شناسه خبر : 92465
شنبه 29 مرداد 1401 , 15:30
اشتراک گذاری در :
عکس روز

خاطره ای از عاشورای کربلای چهار

به محض رسیدن به آن طرف اروند، در گل و لای و زمین باتلاقی گیر کرده بودیم و فرمانده گردان ما و بسیم‌چی وی خبری از او نداشتیم. اینقدر منظره‌ی دردناک و پر خونی بود که فقط خدا و امام حسین می دانند چه بر سر ما می آمد. راستش هر لحظه و با صدای هر خمپاره و شلیک ضدهوایی که رود اروند را از خون شهدا سرخگون کرده بود ،منتظر تمام شدن خودمان بودیم!

فاش نیوز - خدا ارواح نوجوانان و مردانی که در انواع عملیات ها خصوصا کربلای ۴ پرپر شدند شاد گرداند! واژه پرپر شدن الان خیلی راحت نوشته می شود. اما زمانی درک و به حقیقت می پیوندد که خود در میان آن همه آتش و آب و گل پاهایت فرو رود و از هر طرف منورهای دشمن شب تار را به روز روشن تبدیل کند، فقط آنهایی که در عملیات بودند حرف من را درک می کنند. خیانت نفوذی و ستون پنجم از یک طرف و از طرف دیگر، نرساندن اصل ماجرا به فرماندهی کل قوا باعث شد تا اروند بی‌رحم از خون بهترین فرزندان این خاک گلگون شود.

حدود ساعت ۲ بامداد بود که سوار بر قایق در حال عبور از اروند بودیم. سکاندار قایق یک پاسدار وظیفه بود که تازه از مرخصی آمده بود و حلقه نامزدی اش دستش بود. شیرازاد عواطفی که هم خودش و هم پدر و برادر بزرگش که پاسدار بود در مقر سد گتوند منتظرش بودند. اما این جوان برومند که حتی هنوز نتوانسته بود یک شب مهمان خانواده نامزدش شود، همانطور که قایق را به سمت غرب اروند خونین و ظالم هدایت می کرد، تیر دو زمانه ضد هوایی در صدم ثانیه سرش را منفجر کرد و تنها از گردن به پایین و لباس ها و هیکلش را که تپل بود می شد تشخیش بدهیم.

به محض رسیدن به آن طرف اروند، در گل و لای و زمین باتلاقی گیر کرده بودیم و فرمانده گردان ما و بسیم‌چی وی خبری از او نداشتیم. اینقدر منظره‌ی دردناک و پر خونی بود که فقط خدا و امام حسین می دانند چه بر سر ما می آمد. راستش هر لحظه و با صدای هر خمپاره و شلیک ضدهوایی که رود اروند را از خون شهدا سرخگون کرده بود ،منتظر تمام شدن خودمان بودیم!

یک پاسدار اهل دهدشت یاسوج و دو نفر اهل نورآباد ممسنی هر جوری بود با بیلچه در میان گل و شل هر کدام گودالی کندیم تا هوا روشن شود. اگر کمی سرمان از میان نیجیل و نیستان بالا می آمد، متلاشی می شد. همین طور با ترس و لرز و هر دقیقه و ثانیه منتظر تکه تکه شدن بودیم اما انگار خدا هم از ما بیزار بود! تمام بدنم پر از تاول بود. تیغ های نیزار بدنم و صورتم را مجروح کرده بود و پیوسته می سوزاند. از شدت جراحات، با آب دهان جای زخم ها را خیس می کردم که اندکی آرام شود.

هوا که روشن شد، تازه فهمیدیم چه بلایی بر سر تیپ و گردان ۳۵ امام حسن آمده و همچنین غواصانی که کنار اروند در آتش داشتند می سوختند و راه ورود نیروهای کمکی نبود. هر جا نگاه می کردیم جنازه های بچه های کم سن و سال که سر و دست و پایشان قطع شده بود دیده می شد.

سرگرم عقب نشینی بودیم؛ یعنی ۵ قدم توان جلوتر رفتن نداشتیم که دود سفید همراه با پودرهایی سفید شبیه گچ روی سر و صورتمان ریخت. فورا سه نفری که در کنار هم میان گل ها حفر کرده بودیم تا گلوله نخوریم آمپول های آتروپین را بیرون آوردیم و من آمپول شیرزاد را هم از کنار فانسقه اش برداشتم و دو آمپول را یکی در پای چپ و یکی در پای راستم فرو کردم. آن آمپول ها خودکار بود و از روی لباس می زدیم.

هنگام برگشتن با هزار ترس و دلهره از میان نیزارها خودمان را رساندیم به یک آبراهه که می گفتند حوضچه ماهی است. زمین و باتلاق پر از جنازه ها شهدا و حتی زخمی هایی که قطع عضو شده بودند و گاهی چشمشان باز می شد. امدادگران هم نتوانسته بودند خودشان را به آنسوی اروند برسانند. در کل هر کسی جان خودش را برداشته بود و به امید نجات از مهلکه فرار می کرد. واقعا صحرای کربلا  فکر نکنم به این شدت بوده باشد! خدا را گواه می گیرم از از جنازه های شهدا پشته ساخته شده بود. اکثر شهدا مانند شیرزاد همشهری ام سرشان متلاشی شده بود. راحت بچه ها در تله بعثی ها گیر افتاده بودند و اکثریت قتل عام شدند.

الان که این خاطرات را می نویسم از خودم متنفر می شوم که مگر من با داشتن ۱۴ سال سن چه گناه کبیره ای انجام داده بودم که زیر باران بارش انواع آتش تیر و ترکش، یکی به سرم نخورد تا رستگار شوم! درست است خیلی خودم را از تیررس پنهان می کردم ولی اندازه یک سر سوزن امید نداشتم زنده بمانم.

خدایا خودت شاهدی که من در این ۱۲ الی ۱۴ ساعت که در محاصره و عملیات بودیم تمام آرزویم خوردن یک تیر دو زمانه ضد هوایی به سرم بود؛ اما خدا لایقم ندانست. خدایا کمکم کن تا رستگار شوم؛ هر چند هیچ درصدی هم ندارم، اما خودت از تمام رازها آگاهی داری و می دانی چه زجری بابت ضایعات جنگ خود و خانواده ام می کشیم.

| فرید اسکندری

اینستاگرام
برادر بزرگوار شب سختی بود و خاطره تاثیر گذاری را درج فرمودید و اگر جسارت نباشد نظر خود(که معصون از خطا نیست) را محض بزرگوارتان عرض میکنم که امیدوارم به بزرگی خود حقیر را ببخشید و محتاج دعا شما هستم؛ هیچ صحنه ای قابل قیاس با صحنه کربلا نیست چه رسد که صحنه دلخراش و جگر سوزی را دلخراش تر و جگر سوزتر از کربلا وصف کنیم؛ دوم؛ خدا از هیج یک از رزمندگان اسلام بیزار نمیشود؛ بلکه حسب حدیث امام سجاد (ع) که از رسول خدا نقل فرمودند«هیچ گامی را خدا بیش از دو گام دوست نمی دارد: یکی گامی که با آن صفی (مجاهد) در راه خدای متعال بسته شود؛ و ...» ان شاء ا... خدا گامی که رزمنده ای در شهر خود برای ثبت نام برمیدارد دوست دارد تا گامی که به صف دشمن برسد و بزند تک تک گامها را دوست دارد ؛ و حدیث قدسی «... من طلبنی .. عشقنی ...»؛ برادر عزیز افتخار حضور در جبهه همیشه موجب مباهات در دل هر رزمنده بسیجی است و حسرت اینکه برگزیده نشده ؛ برگزیده نشدن خودش هرگز دلیل بر خطا و انحراف نیست و همواره راضییم به رضای خدا؛ ولی در خصوص نداشتن درصد و حضور در مناطق آلوده شیمیایی و صحنه هایی که در 14 سالگی دیده ای؛ چنان بر روح و روان نوجوان 14 ساله تاثیر مخربی میگذارد که تا پایان عمر درد و آزار و اذیت نا محسوس و محسوس آن بر وی و خانواده وی و کارآیی وی تداوم خواهد یافت و روزبروز حادتر هم میشود و متاسفانه کاغذ(صورت سانحه و کارت) بر واقعیتها در خصوص بسیجیان ارجحیت دارد در حالی که در ارتش های بروز دنیا ؛ مثلا آمریکا وآلمان و..سربازی چند سال بعد دچار اختلال جسمی یا روانی میشود اول بررسی میشود که این اختلال نتیجه حضور در منطقه عملیاتی نبوده باشد ولی در ایران فقط کاغذ صورت سانحه و ... ؛ حتی اگر ترکش و گلوله صدام بعثی در بدن داشته باشی و کاغذ صورت سانحه نداشته باشی نه تنها جانباز نیستی بلکه احتمال دارد که متهم به زخمی شدن در خانه خاله؛ ... بشوی - خدا به شما خیر و برکت و صبر و سلامتی و کامروایی و شادکامی بی حد عطا فرماید ان شاء ا...
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi