09 ارديبهشت 1403 / ۱۹ شوال ۱۴۴۵
شناسه خبر : 106998
چهارشنبه 06 دي 1402 , 11:14
چهارشنبه 06 دي 1402 , 11:14
پربیننده های امروز
مقاله و یادداشت
هفتسر اژدها در کنار ماست
یوسف مجتهد
سردفتر یک شهر دور
جانباز اعصاب و روان
از عدالت و انصاف خارج نشویم!
یوسف مجتهد
فاصله ما تا جهنم تروریستها!
میلاد رضایی
اوضاع این رژیم حسابی بیخ پیدا کرده است
جعفر بلوری
عقبنشینیها تا کجا ادامه دارد؟
عبدالرحیم انصاری
رسانهی نوظهورِ پهپاد-موشک
سید مهدی حسینی
سفر ترکیه ما
سارا آذری
ادبیات ایثار و شهادت
گزارش و گفت و گو
شهدای راه بصیرت و میثاق با ولایـت
فاش نیوز - فتنه 88 با اسم رمزِ تقلب در انتخابات، پس از انتخابات دوره دهم ریاستجمهوری در 22 خرداد 1388 آغاز شد و فتنهگران با اردوکشیهای خیابانی و متعاقب آن سوءاستفادههای عناصر ضدانقلاب و اربابانشان و ایجاد آشوبها و اغتشاشات خسارتبار، چند ماه کشور را دچار التهاب کردند اما در مناسبتهای مختلف از جمله راهپیمایی روز قدس و روز دانشآموز که طی آن شعارها و تحرکات انحرافی و ساختارشکنانه و ضد منافع ملی و انقلابی رخ داد، کمکم پردهها فرو افتاد و اهداف و مقاصد شوم فتنهگران عیان شد. تا اینکه حرمتشکنی عاشورای سال 1388 به آخرین سند رسوایی فتنه و فتنهگران تبدیل شد و قیام خروشان و گستردۀ مردمی در حماسه 9 دی 1388 مشت و سیلی محکمی بر دهان فتنهگران کوبید و شکست فتنه 88 را رقم زد و 9 دی را به «روز بصیرت و وحدت ملت ایران در سایه ولایت» و «روز بصیرت و میثاق امت با ولایت» تبدیل نمود.
با عنایت به آنکه ماجرای غلبه بر فتنه 88 و به ویژه حماسه 9 دی با عنوان «بصیرت و میثاق با ولایت» معروف است، ما نیز از شهدای فتنه 88 با عنوان «شهدای راه بصیرت و میثاق با ولایت» یاد نموده و در این گزارش به مناسبت فرا رسیدن سالگرد حماسه 9 دی ادای احترامی میکنیم؛ به شهدای فتنه 88 و یادی مینماییم از چند نفر از شهدای فتنه 88 و چند نفر از شهدایی که در جریان فتنه 88 از انقلاب و نظام و رهبری دفاع نمودند و بعدها شهید مدافع حرم شدند.
اسامی شهدای فتنه 88
اسامی برخی شهدای فتنه 88 عبارت است از شهیدان: حسین غلام کبیری، یعقوب بروایه، ناصر امیرنژاد، حسام حنیفه، مسعود خسروی دوست محمد، مصطفی غنیان، میثم عبادی، سجاد قائد رحمتی، علیرضا افتخاری، محرم چگینی، محمد حسین فیض، داوود صدری، سعید عباسی، عباس دیسناد، علی فتحعلیان، حمید حسین بیک عراقی، فاطمه سمسارپور، فاطمه رجبپور، سرور برومند، بهمن جنابی، رامین رمضانی، سجاد سبزعلیپور، حسین طوفان پور رمی و سید علیرضا ستاری.
اولین شهید فتنه 88
شهید حسین غلام کبیری به اولین شهید فتنه 88 معروف است.
غلام کبیری سال 1370 در شهر ری دیده به جهان گشود. وقتی به دنیا آمد، بعد از 10 روز مریض شد. دکترها گفتند کبدش بیمار شده. بستری شد و بعد از آزمایشهایی گفتند فقط حدود یک هفته تا 10 روز دیگر زنده است. وقتی او را به خانه بردند، مادرش گفت نذر بابالحوائج میکنیم تا شفا بگیرد.
مادر شهید گفت: یا صاحبالزمان(عج) این پسر همنام جد بزرگوار شماست. او را بیمه موسی بن جعفر(ع) کردهام.
صبح وقتی بیدار شدند، دیدند بهتر است و روز به روز بهتر و زیباتر شد.
مادر شهید کبیری معتقد است: حسین مال ائمه بود، بیمۀ ائمه بود.
حسین از 12، 13 سالگی عضو بسیج شد. صبحها میرفت مدرسه تا ساعت چهار و ساعت چهار هم میرفت پایگاه بسیج تا ساعت ده و یازده شب. وقتی میآمد خانه و بهش میگفتند مگر تو درس و مشق نداری؟ میگفت خب مدرسه میروم، پایگاه هم میروم، فرقی ندارد با هم.
هر شب به مسجد رفت و آمد داشت. اهل هیئت بود. همیشه یک روز قبل از شهادتِ هر یک از امامان پیراهن مشکی میپوشید.
وقتی در تلویزیون جبهه را نشان میداد، با دقت تماشا میکرد و اشک میریخت. میگفت: «مگر خون ما از خون آنها رنگینتر است که ما زندهایم و آنها به شهادت رسیدند؟ اگر باز جنگی بشود من اولین نفر میروم و شهید میشوم.»
شهید حسین غلام کبیری را به عنوان فردی بااخلاق و باایمان میشناختند.
روز انتخابات از صبح رفت مسجد برای کمک به رأیگیری و تا غروب آنجا بود. فردا شب شلوغ شد. اتوبوسها پر از جمعیتی بود که با پارچههای سبز میآمدند و میرفتند.
شهید حسین غلام کبیری در 25 خرداد 1388 در جریان مأموریت بسیج در اغتشاشات تهران در منطقه سعادتآباد به شهادت رسید. یک خودروی بیپلاکِ پراید، وی را مورد سوءقصد قرار داد و به شدت مجروح شد؛ کلیه و کبدش پاره شده و پهلو و هر دو پایش شکسته بود. حسین بعد از انتقال به بیمارستان به شهادت رسید.
سندی بر اثبات مظلومیت ناگفته بسیجیان
سالها قبل مجموعهای از خاطرات گردآوری شده از شهید حسین غلامکبیری در وبلاگی به نام شهید غلامکبیری، به نقل از خانواده و دوستانش منتشر شد.
گزیدهای از این خاطرات چنین است:
- پیاده میرفت مدرسه و میآمد. تعجب کردم. پیگیر که شدم، فهمیدم پول توجیبیهایش را میدهد به پیشنماز مسجد تا به نیازمندان برساند.
- داشت مرد میشد! راه میرفت و درباره انقلاب میپرسید. تحقیقاتش که کامل شد، گفت: من به این نظام اعتقاد دارم. چون با منطق پذیرفت دیگر کوتاه نمیآمد.
- جانشین معاون عملیات پایگاه بود. پایگاه حجتیه شهرری. با بسیجیهایی از محله شهادت که یکی از مذهبیترین و پرافتخارترین نقاط این شهر است. اولین نفری بود که وارد پایگاه میشد و آخرین نفر بود که بیرون میرفت. کارش در بسیج از روی تکلیف بود.
- زیارت شاه عبدالعظیم برایش تکراری نمیشد. دلش که میگرفت یک راست میرفت همانجا. انگار نه انگار این همان حسین قبلی است! شوخیهایش کنار میرفت. روی صورتش فقط اشک بود و اشک.
- عشق زیارت بود. هر برنامهای بود خودش را میرساند. این وسط، حال و هوایش در جمکران دیدنیتر میشد.
- منتظر مجلس نمیماند. برای خودش هر جا که بود روضه میخواند و سینه میزد. همیشه زیر لب نجوا داشت. گفتم: پسر! شاید مردم فکر کنند دیوانهای! گفت: «من حسینم. عشق من هم حسین است.»
- همهاش میگفت: من آخر شهید میشوم.
- استعداد خوبی داشت. یک بار هم تجدید نیاورد. طرح ساختمانیاش در جشنواره مقام آورد و سکه گرفت. برای دانشگاه یک بار که امتحان داد قبول شد آن هم در شهر خودش، بدون کلاس کنکور.
- در آن اطراف شهیدی نبود که پیکرش را بیاورند و او به تشییعاش نرفته باشد. برای شهدا از دل و جان مایه میگذاشت. تشییع خودش هم دیدنی بود. در قطعه 55 همسایه شهدا شد. حالا هم به برکت شهدا اسمش سر زبانها افتاده است.
- خون شهید هیچوقت هدر نمیرود. دیدید یک دفعه شورشها خوابید. فتنهگرها رسوا شدند. خون پاک او چهره زشت و حیوانی منافقان را برملا کرد و سندی شد بر اثبات مظلومیت ناگفته بسیجیان خامنهای.
مادر و دخترِ ایثارگر
دو سالی بود که مهد کودکِ «آوای باران» با مدیریت خانم فاطمه رجبپور چوکامی فعالیت میکرد و وی به کمک خواهر و مادرش سعی میکرد تا به بهترین شکل آنجا را اداره نماید. مهد کودک در ابتدای بزرگراه محمدعلی جناح و مقابل حوزه مقاومت بسیج قرار داشت. عصر روز ۲۵ خرداد 1388، پس از پایان تجمع در میدان آزادی، تعدادی از افراد به این پایگاه بسیج حمله کرده و قصد تصرف آن را داشتند و در این میان ساختمان را نیز به آتش کشیدند.
در این حمله که با مقاومت نیروهای بسیجی همراه بود، تیرهای زیادی از سوی افراد ناشناس به ساختمان مهدکودک شلیک شد و ساعتی بعد پیکرهای غرق در خونِ شهید فاطمه رجبپور و مادرش شهید سرور برومند در مهد کودک پیدا شد.
زهرا رجبپور که به همراه خواهر و مادرش در مهد کودک آوای باران بهعنوان مربی پیشدبستان فعالیت میکرد، درباره ویژگیهای ممتاز و ماجرای شهادت مادر و خواهرش خاطرنشان مینماید:
«خواهرم ۷ سال از من بزرگتر بود و مدیریت مهدکودک را بر عهده داشت و من نیز بهعنوان مربی پیشدبستانی فعالیت میکردم و مادرمان نیز در مهد آشپزی میکرد. همه بچهها علاقه زیادی به مادرم داشتند و او را مادربزرگ صدا میزدند. مادرم همیشه احساس خاصی به بچهها داشت و میگفت همه آنها نوههای من هستند و برایشان قصه تعریف میکرد. مهد کودک مقابل پایگاه بسیج قرار داشت و چند نفر از خواهران بسیجی این پایگاه نیز کودکانشان را به مهد کودک ما میآوردند. به مناسبتهایی مانند هفته بسیج بچهها را برای بازدید به پایگاه بسیج میبردیم و آنها نیز از بچهها استقبال میکردند. صدای شادی و خنده بچههای مهد کودک از دهها متر دورتر شنیده میشد.
روزهای انتخابات، شهر بسیار شلوغ بود و همه به نوعی درگیر انتخابات بودند. خواهر و مادرم هر دو عضو بسیج بودند و دغدغه اصلی خواهرم امنیت مردم بود. میگفت امیدوارم همهچیز به خوبی پیش برود و اتفاق نگرانکنندهای نیفتد. همه سعی و تلاش او این بود که بچهها در سلامت و آسایش در مهد کودک حضور داشته باشند و نگران بود که هرج و مرج باعث کم شدن امنیت مردم شود. خواهرم ۳۷ سال داشت و با وجود آنکه ازدواج نکرده بود نسبت به همه بچهها حس مادرانه داشت.
روز ۲۵ خردادماه، سه روز بعد از انتخابات سال ۸۸، ما مثل همیشه در مهدکودک بودیم. تا ساعت 18:15 که آخرین کودک، همراه مادرش از مهد خارج شد همگی در آنجا حضور داشتیم. از آنجا که محل مهد کودک در نزدیکی میدان آزادی قرار داشت و آن روز نیز تجمع بزرگی در میدان آزادی برگزار شده بود، خواهر و مادرم در مهد کودک ماندند و گفتند ساعتی بعد که خیابانها خلوتتر شد به خانه میروند.
ساعت 18:30 من به طرف خانهمان در شادآباد حرکت کردم. تا آن لحظه اتفاق خاصی نیفتاده بود. ساعتی بعد پدرم با من تماس گرفت و گفت وقتی با فاطمه تلفنی صحبت میکرد صدای تیراندازی از مقابل مهدکودک شنیده میشد. پدرم بهشدت نگران حال فاطمه و مادرمان بود. دلم شور میزد و احساس میکردم اتفاق بدی افتاده است. همسرم بلافاصله سوار ماشین شد و به آنجا رفت.
در این مدت نیز بارها با مهد کودک و تلفنهای همراه خواهر و مادرم تماس گرفتم ولی کسی پاسخگو نبود. چند دقیقه بعد همسرم به آنجا رسید ولی کسی در را باز نکرد. جای چند گلوله روی در و دیوار مهد کودک مشخص بود. ساختمان مهد یک طبقه بود و همسرم با کمک چند نفر از دیوار بالا رفت و خودش را داخل حیاط رساند. هر قدر خواهر و مادرم را صدا زد کسی جواب نداد تا اینکه پیکرهای غرق در خون آنها را داخل مهد پیدا کرد...
آنها در حالی شهید شدند که داخل سالن مهد بودند. یکی از گلولهها از پشت به قلب و گلوله دیگر به سر فاطمه اصابت کرده بود. مادرم نیز بر اثر اصابت گلوله به بدنش در کنار خواهرم به شهادت رسیده بود.
دو ساعت از شهادت خواهر و مادرم سپری شده بود و کسی در این مدت از آنها خبری نداشت. آن طور که شاهدان حادثه گفتند بعد از پایان تجمع، تعدادی به پایگاه بسیج حمله کردند و قصد داشتند آنجا را به تصرف در بیاورند. آنها با آتش زدن قسمتی از ساختمان و همچنین جرثقیلی که در آنجا قرار داشت میخواستند با بالا رفتن از دیوار و میلههای اطراف پایگاه بسیج، وارد آنجا شوند و پایگاه را تصرف کنند. درگیری بسیار شدید و همراه با تیراندازی بود. خواهر و مادرم داخل مهدکودک پناه گرفته بودند که با گلولههایی که از میان تجمعکنندگان شلیک شد به شهادت رسیدند... فاطمه آرزو داشت که شهید بشود و سرانجام نیز به آرزویش رسید.»
شهید فاطمه رجبپور پیش از شهادت سرپرستی 4 خانواده نیازمند را برعهده داشت.
خونِ شهید فاطمه رجبپور و مادرش شهید سرور برومند موجب شد تا کودکان قد و نیمقد این مهد عشق، از این شهدا درسهایی را یاد بگیرند. کودکان این مهدکودک از شهید برومند و شهید رجبپور آموختند که اگر سرپرست کودکی، توانایی تهیه لباس برای فرزندش نداشت، آن کودک را به منزل خود برده و برایش لباس تهیه کنند؛ این کودکان یاد گرفتند که اگر احساس کردند کودکی دچار سوءتغذیه است باید آن کودک را تقویت کنند؛ این خردسالان یاد گرفتند که چگونه به کودکان یتیم محبت کنند و در پایان یاد گرفتند که چگونه از مسیر ایثار به توفیق شهادت دست یابند.
شهید فاطمه رجبپور دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد در رشته تکنولوژی تربیتی بود و کتاب «مقتل عزیز زهرا(س) حسین(ع)» را با عشقی که به اهل بیت عصمت و طهارت(ع) داشت، منتشر نمود و توانست جواز شهادت را بگیرد. این خدمتگزار نظام مقدس جمهوری اسلامی به صورت داوطلبانه فعالیتهای زیاد را در خدمت به مردم و کشور داشت و همیشه بر این عقیده بود که ما با خدا معامله میکنیم و با ریخته شدن خونش، مقام والای شهادت را نیز از آن خود نمود.
شهادت با ذکر یا زهرا(س) و یا حسین(ع)
شهید امیرحسام ذوالعلی از بچگی در مسجد و هیئت بزرگ شد. پدرش یک فرهنگی بازنشسته و از جانبازان شیمیایی ۸ سال دفاع مقدس است و دغدغه انقلاب و اسلام در خانوادهاش موج میزند. از دوران راهنمایی با کنجکاوی که داشت ولایت فقیه برای او سؤال جدی شده بود و توجه خاصی به صحبتهای امام(ره) داشت.
پدرش کتابها و جزوههایی که داشت را در اختیارش گذاشت و به مرور در پایان دوران راهنمایی با این مفهوم آشنا شد و با ورود به دوران دبیرستان فعالیت جدی او آغاز و به وظیفه و تکلیف خود آگاه گردید.
امیرحسام شناخت خوبی از مباحث اعتقادی داشت و به آن خیلی پایبند بود. در امور خود بسیار خالص و مخلص بود و خدا هم در این مسیر او را یاری میکرد. از کودکی آموخته بود که حتی آب دست کسی میدهد به نیت رضای خدا باشد. مسجدی و هیئتی بود. دعای ندبه و کمیل را در مدرسه راه انداخته و میاندار قابلی در هیئت و روضه امام حسین(ع) بود.
بالای همه برگههای مدرسه، دانشگاه و کار مینوشت: «بسم رب الشهدا و الصدیقین». سه دعا و خواسته مهم داشت: اول فرج امام زمان(عج)، سپس سلامتی مقام معظم رهبری و سوم آرزوی شهادت که به آرزویش رسید.
به اعتقاد پدرش: شهدا خصوصیات خاصی دارند که خداوند فیض شهادت را نصیب آنها میکند و اجر امیرحسام فقط شهادت بود.
وقتی امیر حسام دیپلم گرفت، وارد امنیت پرواز سپاه شد. هم دانشجو بود و هم شاغل. در ورزش رزمی فعال بود و در کارهای نمایشیِ رزمی در مراسمهای مختلف شرکت میکرد.
در اغتشاشاتِ فتنه ۸۸، امیرحسام و پدر و برادرش به مقابله با اغتشاشگران پرداختند. یکبار پدر در نزدیکی دانشگاه تهران مورد حمله و زیر مشت، چک و لگد قرار گرفت به گونهای که داشت از پای در میآمد و به فکر گفتن شهادتین بود. در این حال سروکله فرزندانش امیرحسین و امیرحسام پیدا شد. پدر در آن شرایط مثل روزهای گذشته به فرزندانش گفت اصلاً کاری با این جوانان نداشته باشید چرا که ما از اهل بیت(ع) عزیزتر و بالاتر نیستیم که برای انقلاب و اسلام کتکی نخوریم و بعد هم این جوانان خام و فریبخورده هستند و مخاطب سخن ما عناصر اصلی فتنه و تحریککنندگان عواطف جوانان است.
در عاشورای سال 1388 که جریانات حرمتشکنی فتنهگران اتفاق افتاد، وقتی امیرحسام شب از هیئت آمد، حالش خیلی خراب بود. کنار در ایستاد و بغضش ترکید و بلند بلند گریه میکرد و میگفت دیگر به امام حسین(ع) هم توهین میکنند. پدرش به او گفت پسرم این چیزها تازگی ندارد و از زمان بنیصدر جریاناتی شبیه این بود و او را آرام کرد. امیرحسام میگفت اما این اتفاقات فقط از دشمن برمیآید. غیر از دشمنی چیز دیگری نیست. کسی که تا اینجا پیش میآید و با اهل بیت(ع) در روز عاشورا درگیر میشود، معلوم است چه تفکراتی دارد. آتش زدن بیرق امام حسین چیزی جز دشمنی با امام(ع) را متصور نمیکند.
و اما ماجرای شهادتِ امیر حسام. وی دانشجوی الهیات دانشگاه آزاد تهران بود. در 10 دی 1388 برای مراجعه به مأموریت برای بسیج از دانشگاه خارج شد و در حالی که سوار بر موتورسیکلت در بزرگراهی در حال تردد بود، توسط فتنهگران مورد حمله قرار میگیرد. آشوبگران از دو ماشین پیاده شده و دورش را میگیرند و به شدت به او حمله میکنند. طبق اعلام پزشکی قانونی، امیرحسام ذوالعلی به دلیل شکستی دندههای سینه، پارگی طحال و پر شدن ریهها از خون به شهادت میرسد.
امیرحسام پس از مجروحیت به بیمارستان منتقل شد و در آنجا سه بار به کما رفت و به هوش آمد و هر بار ذکر یا زهرا(س) و یا حسین(ع) را زمزمه نمود و بار آخر با ذکر و سلام بر حضرت اباعبدالله الحسین(ع) شهید شد.
جانباز عاشورای 1388
و آخرین شهید ماجرای فتنه 88
شهید سید علیرضا ستاری، جانباز 70 درصدِ عاشورای سال 1388 و معروف به «آخرین شهید ماجرای فتنه88» است.
سید علیرضا به نظام، رهبری و جمهوری اسلامی اعتقاد خالصانهای داشت و بسیار متدین بود.
سید علیرضا ستاری در عاشورای سال 88 مورد حمله آشوبگران قرار گرفت و از ناحیه جمجمه سر به شدت مجروح شد.
سیدعلیرضا ستاری در مصاحبهای به بیان جزئیات مجروحیت خود پرداخته و گفته بود: «روز عاشورای 88 بنده به عنوان نیروی افتخاری هلال احمر در خیابان خوش حضور داشتم. ساعت 11 به ما خبر دادند که حدود پنج نفر از نیروهای ویژه سپاه در بین جمعیت آشوبگر مانده بودند؛ یکی از آنها روی زمین افتاده و اغتشاشگران او را به آتش کشیدهاند. برای انجام مأموریت امداد و نجات دیگر مجالی برای ایستادن و فکر کردن نبود که آیا برای کمک به آنها بروم یا خیر؛ خود را به محل حادثه رساندم؛ به خاطر نحوه پوشش بنده به مناسبت روز عاشورا و محاسنی که روی صورتم داشتم، یکی از زنان آشوبگر گفت: این آقا اطلاعاتی است! همان جا با میله آهنی روی سرم زدند و جمجمهام از سه جا شکست.»
سید علیرضا وقتی مورد ضرب و شتم قرار گرفت، علائم حیاتیاش را از دست داد و دکتر برای او جواز دفن هم صادر کرد. به خاطر ضربهها و شدت مجروحیت، علیرضا از دنیا رفته بود اما دوباره برگشت.
سید علیرضا به دلیل درگیریهای سال 88 و حملاتی که به او شده بود، صورتش آسیب زیادی دیده بود. از شدت ضربات، صورتش قابل تشخیص نبود. کسی که قهرمان جودو، قهرمان بوکس، قهرمان کاراته و کشتی بود، وقتی این مشکل برایش پیش آمد، مشت مشت قرص اعصاب و روان مصرف میکرد.
سید علیرضا ستاری جانباز 70 درصد شد و بعد از سالها تحمل عوارض وحشتناک جانبازی در بهمن ماه 1392 به شهادت رسید.
مادر شهید سید علیرضا ستاری در مراسم تشییع فرزندش اظهار داشت: خود بسیجی هستم و زمانی که پسرم 12 ساله بود، او را عضو بسیج کردم تا همیشه در دامان ولایت باشد؛ چرا که بهترین راه، راه ولایت است. پسرم پیرو ولایت بود، کسانی که راه ولایت را انتخاب کنند، بهترین مسیر را رفتهاند؛ پسرم در راه ولایت فدایی بود؛ خیلی خوشحالم از این انتخاب. همیشه در قنوت نمازهایم از خدا خواستم خودم و بچههایم به شهادت نائل شویم؛ همیشه دوست داشتم رهبرم به نوعی مرا به عنوان رهرو خودشان انتخاب کنند؛ امیدوارم فدا شدن پسرم، استجابت دعاهایم باشد.
مادر شهید ستاری با اشاره به خصوصیات اخلاقی فرزندش تصریح کرد: علیرضا خیلی پاک و روراست بود. باحیا و بیشیله پیله بود. کارهای زیادی انجام داده بود که بعد از شهادتش ما تازه به آن پی میبردیم. مثلاً اینکه حقوقش را به چه کسانی میداده یا از چه کسانی دلجویی میکرده است. علیرضا به حضرت زهرا(سلام الله علیها)، سیدالشهدا(علیهالسلام) و حضرت ابوالفضل(علیهالسلام) ارادت بسیاری داشت. به ما گفتند علیرضا در ایام عید و تابستان به تفحص میرفت تا شهیدی پیدا کند. میگفتند همیشه اولین نفر علیرضا بود که بیدار میشد و سراغ کار میرفت.
وی ادامه میدهد: از شهیدی انگشتر پیدا کرده بود، آن قدر میان خانوادههای شهدا در شهرستانها گشت تا خانواده صاحب انگشتر را پیدا کرد. آن خانواده شهید هم همان انگشتر را به علیرضا هدیه کردند. علیرضا شعر هم میگفت برای امام حسین(علیهالسلام). برای حضرت ابوالفضل(علیهالسلام) و حضرت زهرا(سلام الله علیها) شعر میگفت. این ذوقش هم از علاقه زیادش بود.
مادر آخرین شهید فتنه 88 میگوید: علیرضا در قطعه 50 شهدا به خاک سپرده شد. بالای سر مزار علیرضا چند شهید گمنام هستند که بعضیشان را خود علیرضا در تفحص پیدا کرد. به گروهی که برای تدفین شهدا میآمدند گفته بود دوست دارم مرا هم در همین قطعه 50 شهدا دفن کنید.
شهدای مدافع حرمی که
مقابل فتنهگران ایستاده بودند
بسیاری از شهدای مدافع حرم در جریان فتنه 88 در مقابل فتنهگران ایستاده و از انقلاب و نظام و رهبری دفاع نموده بودند. یادی از این شهدا میکنیم.
شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده در فتنه ۸۸ دوبار مجروح شد.
بار اول ۲۵ خرداد 1388 با پنج ضربه چاقو به پای چپ و یک ضربه قمه به بازوی دست چپ آسیب دید. با آن همه جراحت، فتنهگران اجازه نمیدادند که آمبولانس به آنها کمک کند و تهدید به آتش زدن آمبولانس کردند و آقا مصطفی با تمام این جراحت و خونریزی از ساعت پنج بعدازظهر تا ۱۲ شب کف خیابان در میدان آزادی تهران افتاده بود. بعد از هفت ساعت خونریزی به بیمارستان منتقل شد. خونریزی آنقدر شدید بود که تا ۲ روز توان ایستادن نداشت.
مجروحیت بعدی در روز ۱۶ آذر از ناحیه انگشت دست بود که دچار شکستگی شد.
همسر شهید تعریف مینماید: صبح عاشورای ۸۸ زمانی که برای نماز صبح بیدار شدم، دیدم آقا مصطفی با تسبیح در دستش استخاره میکند. بعد از کلی استخاره موبایل را برداشت و شروع کرد به شماره گرفتن. گفتم: آقا این وقت صبح...؛ هنوز حرفم تمام نشده بود که شروع به صحبت با شخص آن طرف گوشی کرد و گفت: خوبی داداش؟ میای بریم تهران؟ راستش خیلی استخاره کردم که برویم؛ استخاره خیلی خوب آمد. مراسم مسجد بمانیم پشیمانی دارد. صحبتش که تمام شد، گفتم: کجا؟ با کی؟ چرا؟ پس مسجد و دسته و مراسم چه؟ همه پرسشهای من را با یک کلمه جواب داد: دوباره در شبکههای اینترنتی قرار گذاشتهاند که جمع شوند؛ هرچه استخاره کردم بمانم نشد. بعد که نگرانی من را دید، گفت: نگران نباش؛ میرویم مراسم سعید حدادیان بعد از مراسم به حق حضرت زهرا(سلام الله علیها) خبری نمیشود و زود برمیگردیم، انشاءلله نماز ظهر عاشورا را هم مسجد خودمان میخوانیم. آقا مصطفی رفت. من هم تا ظهر منتظر ماندم. خط تلفنهای همراه خراب شده بود و امکان تماس هم نداشتم. مثل هفت ماه گذشته، روز عاشورا با دلشوره و استرس غروب شد. وقتی اخبار۲۰:۳۰ را نگاه میکردم علت تمام دلشورهها را فهمیدم، عاشورا و شام غریبان تکرار شده بود. علت استخارههای آقا مصطفی برای من مشخص شد. شب که برگشت از اتفاقات روز عاشورا با یک بغض غیرقابل وصفی تعریف میکرد. وقتی میگفت یکی از بسیجیها را داخل سطل زباله انداختند و زنده زنده آتش زدند، اشک در چشمانش حلقه میزد، اینکه واقعاً تکرار واقعه شام غریبان را با چشم دیده بود. این جمله از ذهنم گذشت که: کارشان تمام شد، هرکس به خاندان کرم بیحرمتی کند کارش تمام شده است، مردم در برابر بیحرمتی به امام حسین(علیهالسلام) سکوت نخواهند کرد. واقعاً بعینه دیدم که در ۹ دی ماه مردم در برابر این بیحرمتی چگونه ایستادند.
شهید مدافع حرم محمدهادی ذوالفقاری در جریان شلوغیهای سال 88 بر اثر آجری که به صورتش اصابت کرده بود، مجروح شد. جای زخم هادی حتی بعد از مدتها روی صورت بود و وقتی میخندید صورتش گود میافتاد. هادی در آن ایام برای دفاع از مواضع انقلابی نظام، با یکی از دوستانش به میان اغتشاشگران رفته و گفته بود باید برویم و جلوی اینها را بگیریم. اما یک آجر سنگین به صورتش زده بودند و سه ساعت بیهوش بوده است. تا یک مدت یک طرف صورت هادی کج شده بود و به مرور و با گذشت زمان وضعیتش بهتر شد.
شهید مدافع حرم رسول خلیلی در فتنه 88 چند روزی در میدان مقاومت در برابر آشوبگران بود و آنها چند ضربه چاقو به بازوی چپش زده بودند. بعد از آغاز جنگ در سوریه، رسول عازم جبهههای نبرد با داعش میشود و سرانجام در ۲۷ آبان ۱۳۹۲ به شهادت میرسد. وقتـی پیکر مطهر شهید خلیلی را آوردند، بدن و صورتش زخم بسیاری برداشته بود و قابل شناسایی نبود. خانواده، وی را از ضربههای چاقوی فتنه ۸۸ در بازوی چپش شناختند.
شهید مدافع حرم حسن قاسمیدانا از نیروهای انقلابی بود که در جریان فتنه ۸۸، لباسهای نظامیاش را آماده میگذارد تا در صورت نیاز فوری حتی معطل آماده کردن لباس برای دفاع از حریم ولایت نشود. او در ایام فتنه پوتینهایش را پشت درب کمد میگذارد و به مادرش میگوید: آمادهام تا هر زمان که امام عزیزم دستور داد، لحظهای درنگ نکنم و حتی نمیخواهم به اندازه زمانِ یک لباس درآوردن از کمد معطل شوم.
شهید مدافع حرم مهدی نوروزی طی ماههای جریان فتنه 88 برای دفاع از نظام حضور فعال داشت.
همسر شهید مهدی نوروزی از حضور همسرش در جریان اتفاقات روز عاشورا چنین گفته است: شب تاسوعا کرمانشاه بود. خودش میگفت دلشوره گرفته بودم که امسال عاشورا متفاوت خواهد بود. بعد جریان را از رسانههای بیگانه رصد کرد و متوجه شد اینها دارند برای فردا تبلیغ میکنند برای همین خودش را با یک موتور از کرمانشاه 2 ساعت و نیمه به تهران رساند.
وی در جریان مقابله با فتنهگران در خیابان انقلاب در محاصره قرار گرفت، اما توانست جان سالم به در ببرد تا سالها بعد در دفاع از حرم آلالله در عراق به شهادت برسد.
* کامران پورعباس
منبع: کیهان
نظری بگذارید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
زنگ خاطره
دو روایت در رثای یک مرد
مجتبی شاکری
من و حسن باقری اولین گروه رسانهای در محل حادثه بودیم
بهرام محمدیفرد
معرفی کتاب