شناسه خبر : 103160
یکشنبه 05 شهريور 1402 , 10:35
اشتراک گذاری در :
عکس روز

روایتی از رؤیای صادقه همسر شهید بروجردی

شهید بروجردی سال ۱۳۳۳ در منطقه «پورد دره گرگی» از توابع شهرستان بروجردی به دنیا آمد و اول خرداد ۱۳۶۲ به شهادت رسید.

به گزارش دفاع‌پرس، شهید محمد بروجردی در سال ۱۳۳۳ در منطقه «پورد دره گرگی» از توابع شهرستان بروجرد از استان لرستان به دنیا آمد.

سرانجام روز اول خرداد ۱۳۶۲ در حالیکه تنها ۲۹ سال سن داشت، پس از سال‌ها مجاهدت و مبارزه، در یکی از مأموریت‌ها که با عده‌ای دیگر از همرزمانش در جاده مهاباد_نَقَده برای بازدید رفته بود، بر اثر انفجار مین به فیض عظیم شهادت نائل آمد.

متن زیر، بخشی از متن کتاب «میرزا محمد، پدر کردستان» که «علی اکبری» خاطراتی را در مورد شهید «محمد بروجردی» جمع‌آوری کرده و انتشارات «یا زهرا (س)» آن را منتشر کرده است.

نخستین خاطره‌ای که آورده‌ایم، از شهید «محمدابراهیم همت» است و خاطره‌ای دیگر از «فاطمه بی‌غم» همسر شهید بروجردی است.

شما مأمور به ادای تکلیف هستین؛ نه نتیجه

«این حقیر درس بسیار بزرگی از ایشان گرفتم که برایم خیلی عجیب بود و در طول زندگی کمتر دیده بودم که چنین کاری از انسانی سر بزند. ما در پاوه بودیم. هر شب مرتب به پایگاهمان حمله می‌شد و پایگاه بر اثر کمبود نیرو در معرض سقوط بود. فشار بسیار زیاد بود.

توصیه شهید بروجردی به شهید همت/ قهرمان من

در این اوضاع، در یکی از تپه‌ها برخی نیرو‌ها که مدت مأموریتشان تمام شده بود، تصمیم به ترک منطقه گرفته بودند و ما هرچه به آنان اصرار می‌کردیم، فایده‌ای نداشت.

من خیلی ناراحت شده بودم. با ناراحتی و عصبانیت تمام، به سراغ بروجردی رفتم و مسأله را با او در میان گذاشتم. در طول مدتی که من با شور و هیجان، توأم با عصبانیت با او صحبت می‌کردم، بروجردی ساکت بود و آرامش خاصی داشت.

صبحت‌هایم که تمام شد، گفت: «شما به اون‌ها گفتین که پایین نیان و اون‌ها اومدن؟»

گفتم: بله، بله؛ به اون‌ها گفتم

بلافاصله با یک لحن ملیح و شیرینی ادامه داد: «خب؛ دیگه ولایت بر شما تمومه. شما حرف خودتونو به اون‌ها زدین و دستور دادین که نیان پایین. به بقیه قضایا کاری نداشته باشین. تپه اگر هم سقوط کنه، مشکلی نیست، سقوط کنه.»

از صحبت‌های او کمی تعجب کردم، اما او اضافه کرد: «شما مأمور به ادای تکلیف هستین، نه نتیجه.»

با این حرف، انگار آب سردی روی من ریخته شد و احساس آرامش و لذت خاصی به من دست داد. همیشه همینطور بود. هر بار که با عصبانیت با او روبه‌رو می‌شدیم که مثلاً فلان تپه و یا ... سقوط کرده، در آخر، او به گونه‌ای با لبخند جواب ما را بسیار ملیح و شیوا و زیبا و ظریف می‌داد که همه خستگی را از وجودمان دور می‌کرد.»

رؤیای صادقه همسر شهید

«ماه شعبان از راه رسیده بود. به حاج آقا گفتم: اگه میشه، چند روزی بریم تهران و این ایام جشن و شادی رو توی تهران باشیم.»

قبول کرد و ما را به تهران فرستاد. چند شب از آمدن‌مان به تهران نگذشته بود که شب در عالم خواب، آقا اباعبدالله الحسین (ع) را دیدم که به خانه ما آمده بودند و دنبال چیزی می‌گشتند. از ایشان پرسیدم: آقا! اینجا دنبال چی می‌گردین؟

ایشان فرمودند: «من اومدم چیزی رو از شما بگیرم»

توصیه شهید بروجردی به شهید همت/ قهرمان من

گفتم: آقا! اختیار دارین! این چه فرمایشیه که می‌کنین؟ زندگی ما متعلق به شماست.

در همین گیر و دار از خواب پریدم. معنی تعبیر خواب را نیافتم. تا چند روز با خودم فکر می‌کردم که ما چه چیز باارزشی داریم که امام حسین (ع) آن را از ما می‌طلبند.

بعد از چند روز حاج آقا پیغام فرستاد: «بیاین ارومیه، می‌خوام شما رو ببینم.»

رفتیم ارومیه و او را دیدیم. حال و هوا خاصی داشت. بعد از رفتن او به ذهنم خطور کرد که نکند امام حسین (ع) او را از ما طلب کرده است. دلشوره عجیبی گرفته بودم.

چند روز بعد، خبر شهادت حاج آقا را برایم آوردند.»

انتهای پیام/

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi