خالی می‌کرد. با حیرت تماشا کردیم. تا آخرین بار که سر از خاک برآورد، پیکر شهیدی از خاک بیرون آمد که توسط فانسق‌هاش از چنگال بیل آویزان بود. در این لحظه ماشین خاموش شد و دیگر کار نکرد. صدای تکبیر و یاحسین بچه‌های تفحص فضا را پر کرد و ‌اشک در صورت همه جاری بود....
به معراج شهدا رسیدیم و جنازه را تحویل دادیم. الان چهارصد شهید آماده حرکت بودند....
بعد از زیارت امام رضا(ع)، هر‌ تریلی با صد شهید گمنامش به یکی از استان‌ها رفته بود. این کاروان با برکت از هر شهر و روستایی عبور کرده بود، باران رحمت الهی بر آن شهر باریده بود. همه آن 400 شهید گمنام در تمام شهرهای ایران، در بالای ارتفاعات مشرف به شهرها و در اماکن مختلف، مثل دانشگاه‌ها و غیره به تعداد هشت نفر، به یاد هشت سال دفاع مقدس دفن شدند.
کبوتر خوش خبر
گروهی نزدیک ارتفاع 143 فکه، چند ساعت زمین را با بیل مکانیکی زیر و رو می‌کردند برای تفحص شهدا اما خبری نمی‌شد. کبوتر سفیدی روی بیل مکانیکی نشست و این در حالی بود که در آن منطقه فقط سبزه قبا و گنجشک‌های سیاه و سفید پیدا می‌شد. کبوتر حرکات عجیبی از خودش نشان می‌داد و سر و صدا می‌کرد. آمد دور افراد گروه تفحص و شروع کرد به چرخیدن بالای سرشان. بعد روی زمین قدم می‌زد. اصلاً از وجودشان نمی‌ترسید. مجدداًً پرید روی دستگاه و شروع کرد به بی‌تابی کردن.
یکی از بچه‌ها گفت: راستی، نکنه اینجا شهید باشد و اون می‌خواد به ما نشونش بده.
سرانجام پرنده از روی بیل برخاست و پرواز کرد و در افق ناپدید شد. بیل مکانیکی را روشن کردند. بیل اول نه، بیل دوم را که زد، یک چفیه مشکی خاکی زد بیرون. یک کلاه آهنی هم بغلش بود. آرام، خاک‌های اطرافش را خالی کردند و دیدند که شهید خفته است.
نکته بسیار جالب در وجود این شهید، موهای زیبایش بود، خیلی زیبا و قشنگ، انگار که تازه شانه کرده باشند و این در حالی بود که سرش اسکلت شده بود. فرقی که روی موهای سرش باز کرده بود، به همان حالت باقی بود. موهایش قشنگ شانه خورده بود. موهای مشکلی و لختی داشت. روی پیشانی‌بند سرخی که بسته بود، مقداری از موهایش آویزان مانده بود.
پیدا شدن این شهید باعث شدکه ذهن‌شان برسد کانالی را که آن شهید اولش افتاده بود، بیل بزنند. امتداد کانال می‌رسید به ارتفاع 146. تا آن جا را کندند. در همان امتداد بود که رسیدند به سنگر فرماندهی نیروهای عراق و تعدادی شهید یافتند. حدود یکصد شهید آن جا کشف گردید.
صدای اذان
شهید علیرضا غلامی‌مسئول تفحص لشکر امام حسین(ع) روایت می‌نماید:
آخرین روزهای سال 72 بود. بچه‌های تفحص همه به دنبال پیکرهای مطهر شهدا بودند. مدتی بود که در منطقه خیبر(طلاییه) به‌عنوان خادم‌الشهدا انتخاب شدیم. با دل و جان به دنبال پاره‌های دل این ملت بودیم. قبل از وارد شدن به منطقه تابلویی زیبا نظرمان را جلب کرد:
«با وضو وارد شوید این خاک آغشته به خون شهیدان است.»
این جمله کلی حرف داشت. همه ایستادیم. نزدیک ظهر بود. بچه‌ها با آب کمی‌که همراهشان بود وضو گرفتند.
ناگهان صدای دلنشین اذان آن هم به‌صورت دسته‌جمعی به گوشمان رسید. به ساعت نگاه کردم. وقت اذان نبود. همه این صدا را می‌شنیدند. هر لحظه بر تعجب ما افزوده می‌شد. یعنی چه حکمتی در این اذان بی‌وقت و دسته‌جمعی وجود دارد.
نوای اذان بسیار زیبا و دلنشین بود. این صدا از میان نیزارها می‌آمد. با بچه‌ها به سمت صدا حرکت کردیم. با عبور از موانع به نیزارها رسیدیم. این منطقه قبلاًً محل عبور قایق‌ها بود. هرچه جلوتر می‌رفتیم صدا زیباتر می‌شد، اما هرچه گشتیم اثری از موذنین نبود. محدوده صدا مشخص بود، لذا به همان سمت رفتیم. ناگهان در میان نیزارها قایقی را دیدیم. لبه آن از گل و لای بیرون زده بود. به سرعت به سمت آن رفتیم. قایق را به سختی از لابلای نی‌ها بیرون کشیدیم.
آنچه می‌دیدیم بسیار عجیب و باورنکردنی بود. ما مؤذنین ناآشنا را پیدا کردیم. درون قایق شکسته پر از پیکرهای شهدا بود. آنها سال‌های سال در میان نیزارها قرار داشتند. آنها را یکی یکی خارج کردیم. پیکر مطهر سیزده شهید در داخل قایق بود. عجیب‌تر اینکه همه آنها شهدای گمنام بودند.
معجزه اذان
در عملیات مطلع‌الفجر، در ارتفاعات انار، تپه آخر دست عراقی‌ها بود و باید تصرف می‌شد. عراقی‌ها مقاومت شدیدی می‌کردند و نیروی زیادی روی تپه و اطرافش داشتند. نزدیک اذان صبح بود. یک دفعه شهید ابراهیم‌ هادی از سنگر خارج شد و به سمت تپه عراقی‌ها چند قدمی حرکت کرد. بعد روی یه تخته سنگ به سمت قبله ایستاد و با صدای بلند شروع به گفتن اذان صبح کرد و تقریباً تا آخرهای اذان را گفت. صدای تیراندازی عراقی‌ها قطع شد. ولی همان موقع یک گلوله شلیک شد و به گردن ابراهیم اصابت کرد.
هوا که روشن شد هجده عراقی که یکی از آنها افسر فرمانده بود خودشان را تسلیم کردند.
فرمانده عراقی گفت:«به ما گفته بودن شما مجوس و آتش‌پرستید، به ما گفته بودن که برای اسلام به ایران حمله می‌کنیم و با ایرانی‌ها می‌جنگیم، باور کنید همه ما شیعه هستیم، ما وقتی می‌دیدیم فرماندهان عراقی مشروب می‌خورن و اصلاً اهل نماز نیستند خیلی در جنگیدن با شما‌ تردید کردیم. صبح امروز وقتی صدای اذان رزمنده شما رو شنیدم که با صدای رسا و بلند اذان می‌گفت، تمام بدنم لرزید. وقتی نام امیرالمؤمنین(ع) رو آورد با خودم گفتم: داری با برادرای خودت می‌جنگی. نکنه مثل ماجرای کربلا...»
دقایقی بعد ادامه داد که: «برای همین تصمیم گرفتم تسلیم بشم و بار گناهم رو سنگین‌تر نکنم. لذا دستور دادم کسی شلیک نکنه. هوا هم که روشن شد نیروهام رو جمع کردم و گفتم: من می‌خوام تسلیم ایرانی‌ها بشم. هرکس می‌خواد، با من بیاد، این افرادی هم که با من اومدن هم‌فکرها و هم‌عقیده‌های من هستن و بقیه نیروهام رفتند عقب. البته اون سربازی که به سمت مؤذن شما شلیک کرد رو هم آوردم و اگر دستور بدین می‌کشمش.»
بعد همگی رفتند پیش امدادگر که زخم گردن ابراهیم را بسته بود و داخل یکی از سنگرها خوابیده بود. تمام هجده نفر اسیر عراقی آمدند و دست ابراهیم رو بوسیدند و رفتند. نفر آخر به پای ابراهیم افتاد و گریه می‌کرد و می‌گفت: «من رو ببخش، من شلیک کردم.»
این هجده نفر با ضمانت آیت‌الله حکیم که آنان را کامل می‌شناخت، آزاد شدند و در لشکر بدر که گردان‌های آن همگی از بچه‌های عرب‌زبان و عراقی‌های مخالف صدام بودند، با رژیم بعثی جنگیدند و همگی به شهادت رسیدند.
این گردان جلوی یکی از پاتک‌های سنگین عراق را در شلمچه می‌گیرد و چند روز مقاومت می‌کند و تلفات سنگینی هم از عراقی‌ها می‌گیرد. تمامی اعضای گردان از جمله این هجده عراقی به شهادت
می‌رسند.
به راستی شهید ابراهیم‌هادی با یک اذان چه کار کرد؛ یک تپه آزاد شد، یک عملیات پیروز شد، هجده نفر هم مثل حرّ از قعر جهنم به بهشت رفتند.
عطر شهدای گمنام
یک گروه تفحص هر روز برای پیدا کردن شهدا وارد خاک عراق می‌شد. یک گروه از افسران عراقی به همراه فرماندهشان به نام ستار همراهشان بودند.
یک روز صبح وقتی کار را شروع کردند، ستار گفت: از آنجا بوی خوش می‌آید. در این بیابان هر جا بوی عطر بیاید شهید ایرانی آنجاست.
شروع به جست‌وجو کردند. زمین را کندند. پس از مقداری حفاری، پیکر دو شهید بی‌نشان در کنار یکدیگر نمایان شد.استشمام بوی خوش از شهدا برای گروه ایرانی طبیعی بود. بچه‌های تفحص همیشه این بو را حس می‌کردند. حتی زمانی که شهیدی را از میان گل و لای خارج می‌نمودند، یکباره بوی عطر همه‌جا را فرا می‌گرفت.
اما آن روز فهمیدند که عراقی‌ها هم این بوی خوش را حس می‌کنند.
کهف‌الشهدا
چند سال قبل، پنج شهید گمنام دفاع مقدس در داخل یک غار در منطقه ولنجک در شمال تهران به خاک سپرده شدند. این مکان اکنون به زیارتگاه شهدای گمنام در آن منطقه تبدیل شده است. زیارت مقام معظم رهبری از این مکان در همان اوایل نشانه اهمیت جایگاه شهدای گمنام بود.
ابتدا قرار بود پنج شهیدگمنام در محل دیگری دفن شوند اما متأسفانه برخی‌ها مخالفت و کارشکنی کردند و مسائلی به‌وجود آمد.
در این هنگام از سردار محمد باقرزاده رئیس وقت بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس کسب تکلیف کردند. ایشان یک استخاره‌ با قرآن‌کریم گرفتند. آیه ۱۶ سوره «کهف» آمده بود:
«و (به آنها گفتیم) هنگامی‌که از آنان و آن‌چه جز خدا می‌پرستند کناره‌گیری کردید، به غار پناه ببرید که پروردگارتان (سایه) رحمتش را بر شما می‌گستراند و در این امر، آرامشی برای شما فراهم می‌سازد!»
سردار از متولیان پرس‌وجو کرد که آیا در آن اطراف غار وجود دارد؟ متولیان خاکسپاری شهدا نیز بعد از جست‌وجو، غاری را در آن اطراف پیداکردند. این غار به‌صورت طبیعی وجود داشت و قبل از انقلاب هم سازمان زمین‌شناسی برای استقرار تجهیزات لرزه‌نگاری خود، آن را ‌تراش زده و بزرگ‌تر کرده بود؛ اما از آن استفاده خاصی نشده و سال‌ها دست نخورده باقی مانده بود.
پنج شهید گمنام تشییع و در این غار در منطقه ولنجک تهران خاکسپاری گردیدند و این غار به کهف‌الشهدا معروف گردید.
یکی از این پنج شهید بارها به خواب مادرش آمد و خانواده شهید هم پیگیر شناسایی محل خاکسپاری‌اش از طریق آزمایش DNA گردیدند و سرانجام موفق به شناسایی گردیدند.
شهید مجید ابوطالبی یکی از شهدای مدفون در کهف‌الشهدای ولنجک تهران پس از گذشت بیش از 31 سال از شهادتش شناسایی شد. شهید ابوطالبی در عملیات مسلم‌بن‌عقیل در منطقه عملیاتی سومار به شهادت رسیده است.

منبع: کیهان
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi