شناسه خبر : 107981
سه شنبه 10 بهمن 1402 , 10:33
اشتراک گذاری در :
عکس روز

فرمانده‌ای که صدایش لرزه بر اندام فرماندهان بعثی می‌انداخت

فاش نیوز - یکی از فرماندهان ارتش بعث عراق گفته است: «در جبهه‌ ما صدای ژنرال (حسن باقری) به نام صدای عملیات شناخته می‌شود. هروقت که صدای او را از پشت بی‌سیم می‌شنیدیم، می‌فهمیدیم که محور عملیاتی کجاست و می‌دانستیم که به‌زودی قوای ایران از همان نقطه، حمله‌ سختی به ما خواهد کرد. پیش از شروع حمله، بوی شکست از روحیه‌ فرماندهان بلند می‌شد. ما از این صدا، سابقه‌ حمله، شکست و فرار و مرگ را داشتیم».

کد خبر: ۶۴۷۵۹۹
تاریخ انتشار: ۱۰ بهمن ۱۴۰۲ - ۰۱:۰۷ - 30January 2024
 

گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: وقتی که رفت، هیچ‌کس جرأت گفتن خبر پرواز او را نداشت. هیچ عکاسی نمی‌توانست لرزش شانه‌های فرمانده را به تصویر بکشد. هیچ‌کس نمی‌توانست شهادت او را تبریک بگوید. رفتنش تنها تسلیت داشت. تسلیت! باورش برای همه سخت بود. انتشار خبر شهادتش، تأثیر منفی بر روحیه‌ رزمندگان می‌گذاشت. پس همه سکوت کردند، حتی فرمانده! همه سکوت کردند تا خبر پرواز مرغ عشق به گوش کرکس‌های خون‌خوار نرسد. آن‌چه که نباید، اتفاق افتاد. این خبر در رادیو عراق با افتخار اعلام و جشن و پایکوبی مزدوران آغاز شد؛ چراکه حتی صدایش، فرماندهان دشمن را از پیروزی در عملیات‌ها ناامید می‌کرد.

«محمد رشید صدیق» فرمانده تیپ ۲۴ مکانیزه عراق در مورد او گفته است: «در جبهه‌ ما صدای ژنرال (حسن باقری) به نام صدای عملیات شناخته می‌شود. هروقت که صدای او را از پشت بی‌سیم می‌شنیدیم، می‌فهمیدیم که محور عملیاتی کجاست و می‌دانستیم که به‌زودی قوای ایران از همان نقطه، حمله‌ سختی به ما خواهد کرد. پیش از شروع حمله، بوی شکست از روحیه‌ فرماندهان بلند می‌شد. ما از این صدا، سابقه‌ حمله، شکست و فرار و مرگ را داشتیم».

سرداری که صدایش لرزه بر اندام فرماندهان بعثی می‌انداخت

اطمینان در صدایش موج می‌زد و این تنها دلیل گمنامی پروانه شد! وقتی وارد جبهه شد، تنها ۲۵ سال داشت و ایران در حال پس دادن آموخته‌هایی بود که دشمن تمام راه‌های مقابله با آن را می‌دانست. «عملیات‌های کلاسیک» همان‌هایی که نتیجه‌ آموزش دشمن بود.

«باید به خود جرأت داد»؛ همین جمله‌ او در پنجمین روز از فرودین سال ۱۳۶۰ زمینه‌ساز فتح خرمشهر شد؛ چراکه او راه درست جنگیدن را یافته بود. حسن آمد. اطلاعات – عملیات سپاه شکل گرفت. فرمانده‌ ۲۵ ساله  آن‌قدر جوان بود که هیچ‌کس باورش نمی‌کرد؛ اما او آمد و دست راست فرمانده سپاه شد. جانشینی فرماندهی نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را به عهده گرفت و بر بزرگانی همچون باکری‌ها، همت، حاج احمد متوسلیان، مهدی زین‌الدین، حسین خرازی، مسعود پیش‌بهار و... فرماندهی کرد.

ژنرالی که صدایش لرزه بر اندام فرماندهان بعثی می‌انداخت، تنها ۲۵ سال داشت و خود را هرگز نمی‌دید. «کمترین سهم و کم‌ترین کاری که در رابطه با جنگ انجام می‌شه رو ما بر عهده داریم؛ یعنی دیگه از اون پایین‌تر نباشه، اون ماییم. از نظر کار و سهمی که ما تو این جنگ داریم، از ما پایین‌تر هیچ‌کس نیست؛ ولی از همه بیش‌تر از امکانات جنگ ما داریم استفاده می‌کنیم». همیشه می‌گفت: «اگر شما و قوم‌تان کار نکردید، قومی را روی کار می‌آوریم که خداوند آن‌ها را دوست داشته باشد و هم آن‌ها خداوند را. وای به حال‌مان اگر خدا را دوست نداشته باشیم. خسر الدنیا و الآخره که هیچ، خسر الجبهه هم برای‌مان کم است.»

باید صدایش را بشنوی! می‌گوید، می‌خندد، فریاد می‌زند؛ اما هرگز موج تردید را در صدایش نمی‌شنوی؛ چراکه او حسن باقری است. کسی که تا تمام منطقه را وجب به وجب شناسایی نکرده، به نیروهایش فرمان حرکت نمی‌دهد. او می‌داند و بار‌ها گفته است که اگر فرزند هر شهیدی فقط یک ثانیه ما را روی پل صراط نگاه دارد و بگوید: پدرم به خاطر اشتباه شما شهید شده، حرفی برای گفتن نخواهد داشت.

فرمانده‌ جوان و افسانه‌ای ما، بیست و پنجم اسفند سال ۱۳۳۴ در محله‌ی مومنین تهران (میدان خراسان) به دنیا آمد. روز میلاد ستاره، روز رهایی فطرس، سوم شعبان. آن‌قدر کوچک و نحیف بود که تا ۴۰ روز هیچ صدایی از او به گوش نرسید. مادرش می‌گوید: وقتی به دنیا آمد، تنش مثل جوجه‌ گنجشک بود. بدنش مانند پوستی بود که روی استخوان کشیده باشند. رنگش سرخ بود و انگشت‌هایش چوب کبریت‌هایی بودند که کنار هم چیده باشند. برای زنده ماندنش غلام امام حسین (ع) شد. او هدیه‌ حضرت فاطمه (س) به مادرش بود و زنده ماند تا سرنوشت جنگ را رقم بزند.

سرداری که صدایش لرزه بر اندام فرماندهان بعثی می‌انداخت

او در اولین کنکور، در هشت رشته‌ تحصیلی پذیرفته شد. به اورمیه رفت و رشته‌ دامپروری را برگزید تا از تهران دور باشد و «غلامحسین افشردی» را برای تمام دوره‌های زندگی جاودانه سازد. فعالیت‌های سیاسی مخفیانه، عامل اخراجش از دانشگاه بود؛ لذا به تهران بازگشت و این بار، رشته‌ حقوق را برگزید.

وقتی به سربازی رفت، آن‌جا هم دست از فعالیت‌هایش برنداشت. برای این‌که تحت نظارت باشد، رانندگی یک درجه‌دار را به او سپردند. با فرمان امام خمینی (ره) مبنی بر ترک پادگان‌ها، از پادگان گریخت و به فعالیت‌هایش ادامه داد. مدتی خبرنگار روزنامه‌ جمهوری اسلامی بود؛ اما در جبهه! آن‌قدر خوش درخشید که لقب «بهشتی جبهه‌ها» را از آن خود کرد. همان‌جا بود که نام «حسن باقری» را برگزید. یکی از ابتکارات حسن، کار کردن روی نقشه‌هایی بود که سال‌ها از طراحی آن‌ها می‌گذشت؛ اما او نقشه‌ها را بروز کرد و تا آخرین روز جنگ نیز از همان‌ها استفاده می‌شد. در یکی از جلسه‌هایی که با نقشه کار می‌کرد، حاج احمد متوسلیان آرام با دست به پهلوی شهید همت زد و طوری گفت که شهید باقری بشنود: «حاجی اینا روی نقشه می‌جنگن یا روی زمین؟».

حسن باقری ۲۱ مرداد ۱۳۶۰ با «پروین داعی‌پور»، یکی از مؤسسان پایگاه بسیج خواهران در اهواز ازدواج کرد و نرگس چهار ماهه را از خود به یادگار گذاشت و نام مقدس دختر، نتیجه‌ عشق پدر به امام زمان (عج) بود.

سرانجام این دلاور مرد هشت سال دفاع مقدس، نهم بهمن سال ۱۳۶۱ پیش از عملیات «والفجر مقدماتی»، در حال شناسایی منطقه «فکه» به‌همراه سردار شهید «مجید بقایی»، «محمدتقی رضوانی» و جمعی دیگر از همرزمانش به آسمان پر کشید تا روز موعود را فرا رسیده ببیند. پیکر پاک این اسطوره ایران‌زمین به‌همراه راوی متعهد و مومنش «محمدتقی رضوانی» به تهران منتقل شد و در قطعه ۲۴ گلزار شهدای بهشت‌زهرا (س) به خاک سپرده شد.

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi