09 ارديبهشت 1403 / ۱۹ شوال ۱۴۴۵
شناسه خبر : 108819
چهارشنبه 09 اسفند 1402 , 11:30
چهارشنبه 09 اسفند 1402 , 11:30
پربیننده های امروز
مقاله و یادداشت
هفتسر اژدها در کنار ماست
یوسف مجتهد
سردفتر یک شهر دور
جانباز اعصاب و روان
از عدالت و انصاف خارج نشویم!
یوسف مجتهد
فاصله ما تا جهنم تروریستها!
میلاد رضایی
اوضاع این رژیم حسابی بیخ پیدا کرده است
جعفر بلوری
عقبنشینیها تا کجا ادامه دارد؟
عبدالرحیم انصاری
رسانهی نوظهورِ پهپاد-موشک
سید مهدی حسینی
سفر ترکیه ما
سارا آذری
ادبیات ایثار و شهادت
گزارش و گفت و گو
حتی اگر زنم در بیابان بماند، او را سوار ماشین نظامی نمیکنم!
فاش نیوز - همسر شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی تعریف میکند: «در دوکوهه بودیم که فهمیدم موبایلم را در حسینیه جا گذاشتم. به ناچار با پای پیاده در بیابان راه افتادم سمت حسینیه که حمید در حالی که سوار ماشین بود، به من نزدیک شد. اما مرا سوار نکرد و رفت.»
فرزانه سیاهکالی مرادی همسر شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی، از یکی از سفرهای راهیان نور خود و همسرش این طور تعریف میکند: «به دوکوهه و حسینیه تخریب رفته بودم و بعد از مراسم روایتگری و مداحی با دیگران سوار ماشینها شدیم و برگشتیم. حمید هم در حال کمک به خادمین بود. هنوز به محل استراحتم نرسیده بودم که متوجه شدم موبایلم را داخل حسینیه تخریب جا گذاشتم. به سمت ورودی جاده حسینیه برگشتم؛ ولی هیچ ماشینی نبود که من را به آنجا برگرداند. میدانستم اگر حمید یا خانواده تماس بگیرند و من جواب ندهم نگران میشوند. چارهای نبود. برای همین با پای پیاده سمت حسینیه تخریب راه افتادم. هنوز صد متری از دوکوهه فاصله نگرفته بودم که دیدم یک ماشین با سرعت به سمت حسینیه تخریب میرود. ته دلم خوشحال شدم و پیش خودم گفتم شاید من را تا آن جا برساند. ماشین که ایستاد، دیدم حمید همراه یک سرباز داخل ماشین هستند. با تعجب پرسید: «خانوم! تنهایی کجا داری میری توی این گرما وسط این بیابون؟»ما وقع را برایش توضیح دادم. حمید گفت: «الآن که کار عجلهای دارم باید سریع برم. کار تو هم که شخصیه؛ نمیشه با ماشین نظامی بری.» این جمله را گفت و بعد هم خداحافظی کرد و رفت. اخلاقش را میدانستم. سرش هم میرفت از بیتالمال برای کار شخصی استفاده نمیکرد.مجدد با پای پیاده راه افتادم. آفتاب بهاری تند و تیز به مغز سرم میزد. تا نزدیکیهای حسینیه تخریب که رفتم متوجه شدم یکی از دور دوان دوان سمت من میآید. حدس زدم حتماً از بچههای انتظامات است و برایش سؤال شده که چرا من تنهایی سمت حسینیه تخریب آمدم.
نزدیکتر شد که فهمیدم حمید است. با دیدنش کلی انرژی گرفتم، به من که رسید گفت: «کارامو انجام دادم. ماشین رو دادم سرباز ببره. خودم اومدم پیش تو که تنها نباشی.»موقع برگشت خیلی خسته شده بودم؛ دو کیلومتر رفت دو کیلومتر برگشت. به خاطر بارندگی و هوای بهاری منطقه، گلهای زرد کوچکی اطراف جاده حسینیه تخریب درآمده بود. حمید برای اینکه فکرم را مشغول کند، از گلهای کنار جاده برایم میچید. به حدی محبت کرد که خستگی چهار کیلومتر پیادهروی فراموشم شد.»منبع: کتاب «یادت باشد» به قلم محمدرسول ملاحسنی
منبع: خبرگزاری فارس
نظری بگذارید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
زنگ خاطره
دو روایت در رثای یک مرد
مجتبی شاکری
من و حسن باقری اولین گروه رسانهای در محل حادثه بودیم
بهرام محمدیفرد
معرفی کتاب
شو بار سفر بند که یاران همه رفتند
آن گرد شتابنده که در دامن صحراست
گوید : چه نشینی ؟ که سواران همه رفتند
داغ است دل لاله و نیلی است بر سرو
کز باغ جهان لاله عذاران همه رفتند
گر نادره معدوم شود هیچ عجب نیست
کز کاخ هنر نادره کاران همه رفتند
افسوس که افسانه سرایان همه خفتند
اندوه که اندوه گساران همه رفتند
فریاد که گنجینه طرازان معانی
گنجینه نهادند به ماران همه رفتند
یک مرغ گرفتار در این گلشن ویران
تنها به قفس ماند و هزاران همه رفتند
خون بار بهار از مژده در فرقت احباب
کز پیش تو چون ابر بهاران همه رفتند
ملک الشعرای بهار