شناسه خبر : 107369
سه شنبه 19 دي 1402 , 10:37
اشتراک گذاری در :
عکس روز

روایت همسر «شهید مصطفی صدرزاده» از مواجهه دخترش با پیکر پدر

فاش نیوز - همسر شهید «مصطفی صدرزاده» با اشاره به شب ملاقات با پیکر همسرش، گفت: آن‌شب فاطمه خانم تا صبح نخوابید، همه‌اش گریه می‌کرد و می‌گفت آن پیکر بابای من نبود.

کد خبر: ۶۴۳۷۴۱
تاریخ انتشار: ۱۹ دی ۱۴۰۲ - ۰۸:۲۷ - 09January 2024
 

به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «ابراهیم‌پور» همسر شهید مدافع حرم «مصطفی صدرزاده» در همایش یاران شهید سلیمانی که با محوریت شهید مصطفی صدرزاده برگزار شد، اظهار داشت: زندگی بنده و آقا مصطفی به دو نقطه تقسیم شد؛ زندگی قبل از شهادت و زندگی بعد از شهادت. زندگی قبل از شهادتی که تقریبا نزدیک به ۹ سال بود و زندگی بعد از شهادتی که هشت سال و چند ماه است.

ما فقط یک مصطفی دادیم

همسر شهید صدرزاده گفت: ما در برابر خواهران و برادران فلسطینی، یمنی، سوری و لبنانی که در اوج تمام سختی‌های مالی و جانی در کنار صحنه بچه‌هایی که شهید می‌شوند، مادر‌هایی که در فراق بچه‌های‌شان زاری می‌کنند، خانواده‌هایی که همه با هم شهید می‌شوند، حرفی برای گفتن نداریم؛ چون ما فقط یک مصطفی دادیم.

وی ادامه داد: وقتی آقا مصطفی می‌خواست به سوریه برود، گذشتن از اینکه در کنار مردی باشی که تماما محبت باشد و بخواهد برود سخت بود؛ آقا مصطفی برعکس خیلی از آقایان بود که ابراز محبت کلامی برای‌شان سخت است و او به راحتی ابراز محبت کلامی داشت؛ لذا گذشتن از این مرد در کنار یک دختر شش ساله و یک پسر شش ماهه کار را سخت‌تر می‌کرد.

وی بیان کرد: وقتی به این فکر می‌کردم که محمدعلی بزرگ شد، چطور باید جوابش را بدهم، یک مقداری کار سخت می‌شد؛ ولی همان‌جا تنها چیزی که باعث شد این اتفاق بیفتد و این ممانعت صورت نگیرد، این بود که به این فکر می‌کردم که بالاخره روزی مرگ به سراغ ما هم می‌آید، آن‌وقت بعد از مرگ که در محضر حضرت زینب (س) حاضر شوم، چطور می‌توانم بگویم شما از تمام محارم‌تان گذشتید، اما من نتوانستم از مصطفی بگذرم؟

روایت همسر «شهید مصطفی صدرزاده» از مواجهه دخترش با پیکر پدر

تنها دارایی دنیایم را دادم

همسر شهید صدرزاده تصریح کرد: الحمدلله خداوند این هدیه ناقابل ما را در روز تاسوعا پذیرفتند و آقا مصطفی با شهادت به حضرت عباس (ع) رسید و الحمدلله که در جبهه اسلام موثر و زمینه‌ساز ظهور شد و بازهم الحمدلله از اینکه تنها دارایی دنیایم را دادم؛ من به آقا مصطفی گفتم وقتی رفتید حرم حضرت زینب، به خانم بگویید که من همه دارایی دنیایم را دادم، او گفت که دارایی دنیای آدم‌ها بچه‌های‌شان هستند، گفتم نه. بچه‌ها می‌روند سر خانه و زندگی خودشان و افرادی که باقی می‌مانند، زن و شوهر هستند و آن‌ها هستند که می‌مانند و همدم هم هستند.

وی ادامه داد: الحمدلله که تمام دارایی ما و پدر آقا محمدعلی و فاطمه خانم با شهادت رفتند و همیشه زنده‌اند و هیچ‌وقت هیچ‌کجای دنیا شنیده نمی‌شود که آقا مصطفی صدرزاده مُرد.

خدایا شما سرپرست ما هستی

همسر شهید صدرزاده بیان کرد: وقتی که قرار بود خبر شهادت را به فاطمه خانم بدهیم، شب عاشورا، من با علم به اینکه حدیث قدسی داریم که خداوند می‌گویند مردی از خانواده‌ای برود سرپرستش خودم می‌شوم، آنجا در دلم گفتم خدایا شما سرپرست ما هستی. ما قبلا با واسطه از شما می‌خواستیم، اما الان دیگر شما مستقیما سرپرست من و بچه‌هایم باش. آن‌شب به هرکس گفتیم خبر شهادت را به فاطمه خانم بده، قبول نکرد؛ گفتم باشد خودم به او می‌گویم.

وی عنوان کرد: آخر شب، فاطمه که داخل خانه شد، او را نشاندم روی پاهایم و گفتم مامان می‌خواهم یک خبر خوش به تو بگویم. گفت چی مامان؟ گفتم مامان تا حالا که مامان سوریه بود اگر اتفاقی برای شما می‌افتاد چطوری به بابا می‌گفتی؟ گفت صبر می‌کردیم بیایند یا با ایشان تماس می‌گرفتیم. گفتم خبر خوش من این است که دیگر نیاز نیست به بابا زنگ بزنی یا منتظر بمانی تا بیایند و خبر را به او بدهی و از این به بعد هر اتفاقی برایت بیفتد، همانجا و همان ثانیه بابا هست و متوجه اتفاقی که برای شما می‌افتد می‌شوند؛ و من به محض اینکه این موضوع را به فاطمه خانم گفتم، این بچه شش سال لبخند تلخی زد و گفت بابا شهید شده مامان؟

این بابای من نیست

همسر شهید صدرزاده اضافه کرد: زندگی بعد از شهادت آقا مصطفی از همان لحظه شروع شد، وقتی ما رفتیم معراج شهدا، پیکر شهید، هشت روز بعد به ایران رسیده بود، بخاطر اینکه آنجا سردخانه نداشت، پیکر تغییر شکل داده بود و دهان و چشم‌ها باز شده بود و توی دهان و بینی ایشان پر از پنبه بود؛ آن لحظه ما با دو بچه شش ساله و شش ماهه آن‌جا بودیم. بچه شش ماهه که چیزی متوجه نمی‌شد؛ اما بچه شش ساله ما با ترس عقب عقب رفت و گفت این بابای من نیست. وقتی به آقایان آن‌جا گفتیم می‌شود پیکر را طوری درست کنید که فاطمه خانم بتوانند پدرشان را ببیند، گفتند نه نمی‌شود.

روایت همسر «شهید مصطفی صدرزاده» از مواجهه دخترش با پیکر پدر

وی با اشاره به اینکه آقا مصطفی در دانشگاه آزاد تهران مرکز درس می‌خواند، افزود: ما بعد از معراج، پیکر را برای تشییع بردیم دانشگاه آزاد و سپس برگشتیم معراج؛ آن‌شب که برگشتیم خانه، فاطمه خانم تا صبح نخوابید، همه‌اش گریه می‌کرد و می‌گفت آن پیکر بابای من نبود.

بابای من اینجور می‌خوابید

همسر شهید صدرزاده تصریح کرد: فردا صبح ساعت هفت و نیم زنگ زدند که بابای فاطمه برای فاطمه و مامانش دعوت‌نامه خصوصی فرستاده است؛ ما تقریبا ساعت ۹ صبح رفتیم معراج، وقتی داشتیم می‌رفتیم معراج، دخترم گفت می‌خواهم برای پدرم دسته گل بگیرم، دسته گل گرفتیم و رفتیم معراج شهدا؛ به محض اینکه وارد شدیم و پیکر را آوردند، روی پیکر را باز کردند و ما دیدیم که دیگر در دهان و بینی آقا مصطفی پنبه نیست.

وی ادامه داد: سپس فاطمه خانم آمدند دسته گل را گذاشتند کنار پدرشان و چند لحظه‌ای آن‌جا ماندند و رفتند و بعد به دایی‌شان گفتند «دایی هر وقت بابای من عمیق می‌خوابید، اینجور می‌خوابید و چشم‌هایش باز بود». آن‌جا فاطمه بابایش را شناخت و قبول کرد.

همسر شهید صدرزاده بیان کرد: من وقتی به عوامل آنجا گفتم که شما دیشب گفتید نمی‌شود کاری کرد؛ ایشان گفتند حاج خانم دیشب بعد از دانشگاه دیدیم پیکر پس از هشت روز خونریزی کرده و مجبور شدیم آن را مجدد غسل کنیم و من این سری به بچه‌ها گفتم که پیکر آقا مصطفی به‌خاطر دخترش خونریزی کرده؛ پس پیکر را طوری آماده کنید که دخترش آن را قبول کند.

قاب عکس روی دیوارمان

وی افزود: می‌گویند بابایمان از وقتی که یادمان است، قاب عکس روی دیوارمان بوده، آقا محمدعلی هم بار‌ها در این زمان لباس پوشیده و ایستاده جلوی قاب عکس پدرش و می‌گفت بابا بغلم کن. می‌گفتم مامان نمی‌تواند بغلت کند. این بچه سفره که پهن می‌کردیم، قاشق غذا را برمی‌داشت و می‌برد می‌گذاشت توی دهان پدرش در داخل قاب عکس و می‌دید که بابا نمی‌تواند غذا بخورد.

روایت همسر «شهید مصطفی صدرزاده» از مواجهه دخترش با پیکر پدر

می‌توانیم پیش بابا مصطفی باشیم

همسر شهید صدرزاده با اشاره به حادثه تروریستی کرمان، گفت: فاطمه خانم ما به محض اینکه در تلویزیون خبر انفجار کرمان را دید، برگشت و با ناراحتی به من گفت مامان چرا ما نرفتیم کرمان؟ گفتم مامان یعنی توام دوست داری شهید شوی؟ گفت مامان چه چیزی بهتر از اینکه شهید شویم؟ آن‌وقت می‌توانیم آنجا کنار همدیگر باشیم، می‌توانیم پیش بابا مصطفی باشیم.

وی ادامه داد: آقا مصطفی قبل از شهادتش حتی یکبار هم به همسرش بی‌احترامی نکرد و به نیروهایش کمتر از گل نگفت؛ او نیرو‌هایی که در جهاد و معرکه هستند را با داداش و قربانت بروم و فدایت شوم صدا می‌کرد و با آن‌ها دستوری برخورد نمی‌کرد، نیرو‌هایی که در شهادت آقا مصطفی طوری گریه می‌کردند که نمی‌شد آن‌ها را آرام کرد.

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi