شناسه خبر : 106951
سه شنبه 05 دي 1402 , 11:24
اشتراک گذاری در :
عکس روز

وقتی پای «وحدت» به میان می آید

وقتی پای «وحدت» به میان می آید

فاش نیوز - شهدا در هیچ دسته و گروهی جای نمی شوند چراکه وقتی پای «وحدت» به میان می آید؛ این موضوع ورای همه چیز قرار می گیرد.

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات؛ زمانی که از دوران 8 سال دفاع مقدس یاد می کنیم ناخودآگاه کلمه وحدت ملی، ایثار و شهادت را در ذهن می بینیم؛ اینجاست که وقتی صحبت دفاع از «میهن» اسلامی مان را می کنیم همه افراد خود را موظف می دانند که برای خاکشان جان خود را فدا کنند. اقلیت‌های دینی در طول هشت سال دفاع مقدس علاوه بر حضور در جبهه های نبرد حق علیه باطل، با جمع آوری و ارسال کمک‌های نقدی و غیر نقدی، اعزام گروه‌های فنی و مهندسی، پزشکی، و... از جبهه‌های جنگ پشتیبانی کردند.

در واقع شهدا در هیچ دسته و گروهی جای نمی شوند چراکه وقتی «وحدت» به میان می آید؛ ورای همه چیز قرار می گیرد و این موضوع عامل قدرت قرار می گیرد. اولین شهید مسیحی در طول دوران 8 سال دفاع مقدس «زوریک مرادیان» است؛ او تنها یکی از صدها شهید اقلیتهای دینی در جنگ تحمیلی است.

وی در سال 39 در تهران متولد شد. زوریک چهار خواهر داشت و تنها پسر خانواده بود. این شهید مسیحی بعد از آنکه برای گذراندن دوران خدمت سربازی به پرانشهر اعزام شده بود به دلیل شجاعتش در میان همر زمان خود معروف شده بود. در واقع معنی اسم زوریک در منش او رسوخ کرده بود و «قوی و شجاع» بود.

این شهید بزرگوار عاقبت در 19 مهرماه سال 59 به دلیل بمباران هواپیماهای دشمن در سنگرش مورد هدف قرار گرفت و بر اثر شدت جراحات وارده به شهادت رسید تا در تاریخ کشور نام او به عنوان اولین رزمنده مسیحی ثبت شود که توانست مانند نامش بر تارک دنیا بدرخشد و جاودانه باقی بماند.

در ادامه شرح دلدادگی مادر و نحوه رسیدن خبر شهادت زوریک را از زبان مادرش می خوانیم: «ما آن زمان همه اقوام در یک خانه بزرگ پیش هم زندگی می‌­کردیم. آن روز به دخترم گفتم بیا با هم به بیرون برویم برای خرید. بیرون دیدم دو تا سرباز هی پلاک ها را نگاه می‌­کنند. به یاد پسرم رفتم کنارشان گفتم «مادرتان به قربانتان برود». اما هنوز چشمم دنبال آن ها بود تا اینکه جلوی در خانه ما رسیدند و از همسایه ­ها پرسیدند خانه زوریک مرادی اینجاست؟ تا کلمه مرادی را شنیدم به دنبال آن­ها دویدم و گفتم: شما دوستانش هستید؟ من مادرش هستم. یک کاغذ دستش بود به زور از دست او درآوردم. یکی از این دو سرباز گفتند: مرد در خانه دارید؟ این را که شنیدم دیگر بیهوش شدم و چیزی نفهمیدم و متوجه شدم قضیه از چه قرار است». اخلاق و رفتار شهید زوریک همه را به سوی خود جذب ‌می‌کرد.

آن وقت­ ها نتوانستم بفهمم که شوهرم واهان، چقدر از به دنیا آمدن زوریک خوشحال شده؛ چون تفاوتی در مهر و محبتش به زوریک و فرزندهای قبلی نمی­ دیدم. عمق علاقه ­اش به زوریک را وقتی فهمیدم که بعد از شهادت او، سکته کرد و شانزده سال در خانه زمین­گیر شد.

من و چهار خواهرش، به زوریک خیلی محبت می­ کردیم؛ خیلی زیاد. تنها پسر خانواده بود و همه جوره هوایش را داشتیم. بچه خیلی درس­خوان و باهوشی بود. در تمام مقاطع تحصیلی­اش شاگرد اول شده بود. حتی در کنکور، توانست سهمیه بورسیه خارج از کشور را به دست آورد؛ اما نرفت. گفت من هیچ وقت از ایران نمی­روم. دوست دارم به خاک وطنم خدمت کنم و لباس سربازی بپوشم. گفتم مگر من می­ گذارم تنها پسرم به سربازی برود؛ اما هر طوری بود؛ توانست دل من را نرم کند و رضایتم را بگیرد و به خدمت سربازی برود. سال پنجاه و هشت عازم خدمت سربازی شد و سه ماه آموزشی­ اش را در شاهرود گذراند. بعد از سه ماه آموزشی، زنگ زد که دوره­ ی سربازی ­ام افتاده است ارومیه و قرار است با قطار برویم ارومیه.

آن موقعی که به ارومیه رفت، نزدیک عید پاک بود. ما همگی، یعنی من و پدرش و خواهرهایش آجیل و میوه و تخم­ مرغ رنگ شده و چیزهای دیگر را برداشتیم که برویم سفره جشن عید پاک را کنار زوریک بیندازیم. آماده ­باش بود و خیلی نشد کنار زوریک باشیم. مجبور شدیم زود برگردیم. چند روز بعد از برگشتنمان، نامه­ای از طرف او آمد که نوشته بود: «مادر جان! دستت درد نکند! تمام دوستانم از چیزهایی که داده بودی، خوردند؛ حتی تخم­مرغ­های رنگ شده را نیز. همه­شان از ما تشکر می­کنند بابت زحمتی که کشیدید.»

یاد همه شهدای وطن گرامی و راهشان پررهرو باد.

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi