شناسه خبر : 105930
شنبه 04 آذر 1402 , 11:12
اشتراک گذاری در :
عکس روز

می‌گفت در جبهه فقط نمی‌جنگیم زندگی می‌کنیم

گفت‌وگو با خواهران بسیجی شهید «محمد حسن واحدی» از شهدای دفاع مقدس 
 

فاش نیوز - چند روز قبل از پیروزی انقلاب وقتی رژیم داشت آخرین نفس‌هایش را می‌کشید، یک روز طرفداران شاه با چوب و چماق پشت چند وانت سوار آمدند و شعار «جاوید شاه» دادند. مردم هم ایستاده بودند و تماشا می‌کردند. در آن لحظه محمدحسن همراه شهید محمد عالمی که دوستش بود، هر دو از مدرسه بر می‌گشتند و روی جدول وسط خیابان ایستاده بودند

 
شکوفه زمانی
جوان آنلاین: جزایر مجنون در فاصله یک کیلومتری مرز ایران و عراق، از مناطق استراتژیک و مهم در طول جنگ تحمیلی بود که برخی از محور‌های آن در طول جنگ چندین بار بین ایران و عراق دست به دست شد. شهید محمدحسن واحدی از شهدای جزیره مجنون است که در سن ۲۰ سالگی در این منطقه آسمانی شد. ۲۹ تیر ۱۳۶۶ دشمن حمله‌ای به خط پدافندی مجنون انجام داد که با عملیات رزمندگان، مجبور به عقب‌نشینی شد. اما در این زد و خورد، ۳۵ نفر از رزمندگان دامغانی به شهادت رسیدند که تنها شش پیکر به عقب منتقل شد. پیکر محمدحسن نیز در میان این شش شهید بود. در گفتگو با زهرا و فاطمه واحدی خواهران شهید محمدحسن واحدی مروری به زندگی و خاطرات او داشتیم. 
 
زهرا واحدی 
شهید واحدی چند سال داشتند که به شهادت رسیدند؟
محمدحسن فرزند دوم خانواده بود که نهم بهمن ماه ۱۳۴۶ در تهران متولد شد و ۲۰ سال بعد در تیرماه ۱۳۶۶ به شهادت رسید. من یک‌سال و نیم از برادرم کوچک‌تر بودم. 
 
اما در زندگینامه شهید آمده است ایشان اهل دامغان بودند. 
پدرم در تهران نمایندگی فروش کفش ملی داشتند و مدتی آنجا زندگی می‌کردیم. وقتی تهران بودیم، پدر پای ثابت سخنرانی‌های مرحوم کافی بودند. ایشان سخنرانی‌ها را ضبط و در خانواده پخش می‌کردند. پدرم خیلی مذهبی بود و، چون می‌ترسید مبادا مال شبهه‌ناکی قاطی زندگی‌اش شود، تصمیم گرفت ما را به دامغان ببرد. آنجا شهری کوچک‌تر و سنتی‌تر بود. در دامغان ما هر ماه روضه خانگی داشتیم. در این جلسات هم از مسائل دینی صحبت می‌شد و هم از مسائل سیاسی و روز کشور. محمدحسن در همین هیئت‌ها رشد کرد و سال ۵۷ با آن‌که سن کمی داشت، به تظاهرات می‌رفت. 
 
شهید زمان انقلاب ۹ سال داشتند، یعنی با آن سن کمش فعالیت می‌کردند؟
بله، چند روز قبل از پیروزی انقلاب وقتی رژیم داشت آخرین نفس‌هایش را می‌کشید، یک روز طرفداران شاه با چوب و چماق پشت چند وانت سوار آمدند و شعار «جاوید شاه» دادند. مردم هم ایستاده بودند و تماشا می‌کردند. در آن لحظه محمدحسن همراه شهید محمد عالمی که دوستش بود، هر دو از مدرسه بر می‌گشتند و روی جدول وسط خیابان ایستاده بودند. برادرم با دیدن این صحنه، کتاب درسی خود را از کیف در آورد و عکس شاه را که اول کتاب بود، کند و جلوی چشم هواداران شاه ریز ریز کرد. این کارش در آن سن و سال خیلی شجاعت می‌خواست. روز یازدهم محرم سال ۵۷ هم یادم است که پدرم گفته بود فردا احتمال در‌گیری هست. شما خانم‌ها هرچه می‌توانید زیر چادر برای ما سنگ بیاورید. محمدحسن هم تیر و کمانش را برداشت و با پدر همراه شد. برادرم سر نترسی داشت. بعد از انقلاب کشیک‌های شبانه دفتر امام جمعه را بر عهده داشت. 
 
پس پدرتان هم در فعالیت‌های انقلابی شرکت داشتند؟
او بسیار فعال بود. پدرم آن موقع همسر و چند فرزند قد و نیم قد داشت، اما غیر از فعالیت‌های انقلابی، بعد از شروع جنگ هم به عنوان رزمنده بسیجی به جبهه رفت. محمدحسن هم مثل پدرمان در مکتب عاشورایی امام حسین (ع) تربیت شده بود. برادرم تا به سن ۱۶ سالگی رسید، به جبهه رفت و به عنوان تخریبچی مشغول فعالیت شد. 
 
 برادرتان چه مدت در جبهه بودند؟ مجروحیت هم داشتند؟
چند سالی به جبهه رفت و آمد می‌کرد. یک‌بار هم در عملیات والفجر ۸ از ناحیه دست راست مجروح شد، به طوری که دستش از کار افتاده بود. چندین عمل روی او انجام شد، اما در خوب شدنش تأثیری نداشت. در واقع دست محمدحسن زودتر از خودش به بهشت رفته بود. یک بار برادرم خانه ما آمده بود و می‌خواست وضو بگیرد. آب منزل قطع شده بود. من کتری را آب کردم خواستم برایش آب بریزم تا وضو بگیرد. محمدحسن اجازه نداد. با سختی و کمک گرفتن از پای خودش آب ریخت و وضو گرفت. با تعجب وضو گرفتنش را نگاه کردم. به او گفتم اجازه می‌دادی برایت آب می‌ریختم. محمدحسن گفت: «موقع گرفتن وضو نباید از کسی کمک گرفت. این جزء احکام ماست.» با شوخی گفتم بارک الله! مگر در جبهه هم احکام یاد می‌دهند؟ محمدحسن خندید و گفت: «ما توی جبهه احکام یاد می‌گیریم، درس می‌خوانیم، قرآن حفظ می‌کنیم، فوتبال بازی می‌کنیم.» دستم را به کمر زدم و طلبکارانه پرسیدم پس کی می‌جنگید. خنده او بیشتر شد و گفت: «اگر فرصت شد با عراقی‌ها هم می‌جنگیم.» این حرف برادرم نشان می‌دهد شهدای ما چطور پایبند آموزه‌های دینی خودشان بودند. 
 
بارزترین خصوصیت اخلاقی شهید چه بود؟
قبلاً به شجاعتش اشاره کرده بودم. در کنار آن خیلی هم غیرت داشت. خصوصاً نسبت به خواهرهایش. ولایی بودنش در هر شرایطی از دیگر خصوصیات بارز شهید است. برادرم وقتی مجروح شده بود، با اینکه دستش هیچ حرکتی نداشت، اما روحیه بسیار شادی داشت. از اینکه چرا بعضی از همرزمانش شهید شده‌اند و او مجروح شده است، حسرت می‌خورد. 
 
آخرین دیدار با برادرتان چطور گذشت؟
 ما مادرمان را در سن ۳۷ سالگی در اثر سانحه تصادف از دست دادیم. محمدحسن آخرین باری که به جبهه می‌رفت، جوانی ۲۰ ساله و خوش قد و بالایی شده بود. برای خداحافظی پیش مادر بزرگمان رفت. مادر بزرگ به او گفت هنوز داغ مادرت را فراموش نکردم دیگر تحمل داغ تو را ندارم. تو اندازه سهمت به جبهه رفته‌ای. برادرم با خنده گفت مگر جبهه سهمیه‌ای است. جبهه رفتن وظیفه است. تا زمانی که جبهه به ما نیاز دارد، نباید آن را خالی بگذاریم. چون امام (ره) فرموده واجب است به دستورش عمل کنیم. تا زمانی که ما جوانان هستیم باید پیشمرگ رهبرمان باشیم. 
 
اشاره کردید که برادرتان قبل از شهادت یکی از دست‌هایش را به دلیل مجروحیت از دست داده بود، بعد از این مجروحیت چه کاری در جبهه انجام می‌دادند؟
برادرم بعد از مجروحیت بیشتر به عنوان بیسیمچی در جبهه فعالیت داشت. البته برای آموزش فرماندهی هم او را به اصفهان فرستاده بودند. آنجا وقتی فهمید قرار است عملیات شود از اصفهان به دامغان آمد و از همه خداحافظی کرد. از من هم خداحافظی کرد. دست به صورتش کشیدم و او را به خدا سپردم. صورت بسیار نرمی داشت. هنوز هم با گذشت ۳۶ سال از شهادت محمدحسن، هر چیز نرمی را لمس می‌کنم به یاد صورت او می‌افتم. هنگام شهادتش غواص بود. وقتی خبر شهادتش را شنیدم، اصلاً باورم نمی‌شد. بابای خدا بیامرزم می‌گفت می‌دانستم که این آخرین خداحافظی محمدحسن از من است و او شهید می‌شود. بابا می‌گفت وقتی به او گفتم من را از حال خودت بی‌خبر نگذار، محمدحسن در آغوشم کشید و به آرامی گفت: «این بار کار به آنجا نمی‌رسد.»
آقای ابراهیمی از همرزمان محمدحسن تعریف می‌کرد: «وقتی در عملیات با دشمن درگیر شدیم، محمدحسن زخمی شد. بالای سرش رفتم تا به او کمک کنم، اما او گفت نگران من نباش.» محمدحسن همراه ۳۵ نفر از رزمندگان دامغانی به شهادت رسید که فقط جنازه شش نفر بعد از یک هفته از شهادت آنان برگشت. محمدحسن هم جزو آن شش نفر بود. 
 
فاطمه واحدی 
اعزام‌هایی که شهید داشتند در چه سال‌هایی و در چه عملیات‌هایی انجام شد؟ 
 محمدحسن وقتی برای اولین بار به جبهه اعزام شد، در مقطع دبیرستان مشغول تحصیل بود. درس و مدرسه را رها کرد و به فرمان رهبر انقلاب امام خمینی (ره) لبیک گفت و به جهاد مقدس اعزام شد. هر موقع هم به مرخصی می‌آمد دنبال پرونده تحصیلی‌اش بود، زیرا معتقد بود در دو جبهه باید فعال باشد. طبق نامه‌هایی که محمدحسن از جبهه برای خانواده می‌فرستاد، از شوقش برای حضور در جبهه می‌نوشت. برادرم در جبهه جنوب شهید شد، اما در اردیبهشت ۱۳۶۳ به بانه (غرب کشور) اعزام شده بود. این‌ها را از روی نامه‌هایش می‌گویم. برادرم در خرداد و مرداد ۶۳ از بانه برای خانواده نامه فرستاده بود. بعداً متوجه شدیم که در آذر ۱۳۶۴ به جبهه جنوب و اهواز رفته بود. در دی ۱۳۶۴ هم به عنوان کادر رسمی وارد سپاه شد. سال ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۴ و ۵ در (تیپ ۱۲ قائم) حضور داشت. تا خرداد ۱۳۶۶ که در تیپ قائم (بخش جنوب) اعزام مجدد داشت. نهایتاً در تیر ۱۳۶۶ در عملیات تک جزیره مجنون شرکت کرد و شهادتش آنجا رقم خورد. 
 
با آنکه شهید از سن نوجوانی تا سن ۲۰ سالگی در جبهه‌ها به صورت مداوم حضور داشتند آیا وصیتنامه‌ای هم از خود به یادگار گذاشتند؟ 
بله، چیزی که بیشتر از همه شگفت‌انگیز بود نوشتن وصیتنامه شهدا بود که بیشتر شهدا نزدیک شهادتشان وصیتنامه تنظیم می‌کردند که خط به خط وصیتنامه شهدا همه حکمت و پند و اندرز است. 
محمدحسن هم در بخشی از وصیتنامه خود اینطور نوشته بود: «اینک که بهترین موقعیت برای مبارزه با کافران و مشرکان پدیدار گشته و اینکه مزدوران بی‌وطن به وطن مقدس ما هجوم آورده‌اند فرصت را برای دفاع از دین اسلام و سرزمین دلاوری‌های ایران از دست نمی‌دهیم و از تمامی مردم می‌خواهم در این جهاد مقدس شرکت کنند و دین مبین اسلام را یاری نمایند که خداوند یار و یاورمان است.» 
و در آخر وصیتنامه‌اش نوشته بود: «پدرم الان احساس می‌کنم می‌خواهم به دانشگاهی وارد شوم که مکتب آن شهادت که من عاشق آن هستم و مصلحش حسین (ع) می‌باشد. 
سخنی هم با خواهران عزیز دارم، عزیزان من می‌دانم که برای آمدنم ثانیه شماری می‌کنید ولی چه می‌توان کرد که در زمانی که خداوند مرا برای میهمانی دعوت می‌کند من هم عاشقانه به سوی معشوقم می‌شتابم.» 
 
شما که خواهر بزرگ شهید هستید چه خاطره‌ای از محمدحسن دارید؟ 
چون من همسر رزمنده بودم و بیشتر اوقات همسرم در جبهه بود محمدحسن بیشتر احساس مسئولیت نسبت به خانواده ما داشت به همین دلیل ارتباط ما با یکدیگر بیشتر بود. 
هر بار که محمدحسن به جبهه اعزام می‌شد و برمی‌گشت تحولی عجیب در او دیده می‌شد به طوری که من و خواهرهایم از دیدنش متعجب می‌شدیم و با خود می‌گفتیم در جبهه چه خبر است که آنقدر انسان‌ها را متحول و اینچنین از لحاظ عقلی فرد سریع رشد می‌کند!
محمدحسن وقتی شهادت مهدی خورزانی از همرزمانش را دید خیلی به فکر فرو می‌رفت و دائماً می‌گفت خوشا به حالش که چنین لیاقتی داشت که شهادت نصیبش شد و به حال او غطبه می‌خورد و احساس می‌کرد هر طوری شده است باید راهش را ادامه دهد. از طرفی هم شهید در سال ۱۳۶۲ از داشتن نعمت مادر محروم شد و این فقدان مادر ضربه‌ای شدید بر روح و روان او وارد کرد ولی با توکل به خدا و عنایت آقا امام زمان (عج) این مسئله باعث تحولی عجیب در او شد به طوری که نسبت به گذشته احساس مسئولیت بیشتری نسبت به خانواده‌اش می‌کرد و تمام تلاشش این بود که به سفارش‌ها و توصیه‌هایی که مادرش در دوران حیاتش به او داشت عمل و تا حدودی هم کمبود‌ها را جبران کند و پشتوانه و تکیه‌گاهی برای خواهرانش شده بود که با نبود مادر از آن‌ها حمایت می‌کرد. محمدحسن دوستان زیادی داشت که همگی از خانواده‌های مذهبی بودند که به انقلاب و رهبر و جنگ نظر مثبت داشتند و بیشتر اوقاتش را قبل از اعزام به جبهه در محافل مذهبی، مسجد، حسینیه‌ها و مراسم دعای توسل و زیارت عاشورا یا در باشگاه‌ها و میادین ورزشی سپری می‌کرد؛ و سخن پایانی؟ 
درپایان صحبت‌هایم می‌خواستم بگویم همانطور که رهبر عزیزمان فرموده‌اند جوانان ما از جوانان صدر اسلام بالاتر هستند. 
اگر این جوانان روز عاشورا و زمان آقا عبدالله الحسین (ع) در کربلا بودند قطعاً همین جوانان این طور جانفشانی می‌کردند همانگونه که جوانان ما از اول انقلاب تاکنون با دادن خون خود این مسئله را ثابت کرده‌اند. از خدا می‌خواهم کمک‌مان کند که مدیون خون شهدا نشویم و در این جامعه پر از نیرنگ و در این دوران آخرالزمان که نگه داشتن دین و حرمت گذاشتن به آن از هر کاری سخت‌تر شده است به ما کمک کند که در این مسیر گم نشویم.
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi